X

آرشیف

پیر زن حریص و درخت لیمو

 

در زمان سابق یک مرد پیر همراه زن پیرش زندگی میکردند. این هردو هیچ اولاد نداشتند و بسیار فقیر بودند.
  یک روز زن پیر به مرد گفت:
"به  جنگل برو و یگان تا درخت لیمو را قطع کرده و به  خانه بیاور تا برای سوخت استفاده کنیم".
مرد جواب داد:
"بسیار خوب  میروم تا درخت لیموی را قطع کرده و به خانه بیاورم".
مرد یک تبر گرفت و به جنگل رفت.
او یک درخت لیمو را پیدا کرده و تبررا بالا برد و می خواست که قطع کند، که درخت لیمو به زبان آمد و گفت:

  •          پیر مرد؛ لطفا مرا قطع نکن من یگان آرزوی ترا در همین  روز ها بر آورده میسازم.

   مرد اول از سخن گفتن درخت به زبان انسان ها بسیار ترسید و تبر را از دست خود انداخت و برای لحظه یی متحیر ایستاد و بعد به طرف خانه رفت و داستان را که اتفاق افتاده بود برای پیر زن گفت.
پیر زن بسیار ناراحت شده و گفت:

  •          تو چقدر نفهم هستی  ای شوهرم، زود پس برو و به درخت لیمو بگو که  برایت یگ اسپ و یک گاری بدهد. زیرا من تو خیلی زیاد قدم میزنیم و خسته میشویم.

مرد جواب داد:

  •          بلی شاید راست میگویی.

مرد کلاهش را سر کرده و بطرف جنگل روان شد.
او نزد درخت لیمو آمد و گفت:

  •          درخت لیمو! درخت لیمو! زن پیر از تو یک اسپ و یک گاری میخواهد.

درخت لیمو جواب داد:"بسیار خوب آنها را بتو خواهم داد حالا خانه برو".
مرد پیر خانه رفت و و متعجانه دید که یک اسپ و یک گاری مطیع در پیش خانهء شان ایستاد است.
مرد رو به زن پیر خود کرد و گفت:" خوب حالا یک اسپ و یک گاری داریم".
زن گفت:
"ببین مرد حالا برو و از اش یک خانهء نو بخواه، خانهء ما کهنه شده و شاید در کدام وقت فرو بریزد".
مرد پیر باز به جنگل آمد و از درخت لیمو یک خانه خواست.
درخت لیمو جواب داد:
"بسیار خوب برگرد تو آنرا خواهی داشت".
مرد پیر به خانه برگشت و چیزی را که می دید به سختی میتوانست باور کند، حالا یک خانه جدید در آنجا بود. دو انسان پیر، بسیار خوشحال بودند و مانند اطفال از فرط خوشی بازی میکردند.
اما زن پیر باز به مرد گفت:
"حالا برو پیش درخت لیمو و به تعدادی مواشی و مرغ ها از او بخواه، اگر آنها را نیز داشته باشیم دیگر چیزی نیاز نداریم".
مرد برگشت و چیزی را که پیر زن گفته بود برای درخت لیمو رساند. درخت لیمو درجواب گفت که آنها را نیز خواهی داشت حالا خانه برو. پیر مرد به خانه برگشت و مواشی و مرغ های بیشمار دید و خیلی خوشحال شد و به پیر زن گفت:" حالا دیگر چیزی نیاز نداریم".
پیر زن جواب داد:

  •          این نظر تو است.باز برو و از درخت لیمو یکمقدار پول بخواه، ٱنوقت خوب میشود.

مرد به ناچار نزد درخت لیمو آمد واز درخت لیمو یکمقدار پول خواست. درخت لیمو جواب داد:"بسیارخوب تو آنرا نیز خواهی داشت".
مرد خانه برگشت و ناباورانه دید که زنش در پشت میز درحال شمار کردن پول وسکه ها است.
زن پیر گفت: "حالا ما سرمایه دار هستیم اما مردم سرمایه دار باید ترس داشته باشد. بناء برو و از درخت لیمو بخواه که همه را از ما بترساند و از ما محافظت کند".
مرد بناچار به جنگل رفت و و از درخت لیمو چیزی را برایش گفته شده بود خواست. درخت لیمو باز هم گفت بسیار خوب برگرد.
پیر مرد برگشت و دید که پولیس ها از خانهء او محافظت میکند.
اما حتی این چیز ها نتوانست پیر زن را قانع کند و گفت:"حالا چیزی دیگری است که آرزو کنیم برو و از درخت لیمو بخواه که مردم قریه برای ما کار کند و خدمت گار ما باشد".
مرد پیر برگشت نزد درخت لیمو و از اش آنرا خواست. درخت لیمو برای یک لحظه خاموش ماند و بعد گفت:
"خانه برو و من آخرین کار را برای تو میکنم".
مرد پیر خانه رفت و دید که زن او همراه همان کلبهء کهنه در مقابلش است و خانهء جدید و ثروت وهمه چیزشان رفته است.
درنتیجه چون پیر زن میخواست که مردم را برده خود سازد، درخت لیمو آنها تنبیه کرد و نشان داد که حرص زیاد انسان را تباه میکند.
 
نوت:من در راستای ترجمه تازه وارد هستم در صورت اشتباهات و کم کاستی ها عفو میخواهم
                        
 

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.