آرشیف

2015-1-25

عبدالواحید رفیعی

کــــــرایـــــــه نشینی

 

چیزی راکه می نویسم وقصد دارم برای شما توصیف و تعریف کنم چیزی است که به درد یک طبقه خاص جامعه که همان قشر سعادتمند اجاره نشین است می خورد ، پس اگر خواننده عزیز صاحب خانه است و مثل من وخیلی از همشهریان عزیز اجاره نشین نیست، بهتر است هم اکنون از خیر خواندن این سطور بگذرد،
                                      
چون فکرمی کنم خواندن این نوشته برای کسی که صاحب خانه و زندگی باشد هیچ لذتی ندارد، چه بسا مایه شرمندگی من و سایر اجاره نشین های عزیز باشه ،از این جهت که در دنیای اجاره نشینی مسایلی می گذرد که هیچ اجاره نشینی دوست ندارد بقیه مردم ،خصوصا صاحب خانه های محترم آن را بدانند ،با این همه گوش شیطان کر اجاره نشنیی هم دنیایی دارد با لذایذ خاص خود که گاهی اوقات باور نکردنی به نظر می رسد !
حداقل یکی از این لذایذ این است که آدم خانه های گوناگون را درنقاط مختلف شهر تجربه می کند با دیزاین ها ونقشه های گوناگون ، از آنجا که انسان ذاتاً تنوع طلب است این غریزه تنوع طلبی تا حدودی از این طریق ارضا می شود . دیگر اینکه اگرخدا بخواهد و یک روزی شما نیز به لطف یک رهبر یا قوماندانی که اراضی اطراف شهرتان را تصاحب کرده اند، صاحب تکه زمینی در یک گوشه ای از شهر شدید که از احتمالات ضعیف است ، در قسمت نقشه خانه به حدکافی تجربه اندوخته دارید ، انواع خانه ها را نشسته و تجربه کرده اید؛ یک طبقه ، دوطبقه ، طبقه بالا ،طبقه پایین ، پنجره روبه آفتاب ، حیاط روبه کوچه ….. همه وهمه را به یمن کرایه نشینی تجربه داشته با انواع و اقسام دیزاین ها ونقشه ها و از همه گونه طرحی با خبرید. 
مثلا می دانید که دیزاین خانه های جدید چگونه است و فرقش با خانه های سابق چه می باشد. دیگر آنکه درطول سال‌ها گشت و گذار و به قول معروف ورایج بین کرایه نشین ها یعنی «خانه به دوشی » اکثر قسمت های شهر را آدم بلد می شود و با خوی و خواص مردم ساکن در آن آشنایی پیدامی کند و می داند که کدام قسمت شهر در چند متری آب می دهد،کدام قسمت شهر خانه هایش نم دارد، آب کدام قسمت شهر شور است وحتی می دانیم که مردم فلان قسمت شهر چه می خورند و مردم کدام قسمت شهر از چه خوشش می آیند، و همین‌طورمی دانیم که میوه وسبزی خوب در کدام بخش شهر به فروش می رسد و درکدام قسمت شهر گران‌تر است و درکدام قسمت شهر ارزان‌تر و…… به هرحال 
شما که صاحب خانه هستید ، نمی دانید این اجاره نشینی چه دنیایی دارد؟ و خوشبختانه از آنجا که اکثر مردم شهرها ی کشور از این سعادت برخوردار است از این سعادت نیز برخوردار است که می داند که اجاره نشینی چه دنیایی دارد،بنابراین من این نوشته را تنها برای اجاره نشین ها نمی نویسم،بلکه صرفا می نویسم که ثبت تاریخ بشود،اگر یک روزی همان طورکه وزیرصاحب مسکن و رئیس جمهور عزیز قول داده اند ، کشور یا حتی دنیا خالی از اجاره نشین شد، مردم آن زمان بدانند که درمقطعی از زمان مردم به صورت اجاره نشین زندگی می‌کرده اند .من اکنون می خواهم به توصیف گوشه هایی از این تجربه ها و لذایذ آن در حدتوان برای نسل های آینده بپردازم ، درست مثل کسانی که قرن‌ها قبل به توصیف غارنشینی برای نسل‌های بعد پرداخته باشند.
مدتی است که ما از محله ی بارکش ها در جنوب شهر به محله باربرها درشمال شهر کوچ کرده ایم .اهالی این محله در مقایسه با محله قبلی کمی قیافه می گیرند،چون فکر می‌کنند نسبت به محله جنوب کمی پول‌دارتراند ، و درسایه همین خیال که فکر می‌کنند پول‌دارتراند ، تبعا فکرمی‌کنند از اصالت بیشتری نیز نسبت به آدم های جنوب شهری ها برخوردارند، و ما هم از این نظر که از یک محل فقیرتر در جنوب، به یک محل پول‌دارتر در شمال آمده ایم ، خواهی نخواهی خیال می‌کنیم پول‌دارتریم ، به همین لحاظ قیافه می گیریم ،خصوصا وقتی اهالی محله جنوب را ببینیم که بیشتر . به همین خاطر سعی می‌کنیم رفتاری از خود بروز دهیم که هم شان رفتار اهالی با شخصیت وکرکتر این محله باشد .بهتر از من شاید بدانید که فرق‌های قابل توجه وعمیقی بین عادات و رفتار آدمای این دو محل وجود دارد که ناشی از وضعیت جیب دوطبقه است. مثلا درمحله قبلی اگر پیشین روز به یک دکان در کوچه می رفتیم ، بچه‌های کوچکی را می دیدیم که با نعلبکی و پیاله به دست دم دکان آمده اند از یک روپه رُب می خریدند،یا از دوروپه چای و یا یک خورد روغن می‌خریدند ، ولی در این محله این نوع خرید ، یعنی خرید رُب به صورت یک روپگی ،یا روغن و چای به صورت خوردکی مایه شرمندگی است ، و لذا دارا و نادار حتی اگر لازم هم نداشته باشند، باید رُب را با قوطی بخرند نه از یک روپه و دوروپه سه روپه ، و روغن را با بشکه و چای را کلویی و….. بلکه هرچه قوطی کلانتری بخرند به همان اندازه نشانه شخصیت بیشتراست . 
برای آنکه حساب بیشتر دستتان بیاید بهتر است به گوشه های از مشخصات خانه ها بپردازیم مثلا مقایسه خانه های دو محل . چون در محله نو آمده‌ایم تبعا خانه های آن هم اکثرا نقشه مد روز است و از جمله آشپزخانه های آن اوپن (open) است. فرق این آشپزخانه ها با آشپزخانه های قدیم در دو چیز بیشتر نمایان می شود،یکی رفت و آمد موش‌ها درخانه ودیگری تردد مهمان ها !
در خانه مد جدید یا به قول معروف « اوپن »، وقتی مهمان می آید معمولا در هال که قسمت پذیرایی است می نشیند و از این قسمت تمام سوراخ سمبه ها ی آشپزخانه را می تواند ببیند. اما با این وجود ،این نقشه جدید یک خوبی دارد که وقتی خانم خانه در آشپزخانه مشغول است چون می داند که همه،مهمان و غیر مهمان او را می بینند، بیشتر دقت می‌کند تا دست از پا خطا نکند،و این باعث می‌شود که خیلی از ظروف دیگرنشکند، در حالیکه در آشپزخانه‌های با ساخت قدیم بانوی خانه از دید همه دور بود به همین خاطر در اثر بی دقتی،در هفته چندین پیاله و بشقاب ناشکن برای خانه ضرر می زد،حالا به یمن اوپن خصوصا وقتی مهمان نشسته است و همه چیز را در آشپزخانه زیر نظر دارد خانم خانه کمتر ضرر رسانی می‌کند چون با دقت بیشتری کار می‌کند …
فرق دیگر خانه‌های با نقشه قدیم و نقشه جدید چنانچه گفتم در تردد موش‌ها معلوم می شود ، این را هم باید عرض کنم که ، موش‌های این محله چون در محله ثروت مندتر واقع شده اند کمی بفهمی نفهمی گنده تر و چالاک تراند،در عین حال کمی به نظر می‌آید براق‌تر هم باشند و مثل هم نشینان آدمیزاده خود کمی تپل‌تر هستند،به همین خاطر وقتی تشریف می آورند خانه،یا می خواهند بروند آشپزخانه،دیگر حداقل بچه‌ها ، خصوصا جماعت زنان جرأت نمی کنند سد راهش بشوند،آنها راست می روند آشپزخانه،روز ، شب هر موقع که دلشان بخواهد می آیند ، در حالیکه موش‌های محله قبلی فقط شب ها می آمدند آنهم خیلی محترمانه و بی سروصدا و با کمی ترس و لرز. ممکن سئوال کنید این چه ربطی به خانه قدیم و جدید دارد ؟ حالا خدمت عرض می‌کنم . درخانه قبلی که بودیم موش‌های آن وقتی هوس آشپزخانه می کردند راست از کوچه می آمدند می رفتند آشپزخانه ، چون خانه قدیمی بود و درخانه های قدیمی آشپزخانه دروازه و راه جداگانه دارد ، و خانه قبلی ما هم همین‌گونه بود ، بدین لحاظ مجبور نبودیم به احترام موش‌ها که می خواستند بروند آشپزخانه از جا برخیزیم ، خصوصا طبقه اناث که همیشه با دیدن موش با جیغ و داد ابراز احساسات می‌کنند. ولی درخانه فعلی که آمده‌ایم چون جدید است و به قول معماران اوپن (open) است ، موش‌ها وقتی هوس آشپزخانه را می‌کنند ،باید از جایی که به آن هال می‌گویند بگذرند، بدین صورت با کمال نترسی و شجاعت از بالای ما عبور کرده به آشپزخانه می روند و این کار شبانه روز چندین بار تکرار می‌شود و ما هم چند بار در شبانه روز مثلی که زلزله آمده باشد ، با هیاهو و سرصدا حضور آنها را به هم خبرمی دهیم . البته موش‌های محله قبلی این حسن را هم داشتند که فقط شب‌ها بعد از آنکه ما می‌خوابیدیم می‌آمدند و در عین حال به جاهایی سر می زدند که ما نبودیم . ولی موش‌های محله نو هر موقع که هوس کنند می آیند‌. و از هرجا که دلشان بخواهد سرک می کشند.
از دیگر فرق‌های دو محله بچه‌ها و اطفال ساکن دو محله است ، محله قبلی بچه‌های خیلی باحال ، زیرک و چالاکی داشت و اکثرا هم پابرهنه در کوچه راه می رفتند ، و بعضی البته شلوار و پیژامه هم نداشتند و از بیست و چهارساعت شبانه روز، چند ساعت شب را برای استراحت در خانه های شان به سر می‌بردند،بقیه روز را در کوچه سپری می‌کردند، از آنجا که اکثرا هم تکه نانی در دست داشتند ، می‌شد حدس زد که نان چاشت و صبح شان را هم درکوچه صرف می‌کنند. در آن محل که بودیم ،بچه های‌شان هرگز به آدم سلام نمی‌کردند ،بیشتر به جیغ و داد و جنگ و دعوی بین خود مشغول بودند ، که گاهی مادران شان هم در این جنگ ها شرکت می‌کردند ولی بچه‌های محله شمال چون فکرمی‌کنند پول دارتراند ، فکرمی‌کنند با فرهنگ تراند و لذا فکر می‌کنند باید مودب‌تر باشند ، به همین خاطر وقتی از کنار آدم عبور می‌کنند محترمانه سلام می‌کنند ،به همین خاطر برای لحظاتی احساس خوشی به آدم دست می دهد ، ولی به علت روحیه سرشاری که دارند،بعد از آنکه چند قدم دور شدند ، صدای یک نوع حیوان را از خود در می آورند ، مثلا صدای پشک ، صدای گرگ ، گوساله گاهی هم صدای سگ و هرچه که بلد بودند بسته به ذوق هنری شان …. 
از موارد دیگری که خیلی مهم است آنکه در محله قدیم روزانه ده‌ها بار زنگ خانه ما به صدا می آمد و ما مجبور بودیم برویم در را باز کنیم وقتی در را باز می‌کردیم می دیدیم پشت دروازه کسی نیست ، البته بعدا ما هم آنها را سر کار می گذاشتیم بدین صورت که وقتی زنگ به صدا در می آمد ما نمی رفتیم در را باز کنیم به این صورت فکر می‌کنم کمی تا قسمتی ابتکار عمل را به دست می گرفتیم و مایه شرمندگی کسی بودیم که زنگ زده بود و جایی قایم شده بود. ولی وقتی دو دفعه سه دفعه زنگ می خورد و خوب که مطمئن می شدیم که واقعا کسی با ما کار دارد می رفتیم در را باز می‌کردیم . البته در این طور مواقع معلوم بود که خصوصا مهمان‌ها گاهی پشت دروازه منتظر می ماندند،که زیاد مهم نبود و درمقایسه به مبارزه ای که ما با بچه‌های محل‌مان داشتیم قابل حساب نبود و اهمیت این جنگ پارتیزانی بین ما و بچه های محل ارزش چند لحظه انتظار را داشت. ولی در محله فعلی که کمی به قولی تیپ بالا است،به همان اندازه بچه هایش و کارهای که می‌کنند مدل بالا است . همان مشکل را داریم . روزانه چندین دفعه زنگ خانه صدا می‌کند ، ولی با یک تفاوت مهم ، مثل سابق زنگ دروازه ما به صدا در می‌آید ،ولی وقتی در را باز می‌کنیم همیشه پسرکی را می بینیم که خیلی محترمانه و شجاعانه از ما چیزی می پرسد یا چیزی می خواهد ، مثلا می گوید می بخشید تایر بایسکل ام پنجر شده شما پنجری دارید؟ در اوایل در عین تعجب باور می‌کردیم که حتما طرف مشکل داره،ولی حالا عادت کرده ایم و معنی همه این جملات را می فهمیم ، مثلا یک روز که در را بازکردم پسرکی از من پرسید: می بخشید قصابی کجاست ؟ یا یک روز از من پرسید: می بخشید من گم شده ام می تانید مرا به خانه ام ببرید؟ اول باورم شد گفتم می‌رم لباسم را بپوشم شاید بتوانم تو را کمک کنم ولی وقتی دیدم بقیه بچه‌ها که آن طرف ناظر بودند و از زور خنده گرده‌هایشان را گرفته بودند،باورم شد که دروغ می‌گوید . محترمانه ازش معذرت خواسته خدا حافظی کرده در را بستم ، نمی دانم بعد از من چه قدر خندیدند و لذت بردند….
متوجه شدیدکه در محله قبلی فقط مجبور بودیم در را باز کنیم و ببندیم چه بسا مایه‌ی خنده بچه‌هایی که پشت دیوار قایم شده بودند می شدیم ، ولی حالا در محله نو که کمی فکر می‌کنند پولدارتراند و به همین لحاظ فکرمی‌کنند با فرهنگ‌تراند ، مجبوریم به این گونه سئوالات و درخواست‌ها جواب دهیم ،و این ناشی از همان فرهنگ بالا است ، و مهم‌تر آنکه بچه های که در محله جنوب این بازی را می‌کردند ، دور از چشم تو به تو می خندیدند. ولی بچه های محله جدید چون فکر می‌کنند پولدارتراند ، چشم در چشم تو به تو می خندند.
در محله سابق که بودیم شب‌ها‌ی مان هم کوتاه بود چون در اون محله خانه‌ها جا نداشت ،از کوچه به عنوان پارکنیگ عمومی استفاده می‌شد ، شب ها کوچه پُر می‌شد از سه چرخه ، موترها ی باری،کراچی و….، شب ها تا ساعت بعد از 12 را ما از رفت و آمد موترهای باری و سه چرخه و کراچی که می آمدند و پارک می کردند نمی خوابیدم ، صبح هم خیلی زود که هوا هنوز تاریک بود،دوباره این سه چرخه ها و کراچی ها راه می افتادند. بعد نوبت به اذان می رسید که لاسپیکر آن گوشخراش تر از هر چیزی می ترکید. بدین وسیله سنگین خواب ترین عضو خانواده هم از خواب می‌خیست و شورماشور درخانه می افتاد،خصوصا صدای گوش‌خراش سه چرخه ها با آهنگ‌های هندی و ترکی و…که با صدای اذان درهم می آمیخت ارکستری می‌ساخت بس شنیدنی ،بدین‌گونه یکی یکی حرکت کرده از زیر پنجره عبور می‌کردند. تازه آفتاب سر می‌زد که صدای دوره گردها شروع می‌شد در ابتدا و زودتر از هر کسی ،پیر مردی با لاسپیکر دستی اش کوچه را خبرمی‌داد ؛ نان خشکه ، آهن کهنه ،پلاستیک کهنه و……. می خریم . بعد هم صدای کودکی که شیریخ می آورد و صدا می‌کرد ؛ آلاسکا ،آیس کریم ،…..بعد هم صدای مردی که شورناخود تازه آورده بود و بعد هم مردی که صدا می‌کرد ماشین خیاطی خراب را درست می‌کند و…….. تا ساعت هشت صبح که درخانه بودم همین تعداد از کاسبین ملی از کوچه ریژه می‌رفتند،به علاوه چند نفر زن و کودک که در می زدند خیرات می‌خواستند. بعد هم که من می‌رفتم سرکار بقیه روز را زیاد نمی‌دانم چه می‌گذشت …..
اما در محله فعلی همه چیزش فرق داره این محله نان خشکه شان را یک مرتکه جوان جمع می‌کند که به جای کراچی موترداره، سر موترش یک لاسپیکر غول پیکر نصب کرده که چهار کوچه را یک جا جارمیزد . وقتی فریاد می زند همه خبردار می‌شوند …..
خوب خوانندگان عزیز بقیه را خود می توانید درمحل خود کشف کنید .بااجازه……

والسلام
پايان پيام 
******