آرشیف

2014-12-11

غلام علی فگارزاده

اميد و زنده گی

دل ازفشارغمی روزگارخواهد مرد

اگر اميد نميرد دلی نخواهد مرد

زدردو وسوسهء زنده گی گريزانم

ولی مجال نيست مرازندهء به زندانم

دل از درون ميکفد از عقدهءجفای زمان

دريغ ودرد نديدم يکی طبيب عقده ء جان

سفر طويل و صعب پيش رو ونيست توشهء راه

خدا به فضل وکرم سهل کند اين سفر وتوشهء ما

برای مرگ گل نوبهار گريه رواست

فريب جلوهء دنيا شدن بحق که جفاست

چنان به زی چوزنده گيی  راستان زمان

که بعد مرگ نخواهی بری بجز کفن زجهان

به زنده گيی چند روزه وفا نيست ،ديدی پروانه

 فدای عشق و محبت کند  حيات بيمايه

هميشه مؤنس من  هست عشق خاموشم

بود تسلیی فکرودل ورايی و هوشم

 زمانه بسکه ستمپرور است و بی انصاف

دلی بدون داغ نديدم دراينسرای چو قاف

چودل پريش شودوسعت جهان تنگ است

به روزطالع بد اسپ يرغه چون خر لنگ است

چه بهتراند ز ثروت کسان  که در زمانه بسی

فتاده در رهء نيستيی و فقر وتهی

فدای آن شوم که درآزمون عالم پست

ز نيستی پست و زهستی نگردد مست

به اعتدال رهء زنده گی شود بهتر

که درطريق و شرع نبی اين بود برتر

 

فگارزاده

شهر کابل- 10 سنبلهء 1385