آرشیف

2021-2-3

شناخت کلی “چارایماق”

ایماق های چهارگانه امروزه به نام های جمشیدی، هزارۀ قلعه نو،فیروزکوهی و تایمنی یاد می شوند و عمدتآ در ساحات مختلف حوزۀ غرب افغانستان کنونی ساکن هستند. از نقطه نظردموگرافی و اسکان از شرق به غرب به ترتیب جمشیدی ها عمدتا در نقاط شمالی هرات در چهار شهرستان کشک کهنه،کشک رباط سنگی،کهسان و کروخ، هزارة قلعه نو در قلعه نو و شهرستان های مربوط به ولایت بادغیس ، فیروزکوهیان از قادس و جوند بادغیس تا قسمت های علیای حوضۀ آبریز مرغاب که شامل غرجستان و چغچران می شود و تایمنی ها از شهرستان فارسی هرات و پرچمن فراه تا بخش های مهمی از شهرستان های تولک و شهرک و دولتیار و پسابند غور را در تصرف خود دارند. این البته جغرافیای امروزین شاخه های ایماق است و جغرافیای تاریخی آنها خیلی گسترده تر از این بوده است که نسبت بی عدالتی ها به مرور زمان مورد دستبرد دولت های جابر با انگیزه های جابجایی های قومی قرار گرفته است.
علی نجفی در مقاله ای باعنوان (( تنوع قومی، فرهنگی و زبانی در افغانستان ))[1] که پنج قوم بزرگ افغانستان را از نقطه نظر منشاء نژادی، جمعیت، مناطق اسکان، فرهنگ و زبان و بسی از موارد بررسی کرده،هنگامی که به پنجمین و آخرین قوم بزرگ افغانستان تحت عنوان (( ایماق ها )) می رسد،مقدمه اش را چنین شروع می کند :
یکی ازاقوام بزرگ و پر جمعیت و در عین حال شدیداٌ محروم،منزوی و ناشناختۀ افغانستان چار ایماق ها هستند.آنان به درجات از هزاره ها، ازبک ها،بلوچ ها و در گم نامی و انزوای بیش تر به سر می برند و نام شان از حافظة تاریخ این سرزمین و روی دادهای معاصر کشور به کلی خط خورده است . مطالعات مردم شناسی و پیشنه شناسی در مورد آنان،نهایت اندک است.پژوهشگران داخلی و خارجی اغلب آنان را از قلم انداخه اند و به همین دلیلی اطلاعات اندکی از پیشینه،هویت تباری، فرهنگ و زبان ایماق ها در دست است[2].
در تاریخ افغانستان رد پای صحبت از ریشه های اتنیکی و خاستگاه های نژادی تبارهای متفاوت و جدا از هم ایماق های چهار گانه،ناروشن است و یا هم تاریخ نویسان ما با رویکرد های قبیله گرایانه درتلاش اند ایل های سرگردان از جمله طوایف و قوم های متذکره را به شکل سلیقه ای به قبیله خود شان و یا قبیلة حاکم پیوند دهند .
شیر محمد خان ابراهیم زیی  نویسندة ((تواریخ خورشید جهان )) با اعتقاد به مختلط بودن چهار ایماق از نژاد های پشتون و تاجیک،چار ایماق را عبارت از چهار ایل فیروزکوهی،  تایمنی، جمشیدی و سوری می داند . وی در تاریخ خود از پشتون ها به نام افغان یاد می کند و آن ها را به دو دسته افغان بنی اسرائیلی و افغان غوری یاد می نماید که به برداشت او دوگروه فیروزکوهی و تایمنی اصالتآ پشتون یا افغان قلمداد شده اند . ابراهیم زیی در ادامه دو ایماق دیگر یعنی جمشیدی و سوری را از نسل ضحاک تازی و در نهایت تاجیک می داند.[3]
از مؤرخان معاصر میرغلام محمد غبار مدعی است مرکزیت و موطن اصلی چارایماق غور بوده و عمده طوایف آن پشتون یا پختانه هستند زیرا به قول او بجز از هزاره که با حملة چنگیز وارد این سر زمین میشود و منطقه ای بنام هزاره جات را پدید می آورد، بقیه مردم غور همه از نسل پختانه و یا به تعبیر او((قوم شریف آریه ))اند[4]. غبار به این هم اکتفا نکرده،بلکه خود واژۀ ((غور)) را اساسا پشتو می داند و غرجستان دورة اسلامی و یا نام قبیلۀ غلزایی را منسوب به ریشه های همین واژه و بر خواسته از همین جغرافیا می پندارد[5].
برخی تاریخ  نویسان هزاره نیز از جمله فیض محمد کاتب مدعی هستندکه چهار ایماق عبارت از تایمنی، هزاره،تیموری و زوری است. این نویسنده جایی مدعی می شود که هزاره شامل دو فرقة جمشیدی و فیروز کوهی می باشد.کاتب فراتر ازاین برای بر شمردن جمشیدی از شاخه  های هزاره به تقسیمات میان قومی جمشیدی پرداخته و وجود شاخه های فرعی نظیر قاقچی و گالگندی و امثالهم را با نظیر چنین تقسیماتی در هزاره بعنوان قرینة هزاره خواندن جمشیدی می داند[6].یزدانی تاریخ نویس دیگری، طوایف چهار ایماق را عبارت از جمشیدی ، هزاره، فیروزکوهی و تایمنی میداند. ایشان زوری و سوری را کاملا حذف می کند و جمشیدی و فیروزکوهی را نیز ا ز هزاره تفکیک می کند و در ذیل تایمنی، تیموری و بعضی طوایف خّردتر را هم گنجانده است[7].
بدیهی است ایل های ایماق منشا نژادی جداگانه دارند و باید از منظر سیما و ظاهر ونیز نژاد جداگانه مورد ارزیابی قرار گیرند. یکی از این ایل ها هزارة سنی است که به لحاظ نژادی بی هیچ بحثی هزاره است. این همان چیزی است که هم نویسندة تواریخ خورشید جهان بدان اشاره داشته و هم در تقسیمات چهار ایماق در دایره المعارف اسلامی ذیل چهار ایماق بدین عبارت به آن اشاره شده است: ((برخی از پژوهشگران چارایماق را مرکب از پنج ایل دانسته اند تایمنی ، فیروزکوهی ، جمشیدی، تیموری و هزاره))[8]
از آن سو محققان ترک نژاد تقریباٌ همه طوایف زیر مجموعة ایماق ها اعم ازجمشیدی، فیروز کوهی ،تایمنی و هزاره را از نژاد خود می دانند.به باور آن ها جمشیدی از نژاد ساکاها و توکیوها،تایمنی ازسلالة ترک مغول ها و هزاره از نژاد تبتی ها و یوچی ها هستند که مجموعا به اضافه کل تاجیک همه در یک نژاد مشترک «ترک» به هم میرسند[9]. این در حالی ست که در کتاب ارزشمند«اویماق های مغل » نوشته میرزا محمد عبدالقادر هروی در 1234 بابرشمردن همه اویماق های ترک یادی از چهارایماق معروف نکرده است[10]. اکنون باید به این پرسش پاسخ داد که چرا این مبحث را تاریخ نویسان در این سطح مشبوه و متناقض ارائه کرده اند؟
این امر در مجموع سه دلیل عمده دارد:
 نخست تاریخ  نویسی ما نتوانسته راهش را از قبیله گرایی متمایز سازد و با انصاف و بی طرفی موضع خود را بیان کند.
دوم، وضعیت جغرافیایی و نبود امکانات, زمینة شناخت و مطالعة محیط را بر تاریخ نویس دشوار کرده بوده است و طبعا با امکانات موجود حتی نیم قرن پیش یک انسان فرهنگی تاریخ پژوه به هیچ صورت برایش مقدور نبوده است تا در تکمیل تحقیقات میدانی کوه ها و دره های سر به فلک کشیده غور و غرجستان و نقاط مرکزی را با پای پیاده بپیماید.
سوم اینکه تاریخ نویس در حوزه ی ما گاه با توجه به فرهنگ کم نویسی گاه به انقطاع کامل تاریخ مواجه است بگونه ای که می بیند از بعضی دوره ها هیچ سندی بر جای نمانده تابر اساس آن او دست به روایت تاریخ و داوری بزند. این سبب میشود تا سیر و تسلسل منطقی حوادث و رویدادها عملا در ذهن مؤرخ بر هم بخورد و او نتواند و قایع را به صورت منظم و مرحله به مرحله تعقیب کند.برخی حوادث دردوره های نامسجل تاریخ ما اتفاق افتاده که نظریات تاریخ نویس امروزین را کلاٌ می تواند زیر و رو کند.
قضیۀ چارایماق و یک مورد مثالی هزاره خواندن جمشیدی از این دست قضایاست . سلسله هزارة سنی از امتداد کوه پایه های غور, شهرستان های دولتیار و قسمت هایی از تولک و تیوره با هزاره های ((بای بقا )) یا ((بای بقه ))، ((مهمکه))،((قیممه))و((عمله))و به ادعای برخی حتی طایفه ای موسوم به ((سردارها))شروع تا بیشترمناطق بادغیس تا همسایگی کشک و کروخ هرات درمناطق سنگ آتش و تگاب رباط با هزاره های  مهمکه ادامه دارد. این هزاره درهمسایگی در هم تنیده و محکمی با اقوام فیروزکوهی، تایمنی و جمشیدی از قرن هاست که حضور دارند و این خود هزاره است که یک ستون چهار ایماق را بنا به روایت  ابراهیم زیی بعد ازحذف و معدومیت ((سوری)) تشکیل داده است.
ابراهیم زیی مدعی شده که این هزاره هم تبار هزارة مرکزی در بین ایماق اربعه واقع شده بوده و در برهه ای از تاریخ در نتیجة مغلوب شدن در جنگ های مذهبی و فشار ، به تعبیر او متمذهب به مذهب اهل سنت شده[11]و با معدومیت  قبیلة کوچک سوری ، خود را به ایماقات اربعة سنی اتصال داده و در عوض ((سوری )) جای خالی یکی از ستون های چهارگانة ایماق را پُرکرده است. در چنین شرایطی و باچنین حضوری، این تداخل طوایف و اینکه باری فیروزکوهی راپشتون بخوانیم ویا جمشیدی را هزاره بدانیم و یا با اشتهای سیری ناپذیری در تلاش باشیم همه را به قبیلة خود پیوند بزنیم ،دور از رسالت تاریخ  نویسی بوده و راه به جای  نمیبرد.
در اینجا گرچه ما در صدد آن نیستیم تا حکم قطعی در مورد خاستگاه نژادی هریک تیره های ایماق بپردازیم اما آنچه بطور کلی در فهم موٌرخان در مورد منشاء نژآدی این اقوام آمده و به آن در پاره ای از نوشته ها اشاره کرده اند این است که تایمنی ها با توجه به تاریخ آشکارتری که در سلسله امپراطوران غور وآش شنسبیان و شیشانیان از آنها برجا مانده بیشترینه بر اساس انچه در طبقات ناصری تذکر رفته گمان میرود ریشه در نژاد عرب داشته باشند گرچه عده با قضاوت ظاهر و اندام گمان آنها را شبیه مردم آسیای میانه و از نژاد ترک خوانده اند. روایات مستند مصاحبه ها با بزرگان این قوم توسط محققان انگلیس در اواخر قرن 19 که در قاموس جغرافیای تاریخی – سیاسی افغانستان باز تاب یافته اما تأکید به آن دارد که شاخه ای خان مشرب و ریاست قبیله بیش ترینه از هستۀ قومی کاکرهای پشتون تشکیل یافته در حالیکه به باور انگلیس ها تودۀ اجتماعی رعیت این قوم ریشه در فارس دارند.
 فیروز کوهیان به باور عده ای از تاریخ نویسان معاصر از نژاد«تازی» و در نهایت ریشه به تاجیک می رسانند،گرچه ادعاهای مبنی برپشتون بودن و گاه تُرک بودن آنان نیز وجود دارد. تحقیقات میدانی دست اندرکاران پروژۀ بزرگ تاریخچۀ سیاسی – جغرافیایی افغانستان توسط انگلیس ها (اعضای کمیسیون مرزی هند بریتانوی در 1884و1885م.) که در ((قاموس جغرافیای تاریخی- سیاسی افغانستان )) بازتاب یافته ، با گفت و گوهای مستقیم از بزرگان وقت و رؤسای شاخه های این قوم یافته های جالبی دارد. در این یافته ها عده ای از بزرگان فیروزکوهی خودشان را از نسل عرب معرفی کرده اند . روایتی فیروزکوه را کوهی در مجاورت سمنان از استان های فارس و ریشه های این قوم را در ماحول آن کوه جست وجو می کند که گفته می شود توسط تیمور لنگ ازآن جاکشیده شده بودند. عده ای اما فیروز را نام غلام سنزار ، پدر تیمن و بعضاّ آن را برادر تیمن فرض کرده اند که در این صورت با رؤسای تایمنی از یک ریشه می آیند.
هزاره های سنی ساکن در قلعه نو مرکز ولایت بادغیس براساس مطالعات میدانی، سیماشناسی و مستندات تاریخی به خاستگاه های مختلفی ارجاع داده شده است. از جمله حرف وحدیث های تقریبا بی بنیادی گاه آنها را از طوایف هزارۀ ((دایزنگی ))و هم تبار هزاره های مرکزی و ((دایکندی)) پنداشته و تعدادی آنها را در قالب یک طایفۀ مستقل از هزاره های مرکزی ارزیابی کردند. و سر انجام جمشیدی ها مردمی ایرانی نژاد و فارسی زبان هستند که خاستگاه اصلی آنها سیستان قدیم است و بعد از آنکه در یک جنگ معروف در برابر قوای تیمور گرگانی باعث جراحت و لنگ و معیوب شدن تیمور میشوند, تیمور سد های آب سیستان را تخریب, شهر آن را ویران و مردم آن از جمله جمشیدی ها را کوچ میدهد
مشترکات عمدة ایماق هاجدا از همسایگی مناطق محل زیست و کشیدن درد انزوا و فقر عمدتا در موارد زیر است.
ایماق های چهار گانه فارسی زبان هستند. مصروفیت عمده زنده گی و در آمد همة آنهاکشاورزی و دام داری ست . ایماق ها به پیمانة وسیعی از طرف نظام های موجود در افغانستان مورد تبعیض و ستم قرار گرفته و مضاف برخورد کردن ارزش های قبایلی و فرهنگ و رسوم شان، دست آنها از هر گونه مشارکتی در نظام و ادارة افغانستان کوتاه بوده و حتی اراضی و املاک آن ها در مواردی غصب شده است . در نتیجة ستم هایی که از آنها یاد شد، ایماق ها امروزه از محروم ترین ، کم دانش ترین،گم نام ترین و فقیرترین اقشار جامعه به حساب می آیند و در این ویژگی نیز وضعیت نسبتا هم سانی دارند.این وضعیت اقوام چهارگانه از عوامل مهمی بوده که فرصت تعریف از هویت این قوم را از آنان در ادوار تاریخ گرفته و این امر به دیگران زمینه جعل تاریخ و رقم زدن یک سرنوشت موهوم و خیالی بر مبنای سلیقه ها و پسند های مختلف را فراهم آورده است.
امروزه که مقوله های علوم اجتماعی و انسانی از نو باز تعریف میشوند پارادایم قومیت از منظر هریک از علوم زیست شناسی, ژنتیک, انسان شناسی وجامعه شناسی دچار تحول معنایی عمیق شده است, قومیت از دیدگاه علوم متذکره دیگر نیا و نژاد مشترک نیست, در عوض این همسانی های فرهنگی, منافع مشترک محلی و سیاسی است که به قوام قومیت معنی میدهد و آنرا مستحکم میبخشد. با درنظرداشت این دگردیسی در معنی, دیگر "ایماق" چتری است که قوام یافته و تنها تکیه گاه مستندی میباشد که شاخه های چهارگارنه متذکره میتوانند آنرا پایگاه هویتی مشترک شان قرار بدهند و با اتحاد و انسجام به دادخواهی علیه مظالم تاریخی شان بپردازند و بدین روی گام های هوشمندانه و مستحکمی در راه احقاق حقوق سیاسی اجتماعی شان بردارند.
 
 
عبدالعظیم صدیقی

 


[1] . نجفی،علی((تنوع قومی، فرهنگی و زبانی در افغانستان))،پژوهش های منطقه ای،زمستان 1389،شمارۀ پنجم،ص 69.

[2] .ارزگانی،مسیح،افغانستان،رنگین کمان اقوام،1390،ص261.

[3] .ابراهیم زئی،شیرمحمدخان،تواریخ خورشید جهان،1311 ق.،ص 174.

[4] .غبار،میرغلام محمد،جغرافیای تاریخی افغانستان،1368،ص 173.

[5] .مصباح زاده،سیدمحمد باقر،نگاهی مختصر به تاریخ اقوام در افغانسان،1391،ص 91

[6] .کاتب،فیض محمد،نژادنامۀ افغان،1372،ص 241.

[7] .یزدانی بهسودی،حاج کاظم،پژوهشی در تاریخ هزاره ها،1386،ص 137.

[8] .دایره المعارف اسلامی؛1385،ج 14 ،ذیل مدخل(افغانستان)

[9] .شهرانی،عنایت الله،تاریخچۀ نژاد و اقوام در افغانستان،1388،ص.

[10] . آقه باشقاچار،میرزامحمد عبدالقادر،اویماق مغول،1913ق.،صص97-99.

[11] . براهیم زئی،شیرمحمدخان،تواریخ خورشید جهان،1311 ق.،ص 671.