آرشیف

2014-12-28

محمداسحاق فایز

آی گـــــم گشته ها

چرا ر اه  تان سوی داور نمیشه
واین قبله تان غیر خاور نمیشه
چه گشتید پنهان، میان حصاران
مگر باور تان به باور نمیشه؟
 
گرفتید بر کف لوا های تسلیم
و از رویتان رنگ سرخی پریده
چرا زرد و زارید، اندیشه تان چیست
به دلهای تان مرغ جبنی چریده؟
 
چرا یادی از روز ماندن نکردید
که در کوی نیکان، شما را رهی بود
مگر آتش حادثه بر کشیده
زسبزینه گی تان به این آسمان دود
 
چرا در خم و پیچ این راه دشوار
به یکباره گی پشت کردید با خلق
گمانم که بر کتف تان بر فتاده
بجای عمامه یکی جامة دلق
 
کجاشد فغان های داد آوری تان
که گفتید از  دست شیطان بگیریم
و گفتید: سبزینه تان را ببخشیم
چو در معرکه اندکی جان بگیریم
 
ندیدم شماراچو بر روی پیمان
زپیمان تان دست  و دل کنده ام
بمیرید  امروز آ، آ، هم  امروز
که از دل شمارا بر افگنده ام
 
 
9 ثور1388
کابل