آرشیف

2015-1-9

عایشه صدیقی

بزرگتـریــــن تحفه اسلام بمن حجاب است

 

من حجاب میخواهم ، خواهرم شماچه میخواهید؟
حجاب در لغت به معنای مانع، پرده و پوشش آمده است. استعمال این کلمه، بیش‎تر به معنی پرده است. این کلمه از آن جهت مفهوم پوشش می‎دهد که پرده، وسیله‎ی پوشش است، ولی هر پوششی حجاب نیست؛ بلکه آن پوششی حجاب نامیده می‎شود که از طریق پشت پرده واقع شدن صورت ‎گیرد. حجاب، به معنای پوشش اسلامی بانوان، دارای دو بُعد ایجابی و سلبی است. بُعد ایجابی آن، وجوب پوشش بدن و بُعد سلبی آن، حرام بودن خودنمایی به نامحرم است؛ و این دو بُعد باید در کنار یکدیگر باشد تا حجاب اسلامی محقق شود؛ گاهی ممکن است بُعد اول باشد، ولی بُعد دوم نباشد، در این صورت نمی‎توان گفت که حجاب اسلامی محقق شده است. اگر به معنای عام، هر نوع پوشش و مانع از وصول به گناه را حجاب بنامیم، حجاب می‎تواند اقسام و انواع متفاوتی داشته باشد. یک نوع آن حجاب ذهنی، فکری و روحی است؛ مثلاً اعتقاد به معارف اسلامی، مانند توحید و نبوت، از مصادیق حجاب ذهنی، فکری و روحی صحیح است که می‎تواند از لغزش‎ها و گناه‎های روحی و فکری، مثل کفر و شرک جلوگیری نماید. علاوه بر این، در قرآن از انواع دیگر حجاب که در رفتار خارجی انسان تجلی می‎کند، نام برده شده است؛ مثل حجاب و پوشش در نگاه که مردان و زنان در مواجهه با نامحرم به آن توصیه شده‎اند. 

هدف حجاب:
هدف اصلی تشریع احکام در اسلام، قرب به خداوند است که به وسیله‌ی تزکیه‌ی نفس و تقوا به دست می‎آید: 
إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ (حجرات؛13) بزرگوار و با افتخارترین شما نزد خدا با تقواترین شماست.

-=هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ؛ 
اوست خدایی که میان عرب امّی (قومی که خواندن و نوشتن هم نمی‎دانستند) پیغمبری بزرگوار از همان قوم برانگیخت، تا بر آنان وحی خدا را تلاوت کند و آنها را (از لوث جهل و اخلاق زشت) پاک سازد و کتاب سماوی و حکمت الهی بیاموزد؛ با آن که پیش از این، همه در ورطه‌ی جهالت و گمراهی بودند.=- 
از قرآن کریم استفاده می‎شود که هدف از تشریع حکم الهی، وجوب حجاب اسلامی، دست‌یابی به تزکیه‌ی نفس، طهارت، عفت و پاکدامنی است. آیاتی هم‎چون:
قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکى لَهُمْ؛ ای رسول ما مردان مؤمن را بگو تا چشم‎ها از نگاه ناروا بپوشند و فروج و اندامشان را محفوظ دارند، که این بر پاکیزگی جسم و جان ایشان اصلح است.

حجاب چشم:
قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ (نور؛30) ای رسول ما به مردان مؤمن بگو تا چشم‎ها را از نگاه ناروا بپوشند.
قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ(نور؛31) ای رسول به زنان مؤمن بگو تا چشم‎ها را از نگاه ناروا بپوشند.

حجاب در گفتار:
نوع دیگر حجاب و پوشش قرآنی، حجاب گفتاری زنان در مقابل نامحرم است: 
فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ(احزاب؛32) پس زنهار نازک و نرم با مردان سخن نگویید؛ مبادا آن که دلش بیمار (هوا و هوس) است به طمع افتد.

حجاب رفتاری:
نوع دیگر حجاب و پوشش قرآنی، حجاب رفتاری زنان در مقابل نامحرم است. به زنان دستور داده شده است به گونه‎ای راه نروند که با نشان دادن زینت‎های خود باعث جلب توجه نامحرم شوند 
وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ(نور؛31) و آن طور پای به زمین نزنند که خلخال و زیور پنهان پاهایشان معلوم شود.از مجموع مباحث طرح شده به روشنی استفاده می‎شود که مراد از حجاب اسلامی، پوشش و حریم قایل شدن در معاشرت زنان با مردان نامحرم در انحای مختلف رفتار، مثل نحوه‌ی پوشش، نگاه، ‌حرف زدن و راه ‎رفتن است. بنابراین، حجاب و پوشش زن نیز به منزله‌ی یک حاجب و مانع در مقابل افراد نامحرم است که قصد نفوذ و تصرف در حریم ناموس دیگران را دارند. همین مفهوم منع و امتناع در ریشه‌ی لغوی عفت نیز وجود دارد؛ 

حجاب و عفت:
دو واژه‌ی «حجاب» و «عفت» در اصل معنای منع و امتناع مشترک‎اند. تفاوتی که بین منع و بازداری حجاب و عفت است، تفاوت بین ظاهر و باطن است؛ یعنی منع و بازداری در حجاب مربوط به ظاهر است، ولی منع و بازداری در عفت، مربوط به باطن و درون است؛ چون عفت یک حالت درونی است، ولی با توجه به این که تأثیر ظاهر بر باطن و تأثیر باطن بر ظاهر، یکی از ویژگی‌های عمومی انسان است؛ بنابراین، بین حجاب و پوشش ظاهری و عفت و بازداری باطنی انسان، تأثیر و تأثّر متقابل است؛ بدین ترتیب که هرچه حجاب و پوشش ظاهری بیش‌تر و بهتر باشد، این نوع حجاب در تقویت و پرورش روحیه‌ی باطنی و درونی عفت، تأثیر بیش‌تری دارد؛ و بالعکس هر چه عفت درونی و باطنی بیش‌تر باشد باعث حجاب و پوشش ظاهری بیش‌تر و بهتر در مواجهه با نامحرم می‎گردد. 

حجاب زنان سالمند:
قرآن مجید به شکل ظریفی به این تأثیر و تأثّر اشاره فرموده است. نخست به زنان سالمند اجازه می‎دهد که بدون قصد تبرّج و خودنمایی، لباس‎های رویی خود، مثل چادر را در مقابل نامحرم بردارند، ولی در نهایت می‎گوید: اگر عفت بورزند، یعنی حتی لباس‎هایی مثل چادر را نیز بر ندارند، بهتر است. 
وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاَّتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَةٍ وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.(نور؛60)

علاوه بر رابطه‌ی قبل، بین پوشش ظاهری و عفت باطنی، رابطه‌ی علامت و صاحب علامت نیز هست؛ به این معنا که مقدار حجاب ظاهری، نشانه‎ای از مرحله‌ی خاصی از عفت باطنی صاحب حجاب است. البته این مطلب به این معنا نیست که هر زنی که حجاب و پوشش ظاهری داشت، لزوماً از همه‌ی مراتب عفت و پاکدامنی نیز برخوردار است. 

آیا حجاب مانع پیشرفت اجتماعی است؟
با توجه به همین نکته، پاسخ این اشکال و شبهه‌ی افرادی که برای ناکارآمد جلوه دادن حجاب و پوشش ظاهری، تخلفات بعضی از زنان با حجاب را بهانه قرار می‎دهند آشکار می‎گردد؛ زیرا مشکل این عده از زنان، ضعف در حجاب باطنی و فقدان ایمان و اعتقاد قوی به آثار مثبت حجاب و پوشش ظاهری است. یکی از مهم‌ترین و اساسی‏ترین ابعاد آن، حجاب درونی و باطنی و ذهنی است که فرد را در مواجهه با گناه و فساد، از عقاید و ایمان راسخ درونی برخوردار می‌کند؛ و اساساً این حجاب ذهنی و عقیدتی، به منزله‎ی سنگ بنای دیگر حجاب‎ها، از جمله حجاب و پوشش ظاهری است؛ زیرا افکار و عقاید انسان، شکل دهنده‌ی رفتارهای اوست. 
البته، همان‎گونه که حجاب و پوشش ظاهری، لزوماً به معنای برخورداری از همه‌ی مراتب عفاف نیست، عفاف بدون رعایت پوشش ظاهری نیز قابل تصور نیست. نمی‎توان زن یا مردی را که عریان یا نیمه عریان در انظار عمومی ظاهر می‎شود عفیف دانست؛ زیرا گفتیم که پوشش ظاهری یکی از علامت‎ها و نشانه‎های عفاف است، و بین مقدار عفاف و حجاب، رابطه‌ی تأثیر و تأثّر متقابل وجود دارد. بعضی نیز رابطه‌ی عفاف و حجاب را از نوع رابطه‌ی ریشه و میوه دانسته‌اند؛ با این تعبیر که حجاب، میوه‌ی عفاف، و عفاف، ریشه‌ی حجاب است. برخی افراد ممکن است حجاب ظاهری داشته باشند، ولی عفاف و طهارت باطنی را در خویش ایجاد نکرده باشند. این حجاب، تنها پوسته‌ و ظاهری است. از سوی دیگر، افرادی ادعای عفاف کرده و با تعابیری، مثل «من قلب پاک دارم، خدا با قلب‌ها کار دارد»، خود را سرگرم می‌کنند؛ چنین انسان‎هایی باید در قاموس اندیشه‌ی خود این نکته‌ی اساسی را بنگارند که درون پاک، بیرونی پاک می‌پروراند و هرگز قلب پاک، موجب بارور شدن میوه‌ی ناپاکِ بی‌حجابی نخواهد شد. یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْکُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ ای مردم ، برای شما از جانب پروردگارتان موعظه ای آمد و شفایی برای ، آن بیماریی که در دل دارید و راهنمایی و رحمتی برای مؤمنان است نخست به عنوان یک پیام همگانى و جهانى ، تمام انسانها را مخاطب ساخته مى گوید: اى مردم از سوى پروردگارتان ، موعظه و اندرزى براى شما آمد (یا ایها الناس قد جائتکم موعظة من ربکم ). ((و کلامى که مایه شفاء بیمارى دلها است )) (و شفاء لما فى الصدور). ((و چیزى که مایه هدایت و راهنمائى است )) (و هدى ). ((و رحمت براى مؤ منان است )) (و رحمة للمؤ منین ). در این آیه چهار صفت براى قرآن بیان شده است ، که براى فهم بیشتر باید نخست روى لغات آن تکیه کنیم . وعظ (و موعظه ) آنچنان که در مفردات آمده است ، نهى آمیخته به تهدید است ، ولى ظاهرا معنى موعظه وسیعتر از این باشد، همانگونه که از ((خلیل )) دانشمند معروف عرب در همان کتاب مفردات نقل شده : موعظه عبارت از تذکر دادن نیکیها است که تواءم با رقت قلب باشد، در واقع هرگونه اندرزى که در مخاطب تاءثیر بگذارد، او را از بدیها بترساند و یا قلب او را متوجه نیکیها گرداند، وعظ و موعظه نامیده مى شود. البته مفهوم این سخن آن نیست که هر موعظه اى باید تاءثیر داشته باشد، بلکه منظور آن است که در قلبهاى آماده بتواند چنین اثرى بگذارد. منظور از شفا دادن بیمارى دلها و یا به تعبیر قرآن شفاى چیزى که در سینه ها است ، همان آلودگیهاى معنوى و روحانى است مانند بخل و کینه و حسد و جبن و شرک و نفاق و امثال اینها که همه از بیماریهاى روحى و معنوى است . منظور از ((هدایت )) راهیابى به سوى مقصود، یعنى تکامل و پیشرفت انسان در تمام جنبه هاى مثبت است . و منظور از ((رحمت )) همان نعمتهاى مادى و معنوى الهى است که شامل حال انسانهاى شایسته مى شود همانگونه که در کتاب مفردات مى خوانیم ((رحمت )) هرگاه به خدا نسبت داده شود به معنى نعمت بخشیدن او است و هنگامى که به انسانها نسبت داده شود به معنى رقت قلب و عطوفت است . در واقع آیه فوق چهار مرحله از مراحل تربیت و تکامل انسان را در سایه قرآن شرح مى دهد. مرحله اول مرحله ((موعظه و اندرز)) است . مرحله دوم مرحله پاکسازى روح انسان از انواع رذائل اخلاقى است . مرحله سوم مرحله هدایت است که پس از پاکسازى انجام مى گیرد. و مرحله چهارم مرحله اى است که انسان لیاقت آن را پیدا کرده است که مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود و هر یک از این مراحل به دنبال دیگرى قرار دارد و جالب اینکه تمام آنها در پرتو قرآن انجام مى گیرد. قرآن است که انسانها را اندرز مى دهد، و قرآن است که زنگار گناه و صفات زشت را از قلب آنها مى شوید، و قرآن است که نور هدایت را به دلها مى تاباند، و نیز قرآن است که نعمتهاى الهى را بر فرد و جامعه نازل مى گرداند. و این خود مى رساند که قرآن نسخه اى است براى بهبودى فرد و جامعه از انواع بیماریهاى اخلاقى و اجتماعى و این همان حقیقتى است که مسلمانان آن را بدست فراموشى سپرده و به جاى اینکه از این داروى شفا بخش بهره گیرند درمان خود را در مکتبهاى دیگر جستجو مى کنند، و این کتاب بزرگ آسمانى را فقط یک کتاب خواندنى قرار داده اند نه اندیشیدنى و عملکردنى . در آیه بعد براى تکمیل این بحث و تاءکید روى این نعمت بزرگ الهى یعنى قرآن مجید که از هر نعمتى برتر و بالاتر است ، مى فرماید: ((بگو اى پیامبر این مردم به فضل پروردگار و به رحمت بى پایان او و این کتاب بزرگ آسمانى که جامع همه نعمتها است باید خشنود بشنوند، نه به حجم ثروتها و بزرگى مقامها و فزونى قوم و قبیله هاشان )) (قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا). زیرا این سرمایه از تمام آنچه آنها براى خود گردآورى کرده اند بهتر و بالاتر است و هیچیک از آنها قابل مقایسه با این نیست (هو خیر مما یجمعون ). در اینجا به دو نکته باید توجه کرد: 1 – آیا قلب کانون احساسات است ظاهر آیه اول مورد بحث مانند بعضى دیگر از آیات قرآن این است که کانون بیماریهاى اخلاقى ، ((قلب )) است ، این سخن در ابتدا ممکن است تولید این اشکال کند که ما مى دانیم تمام اوصاف اخلاقى و مسائل فکرى و عاطفى به روح انسان بازگشت ، قلب یک تلمبه خود کار براى نقل و انتقال خون و آبیارى و تغذیه سلولهاى بدن بیش نیست . البته حق همین است ، که قلب تنها ماءموریت اداره جسم انسان را دارد و مسائل روانى مربوط به روح آدمى است ، اما نکته دقیقى در اینجا وجود دارد که با توجه به آن ، رمز این تعبیر قرآن روشن مى شود و آن اینکه در جسم انسان دو کانون وجود دارد که هر کدام مظهر بخشى از اعمال روانى انسان است ، یعنى هر یک از این دو کانون با فعل و انفعالات روانى فورا عکس العمل نشان مى دهد یکى ((مغز)) است و دیگرى ((قلب )). هنگامى که در محیط روح مسائل فکرى را بررسى مى کنیم ، عکس العمل آن فورا در مغز آشکار مى شود، و به تعبیر دیگر مغز ابزارى است براى کمک به روح در مساءله تفکر، و لذا به هنگام تفکر خون سریعتر در مغز گردش مى کند، سلولهاى مغزى فعل و انفعال بیشترى دارند و غذاى بیشترى جذب مى کنند و امواج زیادترى مى فرستند، ولى به هنگامى که پاى مسائل عاطفى مانند عشق و محبت و تصمیم و اراده و خشم و کینه و حسد، عفو و گذشت به میان مى آید، فعالیت عجیبى در قلب انسان شروع مى شود، گاهى ضربان شدید پیدا مى کند، گاهى ضربانش بقدرى سست مى شود گویا مى خواهد از کار بایستد، گاهى احساس مى کنیم که قلب ما مى خواهد منفجر بشود، اینها همه به خاطر پیوند نزدیکى است که قلب با این سلسله مسائل روانى دارد. از همین رو قرآن مجید ایمان را به قلب نسبت مى دهد (و لما یدخل الایمان فى قلوبکم ) – (حجرات – 14) و یا جهل و لجاجت و عدم تسلیم در مقابل حق را به عنوان نابینائى قلب تعبیر مى کند (و لکن تعمى القلوب اللتى فى الصدور – حج – 46). ناگفته نماند که این گونه تعبیرات مخصوص قرآن نیست ، در ادبیات زبانهاى گوناگون در زمانهاى گذشته و امروز نیز جلوه هاى مختلف این مساءله دیده مى شود، غالبا به کسى که علاقه داریم مى گوئیم در قلب ما جاى دارى و یا قلب ما متوجه تو است ، و یا قلب ما در گرو عشق تو است ، و همیشه سمبل عشق را ترسیمى از قلب انسان قرار مى دهند. همه اینها به خاطر آن است که انسان همواره این احساس را داشته است که به هنگام عشق و علاقه و یا کینه و حسد و مانند اینها تاءثیر و تاءثر خاصى در قلب خود احساس مى کند، یعنى نخستین جرقه این مسائل روانى به هنگام انتقال به جسم در قلب آشکار مى شود. البته علاوه بر همه اینها، سابقا اشاره کرده ایم که یکى از معانى قلب در لغت عقل و روح آدمى است و معنى آن منحصر به این عضو مخصوص که در درون سینه است نمى باشد و این خود تفسیر دیگرى براى آیات قلب مى تواند باشد اما براى همه آنها زیرا در بعضى تصریح شده قلبه ائى که در سینه ها است (دقت کنید) 2 – در اینکه میان ((فضل )) و ((رحمت )) که در آیه دوم به آن اشاره شده است چه تفاوتى است در میان مفسران گفتگو بسیار است : الف – بعضى فضل الهى را اشاره به نعمتهاى ظاهرى ، و رحمت را اشاره به نعمتهاى باطنى دانسته اند، و یا به تعبیر دیگر یکى نعمت مادى و دیگرى نعمت معنوى را مى گوید (کرارا در آیات قرآن جمله و ابتغوا من فضله یا لتبتغوا من فضله به معنى تحصیل روزى و درآمد مادى آمده است ). ب – بعضى دیگر گفته اند: فضل الهى آغاز نعمت ، و رحمت او و دوام نعمت است (البته با توجه به اینکه فضل به معنى بخشیدن نعمت مى باشد و با توجه به اینکه ذکر رحمت پس از آن باید چیزى اضافه بر آن بوده باشد، تفسیر فوق قابل درک است .و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهنّ و لا یبدین زینتهنّ الا ما ظهر منها و لیضربن بخمرهنّ على جیوبهنّ و لا یبدین زینتهنّ الا لبعولتهنّ او آبائهنّ او آباء بعولتهنّ او ابنائهنّ او ابناء بعولتهنّ او اخونهنّ او بنى اخونهنّ او بنى اخوتهنّ او نسائهنّ او ما ملکت ایمانهنّ او التابعین غیر اولى الاربة من الرجال او الطفل الّذین لم یظهروا على عورت النساء و لا یضربن بارجلهنّلیعلم ما یخفین من زینتهنّ و توبوا الى اللّه جمیعا ایه المؤمنون لعلکم تفلحون (31)
و به زنان با ایمان بگو چشم از نگاه به مردان اجنبى فرو بندند و فرجهاى خویش را حفظ کنند و زینت خویش را جز آنچه آشکار است آشکار نسازند و باید که روپوش هایشان را به گریبان ها کنند و زینت خویش را نمایان نکنند مگر براى شوهرانشان، یا پدران و یا پدر شوهران یا پسران و یا پسر شوهران و یا برادران و یا خواهرزادگان و یا برادرزادگان و یا زنان و یا آنچه مالک آن شده اند یا افراد سفیه که تمایلى به زن ندارند و یا کودکانى که از اسرار زنان خبر ندارند، و مبادا پاى خویش را به زمین بکوبند تا آنچه از زینتشان که پنهان است ظاهر شود اى گروه مؤمنان همگى به سوى خدا توبه برید شاید رستگار شوید(31).
قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکى لهم ان اللّه خبیر بما یصنعون
کلمه (غض ) به معناى روى هم نهادن پلک هاى چشم است، و کلمه (ابصار) جمع بصر است که همان عضو بیننده باشد و از اینجا معلوم مى شود که کلمه (من ) در جمله (من ابصارهم ) براى ابتداى غایت است، و یا براى بیان جنس، و یا تبعیض باشد که هر یک را مفسرى گفته، و معنایش این است که مؤمنین چشم پوشى را از خود چشم شروع کنند. 
دستور غضّ بصر و حفظ عورات 
پس در جمله (قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم ) از آنجایى که کلمه (یغضوا) مترتب بر (قل – بگو) مى باشد نظیر ترتبى که جواب شرط بر شرط دارد قهرا دلالت مى کند بر اینکه قول در اینجا به معناى امر است، و معناى جمله این است که به مؤمنین امر کن که چشم خود را بپوشند، و تقدیر آن این است که : ایشان را امر به غض و چشم پوشى کن که اگر امر بکنى چشم خود را مى پوشند، و این آیه به جاى اینکه نهى از چشم چرانى کند، امر به پوشیدن چشم کرده و فرقى ندارد، آن امر این نهى را هم افاده مى کند و چون مطلق است نگاه به زن اجنبى را بر مردان، و نگاه به مرد اجنبى را بر زنان تحریم فرموده.و جمله (و یحفظوا فروجهم ) نیز به معناى این است که به ایشان امر کن تا فرج خود را حفظ کنند و کلمه (فرجه ) و (فرج ) از عورت کنایه آورده اند، و در قرآن کریم هم که سرشار از اخلاق و ادب است همیشه این کنایه را استعمال کرده، به طورى که راغب گفته در عرف هم به خاطر کثرت استعمال مانند نص و اسم صریح براى عورت شده است. 
و مقابله اى که میان جمله (یغضوا من ابصارهم ) با جمله (یحفظوا فروجهم ) افتاده،این معنا را مى رساند که مراد از (حفظ فروج ) پوشاندن آن از نظر نامحرمان است، نه حفظ آن از زنا و لواط که بعضى پنداشته اند، تمامى آیاتى که در قرآن درباره حفظ فروج هست به معناى حفظ از زنا است، به غیر این آیه که منظور در آن حفظ از نظر است. (و قل للمؤمنات…) همان است که در جمله (قل للمؤمنین…) گذشت. پس براى زنان هم جایز نیست نظر کردن به چیزى که براى مردان جایز نیست، و بر ایشان هم واجب است که عورت خود را از اجنبى – چه مرد و چه زن – بپوشانند. امر به حجاب دارى و آشکار نساختن مواضع زینت و…و اما اینکه فرمود: (و لا یبدین زینتهنّالا ما ظهر منها) کلمه (ابداء) به معناى اظهار است و مراد از (زینت زنان )، مواضع زینت است، زیرا اظهار خود زینت از قبیل گوشواره و دست بند حرام نیست، پس مراد از اظهار زینت، اظهار محل آنها است. خداى تعالى از این حکم آنچه را که ظاهر است استثناء کرده. و در روایت آمده که مقصود از آنچه ظاهر است صورت و دو کف دست و قدمها مى باشد. 
(و لیضربن بخمرهنّ على جیوبهنّ)- کلمه (خمر) به دو ضمه – جمع (خمار) است، و خمار آن جامه اى است که زن سر خود را با آن مى پیچد، و زاید آن را به سینه اش آویزان مى کند. و کلمه (جیوب ) جمع جیب – به فتح جیم و سکون یاء است که معنایش معروف است، و مراد از جیوب، سینه ها است، و معنایش این است که به زنان دستور بده تا اطراف مقنعه ها را به سینه هاى خود انداخته، آن را بپوشانند. 
(و لا یبدین زینتهنّالا لبعولتهن… او بنى اخواتهنّ)- کلمه (بعولة ) به معناى شوهران است. و طوایف هفتگانه اى که قرآن از آنها نام برده محرم هاى نسبى و سببى هستند. و اجداد شوهران حکمشان حکم پدران ایشان، و نوههاى شوهران حکمشان حکم فرزندان ایشان است. و اینکه فرمود: (نسائهنّ) و زنان را اضافه کرد به ضمیر زنان، براى اشاره به این معنا بوده که مراد از (نساء) زنان مؤمنین است که جایز نیست خود را در برابر زنان غیر مؤمن برهنه کنند. 
(و لا یضربن بارجلهنّ لیعلم ما یخفین من زینتهنّ)- پاهاى خود را محکم به زمین نزنند تا صداى زیور آلاتشان از قبیل خلخال و گوش واره و دستبند به صدا در نیاید. 
(و توبوا الى اللّه جمیعا ایها المؤمنون لعلکم تفلحون ) – مراد از (توبه ) به طورى که از سیاق بر مى آید بازگشت به سوى خداى تعالى است، به امتثال اوامر او، و انتهاء از نواهیش و خلاصه پیروى از راه و صراطش. یَأَیهَا النَّبىُّ قُل لاَزْوَجِک وَ بَنَاتِک وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیهِنَّ مِن جَلَبِیبِهِنَّ ذَلِک أَدْنى أَن یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً(آیه ۵٩ احزاب) 
اى پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤ منان بگو جلبابها (روسرى هاى بلند) خود را بر خویش فرو افکنند، این کار براى اینکه (از کنیزان و آلودگان ) شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است و (اگر تاکنون خطا و کوتاهى از آنها سر زده ) خداوند همواره غفور و رحیم است .نخست اینکه در آن زمان معمول بوده است که کنیزان بدون پوشیدن سر و گردن از منزل بیرون مى آمدند، و از آنجا که از نظر اخلاقى وضع خوبى نداشتند گاهى بعضى از جوانان هرزه مزاحم آنها مى شدند، در اینجا به زنان آزاد مسلمان دستور داده شد که حجاب اسلامى را کاملا رعایت کنند تا از کنیزان شناخته شوند و بهانه اى براى مزاحمت به دست هرزگان ندهند.
بدیهى است مفهوم این سخن آن نیست که اوباش حق داشتند مزاحم کنیزان شوند، بلکه منظور این است که بهانه را از دست افراد فاسد بگیرند.
دیگر اینکه هدف این است که زنان مسلمان در پوشیدن حجاب سهل انگار و بى اعتنا نباشند .

فلسفه حجاب از دیدگاه قرآن کریم 
قرآن کریم وقتی درباره حجاب سخن می‌گوید می‌فرماید : حجاب عبارت است از احترام گذاردن و حرمت قائل شدن برای زن که نامحرمان او را از دید و جنبه حیوانی ننگرند و این حرمت را مخصوص زنان مسلمان دانسته ، لذا نظر کردن به زنان غیر مسلمان را ، بدون قصد تباهی جایز می‌داند و علت آن این است که زنان غیر مسلمان از این حرمت بی‌بهره‌اند.

قرآن کریم وقتی مسئله لزوم حجاب را بازگو می‌کند علت و فلسفه ضرورت حجاب را چنین بیان می‌فرماید: «ذلک اَدنی اَن یَعرِفنَ فَلا یُوذین» (سوره احزاب _ 59) برای اینکه شناخته نشوند و مورد اذیت واقع نگردند» چرا که آنان تجسم حرمت و عفاف جامعه هستند و حرمت دارند.

حجاب حق الهی
شبهه‌ای که در ذهنیت بعضی افراد هست این است که خیال می‌کنند حجاب برای زن محدودیت و حصاری است که خانواده برای او بوجود آورده و بنابراین حجاب نشانه ضعف و محدودیت زن است. راه حل این شبهه در بینش قرآن کریم این است که زن باید کاملا درک کند که حجاب او تنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم همچنین مربوط به مرد هم نیست تا مرد بگوید من راضییم ، و همینطور مربوط به خانواده نیست تا اعضای خانواده رضایت دهند، حجاب زن حق الهی است.حرمت زن اختصاص به خود زن دارد نه شوهر و نه خانواده ، همه اینها اگر رضایت بدهند قرآن راضی نخواهد بود چون حرمت زن به عنوان حق الله مطرح است و خدای سبحان زن را با سرمایه عاطفه آفرید که معلم رقت باشد و پیام عاطفه بیاورد و اگر جامعه‌ای این درس رقت و عاطفه را ترک نمودند و به دنبال غریزه و شهوت رفتند به همان فسادی مبتلا می‌شود که در غرب ظهور کرده. لذا کسی حق ندارد بگوید من به نداشتن حجاب رضایت دادم.زن به عنوان امین حق الله از نظر قرآن مطرح است یعنی این مقام و این حرمت و حیثیت را خدای سبحان که حق خود اوست به زن داده و فرموده این حق مرا تو به عنوان امانت حفظ کن آنگاه جامعه به صورتی در می آید که قرآن در آن حاکم است. جامعه‌ای که قرآن در او حاکم است، جامعه عاطفه است و سرش این است که نیمی از جامعه را معلمان عاطفه به عهده دارند و آنها مادران هستند و ما چه بخواهیم، چه نخواهیم، چه بدانیم و چه ندانیم اصول خانواده درس رافت و رقت می‌دهد و رافت و رقت در همه مسائل کارساز است. درآخیرپیام من به تمام خواهران عزیزم ومادران بزرګوارم این است که حجاب یک حق وامتیاز است که اسلام عزیز بمن وشما داده تا از شکار افراد اوباش وهرزګان وبی بند بار محفوظ بمانیم و به توانیم به جامعه اسلامی خود به عنوان مادر ،خواهر ،زن ،دخترونیم پیکره جامعه عایشه ګونه وخدیجه ګونه زنده ګی کینم که افتخار پدر ومادر،برادر،شوهر وخانواده باشیم.

 

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته 
عایشه (صدیقی)