آرشیف

2020-7-12

(از این گلخن به آن گلشن) (بخش دوم)

2- عطار و مرگ ارادی:

مرگ ارادی که از آن به «مرگ اختیاری»، یا «مرگ تبدیلی»، و «فنای عرفانی» و «ولادت دوم» هم تعبیر شده، عبارت می‌باشد از تسلیم شدن پیش ارادۀ الهی!

گفتنی است این نوع مرگ یکی از "آموزه های ناب عرفانی" است که با کشتن نفس تحقق می‌پذیرد و به قول استاد فروزانفر: خاستگاه اصلی این باور عارفانه سخنی است که عارفان همواره از آن، به عنوان حدیث نبوی (صلی الله علیه وسلم) روایت کرده اند:

"موتوا قبل از تموتوا" (بمیرید پیش از آنکه بمیرید.)

برای شرح این موضوع نوشته اند: هرگاه محرز باشد که "ولکل امة اجل فاذا جاء اجلهم لایستاخرون ساعة و لا یستقدمون" «الاعراف: 34»

(و براى هر امّتى اجل و سرآمدى است. پس هرگاه اجلشان فرا رسيد، نه مى‌توانند لحظه‌اى تأخير اندازند و نه پيشى گيرند.) چگونه می‌توان مرگ پیش از مرگ را محقق ساخت؟

برای رفع این التباس یا پرسش عطار اینگونه پاسخ ارائه می‌دارد:

اگر پیش از اجل مرگیت باشد

ز مرکب جاودان برگیت باشد

                                    (عطار،1351: بیت4024)

داوود قیصری در شرح مبسوط خویش بر فصوص الحکم ابن عربی، در تفسیر و توجیه مرگ پیش از مرگ می‌گوید:

تحقق آن (مرگ قبل از مرگ) مستلزم چند چیز می‌باشد:

الف: رویگردانی از مال و متاع دنیا،

ب: اجتناب از لذاید نفسانی،

ج: عدم متابعت از هوی وهوس.

عین القضات همدانی نیزبا استناد به آیات کلام الهی و احادیث نبوی (صلی الله علیه وسلم) اشاراتی بدین شرح دارد:

ای دوست! این عالم همه حیات در حیات است و این عالم همه موت در موت، تا از موت بنگذری، به حیات نرسی:

"وَمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ ۚ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ" «آیه 64 سوره عنکبوت»

(اين زندگى دنيا چيزى جز سرگرمى و بازيچه نيست و اگر بدانند، زندگى حقيقى، همان سراى آخرت است.)

و دیگر جا گفت: " لا یدخل ملکوت السموات من لم یولد مرتین" گفت: سالک باید دو بار بزاید، یک بار از مادر بزاید که خود را و این جهان را فانی بیند، و یک بار از خود بزاید تا آن جهان باقی و خدا را بیند. اگر تمامتر خواهی از خدا بشنو که چگونه  خبر می دهد از قومی که : قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَىٰ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ" «آیه 11 سوره غافر» (در آن حال کافران گویند: پروردگارا، تو ما را دو بار بمیراندی و باز زنده کردی (یک بار در دنیا میراندی و در قبور و عالم برزخ زنده کردی، دوم بار در قبور میراندی و به قیامت زنده کردی) تا ما به گناهان خود اعتراف کردیم، آیا اینک ما را راهی هست که از این عذاب دوزخ بیرون آییم؟)

اما یک مرگ ورای این مرگ قالب می‌دان؛ و حیات دیگر به جز این حیات قالب می شناس. اگر تمام تر خواهی که از حیات و موت معنوی بدانی، از مصطفی بشنو که در دعا چه می‌گوید:

" اللهم بک احیی و بک اموت" ( خدایا به تو زنده ام و به تو می میرم)

                                  «عین القضات، 1341: 319 – 320»

 

فنای عارفانه:

مرگ پیش از مرگ دارای تعبیر دیگری نیز است و آن عبارت می باشد از "فنای عارفانه"!

کلابادی (8) 1371: 427-429 ) در مورد فنای عارفانه یا فنا در نزد صوفیان و عارفان، توضیحی دارد با این عبارات:

"معنی فنا نزد این طایفه آن است که حظ های او فانی گردد و او را در چیزی حظ نماند و تمییز او ساقط گردد. فنا باشد این کس را از همه چیزها…به آن کس که به وی فانی گشته است…

این است معنی قول بزرگان که گفته اند: "فانی باشد از صفات خویش، باقی باشد به صفات حق."                           (فصلنامۀ مطالعات و تحقیقات ادبی ص 36)

یکی از کتب ارزنده در زبان فارسی- دری، منطق الطیر شیخ فریدالدین عطار نیشاپوری است. اثری که "رایحۀ آن بعد از گذشت هشت قرن از سروده شدنش توسط شیخ عطار، کماکان مدهوش کننده است و داستانش خمیرمایۀ آثار هنری هنرمندان"

در منطق الطیر مسالۀ فنا فی الله و بقا بالله به اسلوب نیکویی پرداخته شده است. در این اثر سی بال مرغ از انواع مختلف به رهبری هدهد (در نقش پیر ومرشد دیگران)، عهده دار مسئولیتی برای رهنمایی دیگران شده است، به طی منزل می پردازند و از وادی های گوناگونی می‌گذرند تا به یافتن پادشاهی که به پادشاهی او تسلیم شوند، نایل گردند و فرمانبردار او باشند و تابع اوامر و نواهی او.

مرغان در مجلس هم می‌گویند: شنیده ایم پادشاهی است سیمرغ نام، که به همه اقصای گیتی فرمان راند…

دراین داستان مجموعۀ مرغان، همان سالکان راه حق اند و سیمرغ نماد جلوۀ حق و هدهد سردستۀ مرغان، رهنمای ایشان و پیر طریقت آنان.

در این سفر سی مرغ، طی طریق می‌کنند و نیاز دارند تا مراحل شش گانه را که عبارت می‌باشد از: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید و حیرت، به تجربه می‌گیرند و مرحلۀ هفتمین نیز است و آن عبارت می‌باشد از فقر و فنا و در آنجا بی تابانه به انتظار دیدار سیمرغ می‌نشینند که ناگهان از حضرت سیمرغ صدایی به گوش می‌آید:

محو ما گردید در صد عز و ناز

تا به ما در خویش را یابید باز

                                                (عطار، بیت4258)

" مطابق این دستور، سی مرغ چونان سایه ای که در خورشید گم و فانی شود، در وجود سیمرغ محو می‌شوند":

محو او گشتند آخر بر دوام

سایه در خورشید گم شد والسلام

                                                (عطار، 4259)

شیخ فریدالدین، پس از آن که آن سی مرغ در وجود سیمرغ فانی یا فنا فی الله شوند، بدینگونه از "بقا بالله" شدن عارفان لب به سخن می‌گشاید:

بعد از آن مرغان فانی را به ناز

بی فنای کل به خود دادند باز

چون همه بی خویش با خویش آمدند

در بقا بعد از فنا پیش آمدند…

تا نیابی در فنا کم کاستی

در بقا هرگز نیابی راستی

اول اندازد به خواری در رهت

تا تو هستی، هست درتو کی رسد

تا نگردی محور خواری فنا

کی رسد اثبات از غیر بقا.

                                     (همان، 4171 به بعد)

 

تولد جدید:

عطار نیشابوری در تذکرة الاولیاء ضمن بیان شرح حال یحی معاذ رازی نقل می‌کند که روزی به او گفتند که دنیا با ملک الموت به حبه ای نیرزد! گفت: اشتباه می‌کنید، اگر ملک الموت نمی‌بود، دنیا هیچ نمی‌ارزید. گفتند: چرا؟

گفت: "الموت جسر یوصل الحبیب الی الحبیب". گفت: مرگ جسری است که دوست را به دوست می‌رساند.

تولد دوباره صفحۀ دیگری از مرگ پیش از مرگ است، تا مرگ صورت نگیرد، پای تولدی دیگر در میان نخواهد آمد.

در یکی از سخنان منقول از عیسی علیه السلام آمده است:

"لن یلج ملکوت السموات من لم یولد مرتین" ( فروزانفر،1361:96) یعنی به ملکوت آسمان ها راه نمی‌یابد کسی که دو بار زاده نشود.

تفصیل مطلب بالا را از کتاب آسمانی انجیل می‌خوانیم:

" یک شب یکی از روحانیان بزرگ یهود، برای گفت و شنید پیش عیسی علیه السلام آمد. اسم او "نیقو دیموس" و از فرقۀ فریسی ها بود…، عیسی [ع] جواب داد: اگر تولد جدید پیدا نکنی، هرگز نمی‌توانی از برکات سلطان خدا برخوردار بشوی! اینکه می‌گویم عین حقیقت است.

دینقودیموس با تعجب گفت:

 "تولد جدید؟" منظور تان چیست؟ پیرمرد ریش سفیدی چون من چطور می‌تواند به شکم مادرش برگردد و دوباره متولد بشود؟"

عیسی علیه السلام جواب داد: آنچه می‌گویم عین حقیقت است. تا کسی از رحم مادرش تولد جسمانی و از روح خداوند تولد روحانی پیدا نکند، نمی‌تواند از برکات سلطنت خدا بهره‌ای ببرد. زندگانی جسمانی را انسان تولید می‌کند، ولی زندگانی روحانی را روح پاک خدا از بالا می‌بخشد. پس تعجب نکن که گفتم باید تولد جدید پیدا کنی." (انجیل عیسی مسیح:116) (9)

در اسرارنامه حکایتی است از پرسیدن جوانی از پیر خمیده پشت، که از سر استهزا از پیر می‌پرسد: کمانت چند است که بخریمش؟ پیر می‌گوید: به من این کمان را به رایگان داده اند، روزگاری بگذرد بر تو نیز رایگان خواهند داد:

بدید از دور پیری را جوانی

خمیده پشت او همچون کمانی

ز سودای جوانی گفت ای پیر

بچندست آن کمان پیش آی زرگیر

جوان را پیر گفت ای زندگانی

مرا بخشیده‌اند این رایگانی

نگه می‌دار زر ای تازه برنا

ترا هم رایگان بخشند فردا.

                             (عطار » اسرارنامه » بخش هجدهم)

پیر نیشاپور در الهی نامه اش می‌گوید:

اگر پیش از اجل یک دم بمیری

در آن یک دم همه عالم بگیری

و گر اسکندری دنیای فانیت

کند روزی کفن اسکندرانیت.

بهلول بر سر گوری دراز کشید و همان جا ماند. کسی به او گفت: تاچند می خواهی بخوابی، بر خیز، برو!

 بهلول گفت: وقتی از اینجا خواهم رفت که همه سوگند این مرده را بشنوم! پرسید: سوگند او چیست؟     گفت: این مرده سوگند می‌خورد تا همۀ مردم همچون من در گورستان نخوابند، من از زیر این تودۀ خاک بیرون نخواهم آمد! (هلموت رتیر:24)

بر سر گوری مگر بهلول خفت

همچنان خفته از آنجا می‌نرفت

آن یکی گفتش که برخیز ای پسر

چند خواهی خفت اینجا بی خبر

گفت بهلولش که من آنگه روم

کاین همه سوگند از وی بشنوم

گفت چه سوگند با من باز گوی

گفت شد این مرده با من راز گوی

می‌خورد سوگند و می‌گوید به راز

من نخواهم کرد خاک از خویش باز

تا همه خلق جهان را تن به تن

در نخوابانم به خون چون خویشتن

                                            (مصیبت نامه:90)

عنصرالمعالی، در قابوس نامه حکایتی از ذوالقرنین نقل کرد بدین سان: چون شنودم که ذوالقرنین رحمة الله چون گرد عالم بگشت و همۀ عالم را مسخر خویش گردانید و بازگشت و قصد خانه خویش کرد. چون به دامغان رسید فرمان یافت، وصیت کرد که مرا در تابوتی نهید و تابوت را سوراخ کنید و دست های مرا از آن سوراخ بیرون کنید، کف کشاده و همچنان همی برید تا مردمان همی بینند که اگر چه همه جهان بستدیم، دست تهی همی رویم. ذَهبنَا و تَرکنَا، (بستدیم و بگذاشتیم) آخر یا وا مسکینا گرفتیم و نداشتیم و دیگر مادر مرا بگویید که اگر خواهی که روان من از تو شادمانه باشد، غم من با کسی خور که او را عزیزی نمرده باشد، یا با کسی که او نخواهد مرد.

                    ( قابوس نامه، تصحیح سعید نفیسی: 16 و یوسفی:148)

مسعود معتمدی در مقاله ای تحت عنوان: تحلیل موت ارادی در مثنوی های عطار، موت ارادی را به سه بخش تقسیم می کند:

یک: موت ارادی ( مرگ خود آگاهانه ) این مرگ بیشتر در عشق های آتشین مجال ظهور می‌یابد. به تعبیر او چنین موت نوعی انتحار است که عاشق به یک خود کشی مقدس دست می‌یازد!

دو: موت ارادی ( مرگ قبل از مرگ ) که راجع به آن قبلاً بحث کردیم و آن عبارت می‌باشد از تسلط بر نفس.

سه: موت ارادی (خلع و لبس بدن) و آن عبارت از واپسین مرحله از مراحل سه گانه مرگ است که طی آن عارف می‌تواند روح را به اختیار از بدن جدا کند.

 

دلایل هراس از مرگ:

در بحث های قبلی اشاره داشتیم که عرفا را هراسی از طاری شدن هیولای مرگ در سر نیست. برای این پرسش: « راه غلبه بر ترس از دیدگاه عارفان چیست؟» پاسخی بر مبنای اعتقاد شیخ فریدالدین عطار این است که: « شور و عشق به حق، انسان را یاری می‌دهد که بر هیبت مرگ نیز غلبه حاصل کند.»

پیر نیشاپور در مورد این موضوع در منطق الطیر حکایتی آورده است که می‌گوید:

" ذوالنون در بادیه ای راه می‌پیمود، چهل مرقع پوش را دید که همه در جایی افتاده و جان داده اند: گفت ذوالنون می‌شدم در بادیه
بر توکل، بی‌عصا و زاویه
چل مرقع پوش را دیدم به راه
جان بداده جمله بر یک جایگاه

شورشی در عقل بیهوشم فتاد
آتشی در جان پر جوشم فتاد

آنگه خطاب به خداوند گفت:

این چه کاری است؟ تا چه زمان این مردمان را از پای می‌افگنی؟:

گفتم آخر این چه کارست ای خدای
سروران را چند اندازی ز پای

پاسخ شنید:
هاتفی گفتا کزین کار آگهیم
خود کشیم و خود دیتشان می‌دهیم

باز پرسید:

گفتم: آخر چند خواهی کشت زار
گفت: تا دارم دیت اینست کار
در خزانه تادیت می‌ماندم
می‌کشم تا تعزیت می‌ماندم
بعد از آن چون محو شد اجزای او
پای و سر گم شد ز سر تا پای او
عرضه دارم آفتاب طلعتش
وز جمال خویش سازم خلعتش
سایه در گردانمش در کوی خویش
پس برآرم آفتاب روی خویش
چون بتابد آفتاب روی من
کی بماند سایه‌ای در کوی من

(منطق الطیر)

 

جان فشانی عاشقانه:
مرگ برای کسانی که عشق خدا در سینه های شان می‌جوشد، "جان فشانی عاشقانه" است و این عشق حیثیت پلی را داراست که عاشق را به معشوق وصل می‌سازد.

شیخ فریدالدین عطار، در پیوند به حکایت حضرت ابراهیم خلیل‌الله علیه السلام که جان به عزرائیل نمی‌داد با این مطلع:

چون خلیل الله درنزع اوفتاد

جان به عزرائیل آسان می‌نداد

 نقل می‌کند که خداوند به واسطۀ ملکوت الموت از حضرت ابراهیم علیه السلام به خاطر آن اجتناب می‌ورزد که نمی‌خواهد ملکوت الموت در این کار واسطه واقع شود.

عاشقان بودند جان بازان راه

تو چرا می‌داری آخر جان نگاه؟

حینی که یکی از حاضران از حضرت ابراهیم خلیل الله می‌پرسد:

چرا حاضر به دادن جان به حضرت عزراییل نیستی؟

آن حضرت پاسخ می‌دهد:

وقتی که پای عزراییل در میان باشد، از دادن جان ابا می‌ورزم. من برای رسیدن به محبوب ازلی واسطه را نمی‌پذیرم:

گفت من چون گویم آخر ترک جان

چون‌که عزرائیل باشد در میان

و می افزاید:

بر سر آتش درآمد جبرئیل

گفت از من حاجتی خواه ‌ای خلیل

من نکردم سوی او آن‌دم نگاه

زانک بند راهم آمد جز اله

چون بپیچیدم سر از جبریل من

کی دهم جان را به عزرائیل من

یعنی:

 آیا زمانی که مرا در میان جوخۀ آتش افگندند، این من نبودم که واسطۀ جبریل را رد کردم؟ اکنون تا از خود او پیامی نشنوم، چگونه آمادۀ جان دادن به عزراییل باشم؟:

 زان نیارم کرد خوش خوش جان نثار

تا از او آید به گوشم "جان بیار"

چون به جان دادن رسد فرمان مرا

نیم جو ارزد جهانی جان مرا

در دو عالم کی دهم من جان به کس

تا که او گوید، سخن اینست و بس

در منابع اهل تشیع در باب قبض روح حضرت ابراهیم علیه السلام اندکی متفاوت تر از آنچه شیخ عطار در منطق‌الطیر آورده، ذکر شده است:

 

"قبض روح ابراهیم (ع):
از امیرالمؤمنین علی [کرم الله وجهه] روایت است که فرمود: چون خداوند اراده فرمود پیامبرش حضرت ابراهیم خلیل را قبض روح کند، ملک‌الموت را به سوی او فرستاد. ملک‌الموت چون به ابراهیم رسید، عرض کرد: اَلسلام عَلیک یا ابراهیم!
ابراهیم (ع) گفت: وَ عَلیک السّلام یا مَلک المُوت، اداعٍ، اَم ناعٍ؟
بر تو سلام باد ای فرشته مرگ! آمدی به سوی پروردگارم بخوانی که به اختیار اجابت کنم، یا آن که خبر مرگ مرا آورده ای و باید به اجبار شربت مرگ را بنوشم؟
عزرائیل گفت: ای ابراهیم! آمده ام تو را به اختیار به سوی خدایت ببرم، پس دعوت خدایت را اجابت کن و تسلیم مرگ باش که خدایت تو را به سوی خود خوانده است.
پس ابراهیم گفت: آیا دیده ای دوست و یار مهربانی، یار مهربان خود را بمیراند؟ چگونه خداوند حاضر می شود خلیلش را که ابراهیم است بکشد؟
عزرائیل به سوی بارگاه الهی بازگشت و در مقابل او قرار گرفت و در بین دو دست جلال و جمال در مقام اطاعت و تسلیم درنگ کرد، و سپس عرضه داشت: ای پروردگار من! شنیدی آن چه را که یار مهربان و خلیلت ابراهیم گفت؟
خداوند جلّ جلاله به ملک‌الموت خطاب کرد: ای عزرائیل! به سوی ابراهیم رهسپار شو و به او بگو: آیا هیچ بنده ای را دیده ای که از دیدار یار و محبوبش گریزان باشد و از برخورد با او ناخرسند گردد؟ بلکه حبیب دوست دارد محبوب خود را ملاقات کند." (10)

هیبت مرگ نزد عارفان مکتب عشق، یک قلم فرو می‌کاهد و جای ترس را شوق شتافتن به سوی مرگ بیشتر فرا می‌گیرد.

در مصیبت نامه شیخ عطار حکایت تمثیلی درج است با این مطلع:

عاشقی می مرد چون دل زنده داشت

لاجرم چون گل لبی پر خنده داشت

یکی از عشاق هنگام فرا رسیدن پیک مرگ، خنده بر لب داشت،

سایلی گفتش که این خنده ز چیست؟

خاصه در وقتی که می باید گریست

کسی علت خنده اش را هنگام نزع از وی پرسید: چرا می‌خندی به خصوص در این فرصتی که می‌بایست گریه سر داد!

گفت با معشوق خود چون عاشقم

می زنم یک دم که صبحی صادقم

من عاشق می باشم که با معشوق یکی هستم و به سان صبح صادقی می باشم که خورشیدی در سینه دارد. ولی آن را مانند سپهر بر طبقی نگذاشته ام، بل آن را درمیان جان خود مخفی داشته ام:

صبح را خنده صواب آید صواب

کو درون سینه دارد آفتاب

گرچه من خورشيد دارم در ميان

بر طبق ننهاده ام چون آسمان

آفتابي هر که را در جان بود

گر بخندد همچو صبح آسان بود

من که روزم آمد و شب در گذشت

يارم آمد رب و يارب درگذشت

گر کنم شادي و گر خندم رواست

گر گشايم لب و گر بندم رواست

چون شود خورشيد عزت آشکار

هشت جنت گردد آنجا ذره وار

بي جهت چندانکه بيني پيش و پس

از همه سوئي يکي بيني و بس

جمله او بيني چو دايم جمله اوست

نيست در هر دو جهان بيرون ز دوست.

عاشقان چون لب تشنۀ مرگند، لذا همواره مایل بر آنند که در راه خدا کشته شوند.

با توجه به آنچه گفته آمدیم، از آنجایی که شیخ عطار خود یکی از عارفان نامدار است، هرگاه سخن از هیبت مرگ بر زبان دارد، حدیث آنانی را بر لب دارد که با عرفان سر و کاری ندارند. زیرا مرگ از نظر عرفا رهیدن از زندان است، رهیدن طایر بوستان ملکوت، به قول حافظ:

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم.

دریک سخن، مرگ نزد عارفان، به جریان افتادن پروسۀ یک انتقال است، انتقال از گلخن دنیا به گلشن عقبی.

رحیمیان و جباره ناصرو در فرازی از نوشتۀ پژوهشی خویش می‌نگارند:

بسیار جالب است که پارسایان گاهی در توجیه طلب مغفرت، استدلال های عجیب و غریبی می‌آورند تا از این رهگذر خداوند را با توجه به آداب و اصول انسان ها و توصیف خصوصیات بشری، به ارزانی داشتن فضل او متقاعد کنند.

[ چنان که ] مرد فقیری پس از مرگ به خواب کسی آمد؛ آن شخص از او پرسید: خداوند با تو چه کرد؟ فقیر گفت:

" او از من پرسید: چه  توشه ای با خود آوردی؟"

من جواب دادم: " پنجاه سال تمام من از دری به در دیگر رفته ام تا نان خود را گدایی کنم، هیچ کسی چیزی به من نداده و همه مرا به تو حواله کرده اند و اینک تو نیز از من چیزی مطالبه می کنی؟ از یک گدا؟
آن گدائی چون برست از نان و آب

بعد مرگ او کسی دیدش بخواب

گفت حق با تو چه کرد ای مهربان

گفت چون رفتم بر حق گفت هان

پیشم آور تا چه آوردی مرا

گفتم آخر من چه دارم ای خدا

قرب پنجه سال رفتم در بدر

راه پیمودم جهانی سر بسر

جمله میگفتند ای مرد گدا

نیست ما را نان پدید آرد خدا

مردمان نانم ندادندی بسی

با تو کردندی حوالت هر کسی

چون حوالت باتو آمد روز و شب

از گدائی میکنی چیزی طلب

جمله گفتندی خدا بدهد ترا

پس بده گر میدهی ای پادشاه

شاه هرگز از گدا چیزی نخواست

گر نخواهد خالق شاهان رواست

چون حوالت با تو آمد در پذیر

وین گدا را دست گیر ای دست گیر

پادشاها چون همه هیچیم ما

سر ز فرمان تو چون پیچیم ما

قدرت وعلم وارادت چون تراست

هرچه خواهی میتوانی کرد راست

گرچه کردم جرم بسیار ای خدای

قادری ناکرده انگار ای خدای

هست جود و فضل تو بحری عظیم

در بر آن کی بود امکان بیم

                                        (عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم)

همچنین در این مضمون عطار در منطق الطیر بیان می کند:

راهزنی مردی را اسیر کرده به خانۀ خود برد.

این حکایت زیر عنوان "حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت" چنین آمده است:

خورد عیاری بدان دل‌خسته باز

با وثاقش برد دستش بسته باز

شد که تیغ آرد زند در گردنش

پارهٔ نان داد آن ساعت زنش

چون بیامد مرد با تیغ آن زمان

دید آن دل‌خسته را در دست نان

گفت این نانت که داد ای هیچ کس

گفت این نان را عیالت داد و بس

مرد چون بشنید آن پاسخ تمام

گفت بر ما شد ترا کشتن حرام

                          (عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا)