آرشیف

2020-7-14

(از این گلخن به آن گلشن) (بخش سوم)

هرکی را جان است جای ترس هست:

شیخ فریدالدین عطار نیز یکی از عرفاست. اما برای ترسیدن از مرگ دلایلی می‌تراشد که قابل تعمق است. مثلاً گفتن همین جمله: ای کاش از مادر زاده نشده بود، تا هیولای مرگ بر او چیره نمی‌شد و یا غبطه خوردن به حال آنانی که از بطن مادر پا به عرصۀ هستی نگذارده اند، می‌توان دلیلی برای داشتن ترس از مرگ پنداشت. معهذا وی ترس از مرگ را امری عادی و طبیعی وانمود می‌کند:

صد جهان جان مبارز آمده
هست سرگردان و عاجز آمده

زین چنین کاری که در پیش آمدست
علم مفلس عقل درویش آمدست

(عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم)
چو کس را از دم آخر خبر نيست

از آن دم حصه جز خوف و خطر نيست
(الهی نامه، در حکایت نمرود)

به قول مریم امامی:
در وهله ی اول عطار برخوردی کاملاً معقول با مرگ دارد و از اینکه مردمان از مرگ می‌ترسند دفاع می‌کند چرا که آدمیان از هر چیز ناشناخته ای می‌ترسند و البته در اینجا عطار اقرار می‌کند که آنچنان از مرگ می‌ترسد که آرزو می کند کاش اصلاً به دنیا نیامده بود که بخواهد بمیرد و به کسانی که به دنیا نیامده اند(اگر بشود آنها را "کس" نامید) حسادت می کند:

لیک از آنکس رشکم آید جاودان
که نخواهد زاد هرگز در جهان

کاشکی هرگز نزادی مادرم
تا نکردی کشته مرگ کافرم

چون مرا از ترس این صد درس هست
هر که را جان است جای ترس هست.

خلاصه نتیجه این است که اگر می‌ترسی طبیعی‌ست چون:

کار عالم زادن است و مردن است
گه پدید آوردن و گه بردن است

این چنین کاری که بیش از حد ماست
از زحیر ما نخواهد گشت راست

(مصیبت نامه)
انسان چاره ای جز به تنهایی مواجه شدن با مرگ ندارد؛ نه والدینش و نه فرزندانش و نه عزیز ترین دوستانش او را در این مسیر پر مخاطره همراهی نمی‌کنند همانگونه که در قرآن کریم ازین موضوع یاد شده و در سوره ی انعام آیه ی 94 می‌فرماید: 

وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُمْ مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ…

(به راستى همان گونه كه نخستین بار شما را آفریدیم، اكنون نیز (به هنگام مرگ یا قیامت) تك و تنها نزد ما آمدید و همۀ اموالى را كه به شما دادیم پشت سر گذاشتید… )

(همان، زیر عنوان فرعی: "تنها مردن علت ترس از مرگ")

عطار نیز راجع به این واهمه اینگونه می‌سراید:

سخت تر بینم به هر دم مشکلم 
چون بپردازم ازین مشکل دلم؟

کیست چون من فرد و تنها مانده ای؟
خشک لب غرقاب دریا مانده ای؟

نه مرا همراز و همدم هیچ کس
نه مرا همدرد و محرم هیچ کس

(منطق الطیر)

هنگامی که موعد مرگ فرا می‌رسد، آنگاه تفاوتی برای هیچ کسی اعم از ارباب شان و شکوه و مسکین و تهیدست و بی نوا نمی‌گذارد و بدون اینکه قراری پیش از وقت بگذارد، بی هیچ تبعیضی، فردی را که خواسته باشد، به سوی خود فرا می‌خواند. یعنی وقت آمدنش مجهول و مبهم است و این یکی از دلایل چیره شدن مرگ برای انسان هاست.

شیخ عطار نیشابوری نیز همباور به همین نظر است و " شاید به همین دلیل است که در اثر " اسرارنامه" همگان را شامل نیایش خویش به درگاه خدا می‌سازد و از زبان بندگان ناتوان لب به عجز می‌کشاید:

همه بیچاره ایم و مانده بر جای
بر این بیچارگّی ما ببخشای

چو در گهواره گور افتادیم
چو طفلان ما در آن عالم بزادیم

شده آن گور چون گهواره تنگ
کفن بر دوش ما پیچیده چون سنگ

خداوندا همه سر گشتگانیم
مصیبت دیده و آغشتگانیم.

(عطار، (اسرارنامه، بخش اول، المقالة الاولی فی التوحید)

گفتیم، شاه و گدا در برابر مرگ یکسان است و تبعیض را بر نمی‌تابد، اما جالب این است که پس از مرگ حال همگان، چه اصحاب مکنت و چه افراد تهیدست و بی بضاعت، به یک سان در می‌آیند، هرچند در زندگی میان آنان تفاوت فاحشی به نظر می‌خورد.
شیخ عطار حکایت ظریفی در پیوند با این موضوع دارد که مطالعۀ آن موجب عبرت برهمه کس خواهد بود.
نوشته است: سلطان محمود غزنوی روزی از روز ها از مسیری می‌گذشت، ناگهان چشمش به پیری خمیده پشتی افتاد. سلطان با درنگی در راه از آن پیر پرسید: "نام توچیست؟"

پیر مرد پاسخ داد:

نام من محمود است.

 سلطان گفت:
در شگفتم نام تو محمود و اسم من نیز چنین است! اما کجا باهم برابریم؟

پیر مرد پاسخ داد:
چون دو گز از اینجا فرا تر رویم، هر دو برابر خواهیم شد. اگر این ساعت برابر نیستیم، اما در لحظۀ مرگ هر دو یکسان خواهیم شد!

تو شاها! خوش بر تختت بنشین که سقف نیلگون از چوب تختت جعبۀ تابوت تو را خواهد ساخت. با این مملکت که نمی‌توانی تنها به راهی بروی و نه بی سپاه کاری کنی و نه بی پاسبان به خواب روی، چه خواهی کرد؟

و این هم ابیاتی از شعری که پیر نیشابور راجع به این حکایت سروده است:

تو یک محمود و من محمودِ دیگر
کجا باشیم ما هر دو برابر

جوابش داد پیر و گفت ای شاه
همی چون هر دو برخیزیم از راه

رویم اول دو گز زینجا فروتر
بمحمودی شویم آنگه برابر

برابر گر نیم با تو که خُردم
برابر گردم آن ساعت که مردم

تو خوش بر تخت رَوکین نیلگون سقف
کند از چوبِ تختت تختهٔ وقف

چه خواهی کرد ملکی درجهانی
که نتوانی که خوش باشی زمانی

بنتوانی شدن تنها براهی
نه کارت راست آید بی سپاهی

حکایت سلطان محمود با آن مرد که همنام او بود)

یکی از عوامل ترس از مرگ، فراهم نبودن زاد و برگ:  

 شیخ عطار، یکی از انگیزه های نگرانی از ترس را فراهم نبودن زاد و توشه برای دنیای فردا یا آخرت قلمداد می‌کند.

وی فاقدان زاد و توشه برای آخرت را به شاگردی مانند می‌کند که روندۀ مکتب است که بدون هیچ نوع آمادگی به مکتب رفته و در برابر استاد خود قرار می‌گیرد. آنگه ناگزیر،  پذیرای توبیخ و تنبیهی می‌شود.

به این ابیات- که بریده ای است از یک حکایت و تمثیل شیخ عطار است- توجه معطوف داریم:

خوش بخفته نرم ناکرده سبق
می بباید رفت فردا پیش حق

نیست درسم نرم سختم اوفتاد
زانکه در پیش است چوب اوستاد

پادشاها آمد این درویش تو
با جهانی درد دل در پیش تو

گر جهانی طاعتم حاصل بود
گر نخواهی تو همه باطل بود

گر نخواهی دولت غمخواره ای
کی بود ناخواستن را چاره ای

گر همه توفیق و گر خذلان بود
آنچه آن باید ترا اصل آن بود

چون حواله باتو آمد هرچه هست
درگذر از نیک و از بدهرچه هست

(عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم)

جای بسی درد و دریغ باشد آن کسی را که مسافرتی دور و دراز در پیش داشته باشد، اما توشه ناکافی بوَد!

دیگری گفتش که می ترسم ز مرگ
وادیی دور است و من بی زاد وبرگ

 داشتن توشه عبارت از برخورداری از تقوی و انجام عبادت و کارهای نیکو است و اعمالی که منجر به رستگاری انسان می‌شود. رستگاری انسان مشروط است به پاکیزه نگه داشتن نفس و دوری از آلودگی؛ همان گونه که قرآن عظیم الشان در آیات نهم و دهم سورۀ الشمس می فرماید:

(ترجمه:) " کسی رستگار و کامیاب می‌شود که نفس خویش را پاکیزه دارد و کسی نومید و ناکام می‌شود که نفس خود را ( به گنه ) بیالاید."

توشه نیندوختن و زاد و برگ را فراهم  ندیدن، مغلوب بودن در برابر هیجان نفس است و زمام امور زندگی را به دست شیطان سپردن و از حدود الهی عدول کردن. در این صورت نتیجۀ اعمال انسان رعب آور است. به عبارت دیگر: انسان از آن رو از مرگ هراسان است که در آخرت نتیجۀ اعمال سیّئۀ او را به دستش بسپارند و هیهات و افسوس برایش سودی نرساند.

شیخ عطار مضمونی با این سخن دارد:

زان مي ترسم که در بلام اندازند
همچون گويي بي سر و پام اندازند

روزي صد ره بميرم از هيبت آنک
تا بعد از مرگ در کجام اندازند

ديرست که دور آسمان مي‌گردد
مي‌ترسد و زان ترس به جان مي‌گردد

چون ديد که قبله گاه دنيا چونست
صد قرن گذشت و همچنان مي‌گردد

از واقعه روز پسين مي‌ترسم
وز حادثه زير زمين مي ترسم

گويند مرا کز چه سبب مي‌ترسي
از مرگ گلوگير چنين مي‌ترسم

(عطار، مختارنامه، باب 23)

 

ضعف ایمان:
به همین نحو شیخ عطار به بر شمردن دلایل دیگری راجع به تحقق ترس از مرگ می‌پردازد و از آن جمله ناشی است از بر انگیخته شدن دوباره:

از مردن، غم نصیب کس نبودی
اگر انگیختن از پس نبودی

(عطار،1368:213) 

شیخ در بیت های دیگری از مشکل بودن سفر مرگ، یاد دهانی می‌کند. در بحث« دو خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر» مختار نامه باب 27 می‌گوید:

چندان که ز مرگ می گویم دل را
تنبیه نمی اوفتد این غافل را

مشکل سفری است ای دل غافل در پیش
چه ساختهای این سفر مشکل را

فرقۀ دیگری که از فرا رسیدن مرگ نگران هستند، آنانی اند که ایمان ضعیفی در دل دارند، از این رو نمی توانند با لب خندان و بی اضطراب به استقبال مرگ بشتابند:

چون بسيارست ضعف در ايمانت
هرگز نبود حديث مرگ آسانت

چندين مگري ز مرگ اگر جان داري
کان مي‌بايد که باز خندد جانت

(مختار نامه عطار/باب بيست و دوم/ در روي به آخرت آوردن و ترک دنيا کردن)

 

ترس از تنهایی:

یکی از انگیزه های بروز ترس از پدیده مرگ، فرا خوانده شدن انسان به صورت تنهایی است.

در قرآن کریم نیز آمده است:

"وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُمْ مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ ۖ وَمَا نَرَىٰ مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ ۚ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنْكُمْ مَا كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ" (آیه 94 سوره انعام)

ترجمه: « و محققاً شما یکایک به سوی ما باز آمدید آن گونه که اول بار شما را بیافریدیم و آنچه را که (از مال و جاه) به شما داده بودیم همه را پشت سر وانهادید و آن شفیعان را که به خیال باطل شریک ما در خود می‌پنداشتید با شما نمی‌بینیم! همانا میان شما و آنان جدایی افتاد و آنچه (شفیع خود) می‌پنداشتید از دست شما رفت.»

امام فخر رازی در تفسیر آیۀ مبارکۀ فوق می‌گوید:

اگر در حادثه ای تمام قرآن را بسوزانند و از قرآن فقط یک آیه بماند، به نظرم همه چیز قرآن سر جای خود می‌ماند. چون پیام تمام قرآن این است که توجه داشته باشید، هرچه می کنید، خود تان باید مسئولیت آن را بپذیرید. "لها ما کسبت و علیها مکتسبت" (آیۀ 286 سورۀ بقره) ( هرکار نیکی که می‌کنید، برای خود تان می‌کنید و هرکار بدی که می‌کنید، به زیان خود تان عمل می‌کنید.)

شیخ عطار نیز بر بالای همین نکته تاکید می‌ورزد که ترس انسان ناشی از آن است که سفری به تنهایی فرا پیش گیرد، بی آنکه هیچ انیس و همدم و همرازی به معیت وی قرار داشته باشد. ( رک – مترلینگ1328:134)

سخت‌تر بینم بهر دم مشکلم
چون بپردازم ازین مشکل دلم

کیست چون من فرد و تنها مانده ای
خشک لب غرقاب دریا مانده ای

نه دل کس نه دل خود نیز هم
نه سر نیک و سر بد نیز هم

(گفتار مردی راه‌بین هنگام مرگ، » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله)

 

احساس شکست در زندگی: 

 یکی از علل ترس از مرگ، احساس شکست در زندگی است، یا نتوانسته توفیق زندگی بهتری را رفیق خود سازد و یا چنان که سعید رحیمیان و محبوبه جباره ناصرو نگاشته اند:

" در زمینۀ توانایی ها و استفاده از نیرو های بارور خویش ناتوان مانده است."

مرگ واقعه ای دردآور و تحمل ناپذیراست، احساس آدمی به زودی می‌میرد، بی آنکه توانسته باشد، زندگی کند، چنان تلخ است که هیچ احساس دیگری نمی‌تواند با آن برابری کند. ما معمولاً از کوتاهی زندگی شکوه می‌کنیم و برای خود عمر درازی می‌طلبیم. (همان)

عمری که ز رفتنش چنین بی‌خبرم
بگذشت چو باد و پیری آمد به سرم

شد روز جوانی و درآمد شب مرگ
و ز بیم شب نخست خون شد جگرم

(عطار، 1358:112)

بر اساس برداشتی که نویسندگان مقاله تحقیقی " ترس از مرگ در آثار عطار" از آراء و نظریاتی که از پیر نیشابور دارند، " آثار عطار بیشتر متمایل به زهد و ترک دنیا و ترس از مرگ و بیم از عاقبت است. وی ( عطار ) معتقد است یکی از دلایلی که انسان‌ها هنگام جان کندن دچار ترس و حیرت می‌شوند، این است که به دنیایی دل می‌بندند که پوچ و واهی بوده است و در واقع آخرت و زندگی جاودان آنجا را، با زندگی زود گذر اینجا عوض کرده اند:

عزیزا کار مشکل می‌نماید
ولیکن خلق غافل می‌نماید

ز خوف عاقبت هر کو خبر یافت
بنَو هر لحظه اندوهی دگر یافت

ز خوف ره میان کفر و ایمان
نه کافر خواند خود را نه مسلمان

میان کفر و دین بنشست ناکام
که تا آن آب چون آید سر انجام

(عطار » الهی نامه »(حکایت درویش با وراق) بخش هفدهم)

 عمری دل من غرقۀ خون بی تو بزیست
وز پای فتاده سر نگون بی تو بزیست

وامروز که در معرکۀ مرگ افتاد
در حسرت آن مرد که چون بی تو بزیست

(شفیعی کدکنی،1378: 233)

عطار پس از ارائۀ غمنامه هایی در پیوند به آنچه بعد از مرگ اتفاق می‌افتد، از خوشی هایی که در آخرت بر اهل جنت وعده داده شده، یاد آور می‌شود:

" ای عزیز! اگر بیدار شوی از شادی های بسیار با خبر خواهی شد و تمام اندوه و درد این جهانی ات به شادی بدل خواهد شد. خار با گل همراه است و درد با درمان. اگر امروز درمان دردت نا پیداست، هنگامی که مرگت فرا رسید، در برابر هر رنج و درد و غمی که در اینجا تحمل کردی، شادی خواهی یافت. پس ای مرد درویش نا خوشدل مباش."

(شجیعی،1373: 84-85)

شیخ عطار در بخش یازدهم اسرار نامه از وجود نعمات بزرگ الهی در آخرت چنین یاد آور و مژده می دهد:

 عزیزا گر شوی از خواب بیدار
خبر یابی ز شادی‌های بسیار

اگرچه جمله در اندوه و دردیم
یقین دانم که آخر شاد گردیم

چو خاری هست ریحان نیز باشد
چو دردی هست درمان نیز باشد

اگر امروز ظاهر نیست درمان
شود ظاهر چو آید وقت فرمان

از آن از حد گذشت این قصه ما
که درد آمد ز قسمت حصه ما

جهانی را که درمانست حصه
نه حصه باشد آنجا و نه قصه

بدانستیم بی‌شبهت یقین ما
که خوش خواهیم بودن بعد ازین ما

به هر رنجی که ما اینجا کشیدیم
به هر دردی و اندوهی که دیدیم

یکی شادی عوض یابیم آنجا
بیا تا زود بشتابیم آنجا

ورای آن که ما جمله درآنیم
بلاییست این که چیزی می ندانیم

چرا ناخوش دلی ای مرد درویش
که بسیاری خوشی داری تو در پیش

زهی لذت که نقد آن جهانست
همه لذت علی الاطلاق آنست

از آنت گر بود یک ذره روزی
ز شوق ذره دیگر بسوزی

جهان جاودان خوش خوش جهانیست
که کلی این جهان زان یک نشانیست

همه پیغامبران را جای آنجاست
دل و دین جان و جان افزای آنجاست

همه روحانیان آنجا مقیم‌اند
همه حوران در آن مجلس ندیم‌اند

گر آنجا بایدت کز من شنیدی
همی از خود بر آنجا رسیدی

گر اینجا از وجود خود بمیری
هم اینجا حلقه آن در بگیری

(عطار » اسرارنامه » بخش یازدهم)

 

سختی روبه رو شدن با آفریدگار:
سعید رحیمیان و محبوبه جباره ناصرو به ادامۀ ذکر عوامل نگرانی انسان ها از ترس پس از مرگ، به شرح علل دیگری در نوشتۀ تحقیقی شان با مراجعه با آثار شیخ فریدالدین عطار پرداخته اند که یکی از آن جمله است « سخت بودن رویا رو شدن با خدا» که انسان تاب و تحمل رویا روی شدن با آن ذات یکتا را ندارد.

مشارٌالیهما به ادامه می‌نویسند:

{ برای نمونه حکایت مردی که در حال جان کندن بود و می‌نالید } عرفا خود شان را مانند پشه ای می‌دانند که با باد نمی‌توانند زندگی کنند.

 شیخ عطار در مطلبی در اثر منطق الطیر تحت عنوان "گفتار مردی راه بین در هنگام مرگ"، با این مطلع:

راه بینی وقت پیچا پیچ مرگ

گفت چون ره را ندارم زاد وبرگ،

تمثیل زیبایی دارد. بعضی از ابیات آن بدین نحو آراسته آمده اند:

وان کفن در آب چشم آغشته ام

ای دریغا سر به سر بسرشته ام

آن کفن چون درتنم پوشید پاک

زود تسلیمم کنید آنگه به خاک

چون چنین کردید تا محشر زمیغ

بر سر خاکم نبارد جز دریغ

دانی این چندین دریغا بهر چیست

پشه‌ای با باد نتوانست زیست

سایه از خورشید می‌جوید وصال

می‌نیابد، اینت سودا و محال

گرچه هست این خود محالی آشکار

جز محال اندیشی او را نیست کار

هرک او ننهد درین اندیشه سر

او ازین بهتر چه اندیشه دگر…

                               (منطق الطیر، فی وصف حاله)

 

نگرانی از حضور مرگ در زندگی انسان:

یکی از دغدغه های اصلی اندیشۀ شیخ عطار، نگرانی از حضور مرگ در زندگی انسان است. (همان)

در بخش شانزدهم الهی نامۀ عطار منظوم مطولی است تحت عنوان: "حکایت پسر هارون الرشید" همسر هارون الرشید زبیده خانم دارای یک پسر بود و این (پسر) از آنچه در ماحول می‌گذشت، هرگز اطلاعی نداشت. زیرا، مادر وی هرگز اجازه نمی‌داد که پسر بیرون از حرمسرا پای بگذارد!

پسر پا به سن رشد گذاشت، باری از مادر پرسید:

آیا تمام آنچه از عالم تعریف کرده اند، همین مقدار [اشاره به حرمسرای پدر (خلیفه هارون الرشید)]است که من دیده ام، یا اینکه بیرون از ایوان پدر نیز چیزی وجود دارد؟ اگر جای دیگری جز این سرای وجود دارد، پس اجازه ام ده که آن‌جا نیز نظاره اش کنم.

از این پرسش دل مادر برای پسر بسوخت و رو به وی کرد و گفت:

خوب است باری به بیرون نیز می فرستمت تا بنگری پدیده هایی به نام دشت و هامون نیز هست.

مجال رفتن به بیرون از حرمسرا به پسر فراهم آمد و مادر بر وی یک غلام و دو خادم را همراه ساخت. پسر برای نخستین بار بود که زیبایی های بیرون را نیز می‌نگریست و از مشاهدۀ رسوم و عادات مردم به شگفت اندر می‌شد. همین که با خادمان گامی چند فرا پیش نهاد، اتفاقاً چشمش به تابوت حمل شده به شانه های مردم گریان و اشک افشان، افتاد…؛ پرسید: آیا همه می‌میرند؟:

پسر پرسید آن ساعت ز خادم

که مردن بر همه خلق است لازم؟

جوابش داد کان جسمی که جان یافت

ز دست مرگ نتواند امان یافت

پاسخ داد: برای مردن استثنایی وجود ندارد، همگی ناگزیرند جام مرگ را سر کشند…!

نباشد مرگ را عامی و خاصی

کز او ممکن نشد کس را خلاصی

پسر گفتش چنین کاریم در پیش

چرا جانم نترسد سخت بر خویش؟

پسر گفت: اگر چنین هست، چرا از آن ترسی پدید نیاید؟

چو سنگ از مرگ خواهد گشت چون موم

بباید کرد زود این حال معلوم

چو شیر مرگ را بر وی کمین بود

تماشا کردن کودک چنین بود

پسر وقتی که از سیر و سیاحت بیرون، فراغت یافت، غمگینانه به حرمسرا برگشت.

شبانگاهی چو پیش مادر آمد

نشاط و دلخوشی بر وی سرآمد

همه شب می‌نخفت از هیبت مرگ

شکسته شاخ می‌لرزید چون برگ

حینی که سحر دمید، پسر چاره را در فرار از شهر دید. هارون الرشید خادمانی برای پیدا کردن او گماشت، اما کسی از وی نشانی به جویندگان نمی‌داد.

مردی گفت: روزی به جستجوی مرد کاری به بازار رفتم، در جمع کار جویان، جوان نحیفی را دیدم که می گفت: تنها به روز شنبه آمادۀ کار کردن است، نه روز های  دیگر! معلوم می شد سودایی بر سر دارد. در کار خود ماهر بود، طوری که کار دو نفر را به تنهایی انجام می داد.

هفتۀ دیگر باز به سراغش رفتم تا بیامش؛ کارگران دیگر گفتند: او دیوانه است، او را فقط می‌توان از فلان ویرانه یافت کرد!

با گرفتن آدرس عازم آن ویرانه شدم، معلوم می‌شد با هیچ کسی سرو کاری ندارد و تنها کار وی بر سر سجاده ای مندرس گریستن است و زاری کردن و حالی داشت ترحم انگیز! بر وی گفتم: "جوان! بگو چه کاری و کمکی از من برایت ساخته است، تا انجام دهم؟! بیا با من به خانه برو، تا از سر دلسوزی در خدمتت باشم!"

هرچه التماس کردم، از من نپذیرفت و گفت: مرا به حالم بگذار!

اما وقتی اصرار مرا دید، گفت: " حالا که اصرار داری، سه خواهش دارم." گفتم: بگو!

گفت: "حینی که جان از تنم بر آمد، رسنی در گردنم افگن و بر چهار سوق بگردان و:

بگو کاین کار کار اهل دینست

جزای من عصی‌الجبار اینست

یعنی کسی که نافرمان خدای جبار باشد، جزایش اینست که چنین خوار باشد!

خواهش دومم این است که لای کهنه گلیم پاکی که دارم، در پیچ و با آن مرا کفن ساز و تنم را بر خاک نِه! چون من بالای این کهنه گلیم، بسی به طاعات الهی پرداخته ام.

خواهش سومم این است که مصحفم را که اصلاً از عبدالله بن عباس است، بردار و آن را به بغداد تسلیم هارون الرشید کن و ضمن عرض سلامم، بر وی بگو: مصحف را کسی به من سپرد تا بگویمت: جان به غفلت نسپری! و علاوه دار: من در حالی مُردم که غفلت و خیال برمن طاری بود و من کسی بودم که هرگز از زندگی نصیبی نبردم!

جوان افزود: به مادرم بگو: از دعا فراموشم نکند…!"

 وی با عرض این سه خواهش آهی کشید و در جا جان به جان آفرین سپرد!

من حسب وعده مکلف بودم رسنی آماده سازم و به وصیت جوان عمل کنم؛ یعنی در گردنش افگندم و  کش کشان به روی خاک به هر جانب بردم. در همین اثنا بود که هاتفی به گوشم خواند:

ای جاهل! نمی‌شرمی با دوستان من چنین معامله روا داری؟ به هوش باش که فلک ها در کمند او می‌گردند!

رسن در گردن شخصی میفگن

که چون چنبر نهادش چرخ گردن

چه می خواهی ازاین غم کشتۀ راه

فلا تحـــــزن، فانا قد غفرناه

یعنی: "محزون مباش ما این بزرگمرد را در کنف مغفرت خویش قرار دادیم."

دست نگه داشتم، یاران را خواستم او را در گلیمی پیچیدند و در خاک دفن کردند. من به بغداد آمدم به در خلیفه ماندم تا بیرون آمد و رخصت خواستم و مصحف به دستش دادم. خلیفه چنان شگفت زده شد که گویی بغداد از نو به او دادند. پرسید: " این از کجا آوردی؟" عرض کردم در فلان شهر از جوانی کارگر گرفتم که چنان بود و چنین شد!"

خلیفه گفت:" پیغامی نداد؟"

گفتم: "چرا؟:

پس آنگه گفت آن ساعت که جان داد

چه گفت از من ترا و چه نشان داد

بدو گفتم که آن ساعت چنین گفت

که باید با امیرالمؤمنین گفت

کزین شاهی مشو زنهار مغرور

سخن بشنو ازین درویش مزدور

در آن کن جهد کز من پند گیری

میان ملک مرداری نمیری

که گر مردار میری ای یگانه

چو مرداری بمانی جاودانه!

تا گفتم که تمنا می‌کرد که مادرش در حق وی دعا بکند!

چنین گفت او که چون آنجا رسیدم

که در خاکش فکندم می‌کشیدم

غوغایی از پس پرده برخاست و زنان دست در موی و روی خویش انداختند و محشری به پا ساختند:

ز سر در درد هارون تازه‌تر شد

ز حیرت هر دم از نوعی دگر شد

به آخر با وثاقش برد با خویش

که تا بنشست پیش پرده درویش

زُبَیده در پس آن پرده آمد

که تا پیشش حکایت کرده آمد

برآمد از پس پرده خروشی

چو دریا زان زنان برخاست جوشی.

از آنجایی که این قصه بسی جالب است و آموزنده، اینک به نقل از کتاب" معراج السعادة  باب چهارم  مقام پنجم" (11) می‌پردازیم که در منبع یاد شده با نثری شیرین، چنین نگاشته آمده:

"حکایت فرزند گمنام هارون الرشید:

آورده اند که: هارون الرشید را که پادشاه روی زمین بود پسری بود که گوهر پاک ازصلب آن ناپاک چون مروارید از دریای تلخ و شور ظاهر گشته و آستین بی نیازی برملک و مال افشانده و پشت پای بر تخت و تاج زده و جامه کرباس کهنه پوشیدی و به قرص نان جوی روزه خود را گشودی. روزی پدرش در مقامی نشسته بود، وزرا و اکابرو اعیان در خدمت، کمر بندگی بسته، و هر یک در مقام خود نشسته بودند که آن پسر با جامه کهنه و وضع خفیف از آن موضع گذر نمود. جمعی از حضار با هم گفتند: که این پسر، سر امیر را در میان پادشاهان به ننگ فرو برده، می‌باید امیر او را از این وضع ناپسند منع نماید.

این گفت و شنود به گوش هارون رسید، پسر را طلبید و از روی مهربانی زبان به نصیحت او گشود. آن جوان گفت: ای پدر! عزت دنیا را دیدم و شیرینی دنیا را چشیدم، توقع من آن است که: مرا به حال خود گذاری که به کار خود پردازم و توشه راه آخرت را سازم. مرا با دنیای فانی چکار و از درخت دولت و پادشاهی مرا چه ثمر؟ هارون قبول نکرد و اشاره به وزیر خود کرد تا فرمان ایالت مصر و حدود آن را به نام نامی او نویسد.

پسر گفت: ای پدر! دست از من بدار و الا ترک شهر و دیار کنم. هارون گفت: ای فرزند! مرا طاقت فراق تو نیست، اگر تو ترک وطن گویی، مرا روزگار بی تو چگونه خواهد گذشت؟ ! گفت: ای پدر! ترا فرزندان دیگر هست که دل خود را به ایشان شاد کنی و اگر من ترک خداوند خود گویم کسی مرا جای او نتواند بود، که او را بدلی نیست.

آخر الامر پس دید که: پدر دست از او بر نمی دارد نیمه شبی خدم و حشم را غافل کرده از دار الخلافه فرار، تا بصره هیچ جا قرار نگرفت. و به جز قرآنی از مال دنیا هیچ نداشت. و در بصره مزدوری کردی و در ایام هفته به جز روز شنبه کار نکردی. یک درهم و «دانگ» (⃝)اجرت گرفتی و در ایام هفته بدان معاش نمودی.

ابو عامر بصری گوید: دیوار باغ من افتاده بود، به طلب مزدوری که گل کاری کند، از خانه بیرون آمدم، جوان زیبارویی را دیدم که آثار بزرگی از او ظاهر، و بیل و زنبیلی درپیش خود نهاده، تلاوت قرآن می‌کند. گفتم: ای پسر! مزدوری می‌کنی؟ گفت: چرا نکنم که از برای کارکردن آفریده شده ام. بگو مرا چه کار خواهی فرمود؟ گفتم: گِل کاری. گفت: به این شرط می‌آیم که یک درهم و دانگی به من اجرت دهی، و وقت نماز رخصت فرمایی. قبول کردم و وی را بر سر کار آوردم. چو شام آمد، دیدم کار ده مرد کرده بود و دو درهم از کیسه بیرون آوردم که به وی دهم قبول نکرد و همان یک درهم و دانک را گرفته و رفت.

روزی دیگر، باز به طلب او به بازار رفتم او را نیافتم احوال پرسیدم گفتند: غیر شنبه کار نمی کند. کار خود را به تعویق انداختم تا شنبه شد. چون روز شنبه به بازار آمدم، همچنان وی را مشغول قرآن خواندن دیدم، سلام کردم، و او را به مزدوری خواستم او را برداشته به سر کار آوردم و خود رفته از دور ملاحظه کردم، گویا از عالم غیب او را کمک می‌کردند. چون شب شد، خواستم وی را سه درهم دهم، قبول نکرد و همان یک درهم و دانگ را گرفته و رفت.

شنبه سوم، باز به طلب او به بازار رفتم او را نیافتم از احوال او پرسیدم؟ گفتند: سه روز است که در خرابه ای بیمار افتاده. شخصی را التماس کردم مرا نزد او برد. چون رفتم دیدم در خرابه بی دری بی هوش افتاده و نیم خشتی در زیر سر نهاده، سلام کردم چون در حالت احتضار بود التفاتی نکرد. بار دیگر سلام کردم مرا شناخت سر او را بردامن گرفتم مرا از آن منع کرد و گفت: بگذار این سر را به جز از خاک سزاوار نیست. سر او را بر زمین گذاردم، دیدم اشعاری چند به عربی می‌خواند. گفتم ترا وصیتی هست؟ گفت: وصیت من به تو آن است که: چون وفات کنم روی مرا بر خاک گذاری و بگویی پروردگارا! این بنده ذلیل تو است که از دنیا و مال و منصب آن گریخته و رو به درگاه تو آورده است که شاید او را قبول کنی. پس به فضل و رحمت خود او را قبول کن و ازتقصیرات او درگذر. و چون مرا دفن کنی جامه و زنبیل مرا به قبر کن دِه. و این قرآن وانگشتر مرا به هارون الرشید رسان و به او بگو: این امانتی است از جوانی غریب. و این پیغام را از من به وی گوی: «لا تموتن علی غفلتک» .

یعنی: «زنهار به این غفلتی که داری نمیری» . این گفت و جان به جان آفرین سپرد.

جهان ای برادر نماند به کس

دل اندر جهان آفرین بند و بس

چو آهنگ رفتن کند جان پاک

چه بر تخت مردن چه بر روی خاک

بلی چون رفتنی شد زین گذرگاه

ز خارا(•) به بریدن یا ز خرگاه

⃝.  یک ششم هر چیز.•. نوعی سنگ سخت.

پایان

………………….

1-    مجید صادقی حسن آبادی استادیار فلسفه دانشگاه اصفهان، راضیه عروجی کارشناس ارشد فلسفه دانشگاه اصفهان، مجلۀ انسان پژوهی دینی.

2-    برای تفکیک معانی فوت، وفات و موت از منابع آتی بهره بر داری شده است: " فرق میان واژه  های فوت و وفات (سازمان تبلیغات اسلامی)، تفاوت موت و فوت و وفات چیست؟ (سید محمد عمادی)، پاسخ کتابخانۀ مجازی الفبا در بارۀ تفاوت موت، فوت و وفات…، فرق "فوت" با "وفات" سایت قرآن نور (آیت الله جوادی آملی).

3-    مجلۀ شعر پژوهی "بوستان ادب" با بهره از ترجمۀ قرآن کریم توسط مهدی الهی قمشه ای.

4-    هنگامی که در لغت نامۀ دهخدا برای دانستن معنای "وفات" مراجعه شد، ترجمۀ آن بر خلاف تفکیک منابعی که در بالا ذکر کردیم، به معنای درگذشت، فوت، مرگ، ممات، موت ذکر شده و گفته شده: متضاد وفات، حیات است. دهخدا در ضمن برابر فارسی آن را مرگ، درگذشت و میرش وانمود کرده است و مثال هایی هم از چند شاعر معروف آورده که وفات، معنای مرگ و در گذشت را می‌دهد. چنان که:

مغزها از وفات تو بگداخت     دیده ها در غم تو جیحون شد    (مسعود سعد)

اجل بگسلاندش طناب امل       وفاتش فرو بست دست از عمل     ( سعدی )

مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند    مرا به میکده بر در خم شراب انداز    ( حافظ )

بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی     در سینه های مردم عارف مزار ماست   ( حافظ )

وفات: مرگ ( آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). موت، فوت.

دهخدا در معنی "فوت" چنین توضیحاتی دارد:

از دست شدن (ع مص)، (تاج المصادر بیهقی)، در گذشتن کار ( منتهی الارب ) گذشتن و از دست رفتن وقت کار. ( از اقرب الموارد )، گذشتن نماز از وقت انجام…!

"فوتیدن" (مصدر جعلی) فوت کردن و درگذشتن. (فرهنگ فارسی معین): و ایشان در بلدۀ سمرقند متوطن شد، اینجا فوتیده اند. ( رسالۀ قندیه )…

فوت در فرهنگ واژگان قرآن: دور شدن چیزی از آدمی، به نحوی که دسترسی به آن ممکن نباشد.
سری هم به سایت "پاسخ به شبهات" می‌زنیم تا برای واژه های مورد نظر، معانی ای را دست و پا کنیم.
به نظر این منبع: " به کار بردن کلمۀ "فوت" برای کسی که از دنیا رفته، یک غلط مصطلح است. فوت به معنای گم شدن است."

"توفی"- "وفات" به معنای "تماماً تحویل گرفتن است"، حال خواه جان و اختیار آدمی را هنگام مرگش تحویل بگیرند، خواه هرچیز دیگری را تماماً تحویل بگیرند.
و اما "موت" به معنی مرگ است و در مقابل "حیات" قرار دارد، خواه مرگ یک موجود زنده باشد، یا مرگ زمین در خشکسالی، یا مرگ امت ها و تمدن ها، خواه مرگ قلب ها یا…!

5-    "چیستی و اقسام مرگ از نظرعطار" علی محمد ساجدی از دانشگاه شیراز،  و محبوبه جباره ناصرو، از دانشگاه قم. ( مجلۀ شعرپژوهی بوستان ادب )

6-    مجلۀ شعر پژوهی "بوستان ادب" ص 44.
7-    همان، ص 46.
8-    ابوبکر محمد بن ابی اسحاق محمد بن ابراهیم کلابادی از مردم بخارا بود. کلابادی منسوب به کلاباد محله ای در بخاراست.

دربارهٔ زندگی و احوال او اطلاع زیادی در دست نیست و همه آوازه وی به سبب کتابی است به نام التعرف لمذهب التصوف. این کتاب ۷۵ باب دارد که در هر کدام یکی از موضوعات عرفانی بررسی و تشریح شده‌است. (ویکی پیدیا)

9-    فصلنامۀ مطالعات و تحقیقات ادبی، ص 42/ تولد دوباره.
10- کمتر شنیده هایی از چگونگی قبض روح 5 فرستاده الهی! (قدس آنلاین)
11- معراج السعادة تالیف عالم ربانی ملا احمد نراقی. ملا احمد نراقی فرزند حاج ملامهدی نراقی، متولد1185 قمری، مطابق با 1150 شمسی در نراق. درگذشت: 23 ربیع الثانی سال1245 هجری – قمری. مدفون در نجف.

منابع و مآخذ:
–       ترس از مرگ در آثار عطار، سعید رحیمیان دانشیار گروه الهیات و معارف اسلامی دانشگاه شیراز، محبوبه جباره ناصرو، کارشناش ارشد فلسفه و حکمت اسلامی.
–       چیستی و اقسام مرگ از منظر عطار، علی محمد ساجدی، استادیار فلسفه و کلام اسلامی، محبوبه جباره ناصرو دانشجوی دکتری فلسفه تطبیقی دانشگاه قم.
–       مرگ پیش از مرگ، دکتر عباس کی منش استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی، واحد کرج- ایران.
–       تحلیل موت ارادی در مثنوی عطار، مسعود معتمدی، کیهان اندیشه.
–       مرگ و موت ارادی از دیدگاه سنایی، عطار و مولانا با رویکرد تمثیلی، مصطفی خدایاری استادیار زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد گرمسار- ایران.
–       تولد دوباره (مرگ پیش از مرگ در عرفان و ادب اسلامی وادب فارسی) علی حسین پور استادیار دانشگاه کاشان.
–       معراج السعادة، ملااحمد نراقی.
–       انسان و تولد معنوی، مجید صادقی حسن آبادی استادیار فلسفه دانشگاه اصفهان، راضیه عروجی، کارشناس ارشد فلسفه دانشگاه اصفهان.
–       بررسی تطبیقی مرگ اندیشی از دیدگاه خیام و عطار، قاسم کاکایی استاد دانشگاه شیراز، محبوبه جباره ناصرو.
–       مرگ از نگاه مولوی، شهباز محسنی.
–       گنجور عطار.
–       محاسبۀ نفس- مرگ اختیاری… رضا سلطانی.