آرشیف

2014-12-5

استاد غلام حیدر یگانه

پرخاشهـای ابوالمعانی بر بیـداد

 

(ویژة جام غور)

جنابِ ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بيدل (1054 ـ 1133 هق) از سرامدان عرفان و شعر است. وی از خانوادة سپاهي و از متن جامعة پرآشوب آن روزگار هند برخاست و با حفظ سیر و سلوک و در عین پرهیز از دربار و قدرت، بعنوان مصلح اجتماعی و سیاسی نیز موضعگیری کرد و سخن گفت.
حضرتِ بیدل، عارف وحدت وجودی است؛ هستی را جلوه یی از حقیقت اعلی می داند و وجود عالم را نسبت به ذات مطلق، اعتباری و ظلی می بیند.
وی روشندلی است که در کمالِ آزادگی، به جهان و زندگی نیز عنایتِ خاصی مبذول می دارد و آدمی را به برخورداری معقول از این جهانِ گذران، رهنمون می شود:
 
تعلقِ دو نفس ما و من، غنيمت گير
که اين غبار، نيابی دمِ دگر به هوا
 
بیدل که برخلاف استادان درویشِ خود، تشکیل خانواده داد و در شهر دهلی اقامت گزید، در شناخت رموزِ زندگی، برازندگی بیمانندی نشان داد. وی آدمی را در ادارة امور به تدبر و احتیاط فرا می خواند و پدیده های عالم را با واقعبینی می شکافد:
 
در عالمِ اعتبار، شاه و دريش
دارند حصار احتياطي كم و بيش
بي تدبيري نشانِ آفت شدن است
ديوانه مگر به سنگ دزدد سر خويش
 
جناب ابوالمعانی، تأملات ژرف و دلانگیزی در باب سعادت اجتماعی و روابط انسانی دارد و مشهور است که به مظلومان، بویژه هندوان که در ادارة کشور خویش سهمی نداشتند، همدلی و التفات خاصی نشان می داد. پرخاش های این بزرگمردِ لفظ و معنا و دین و دنیا، نسبت به ناروایی های زمانه، ستودنی و ماندنی است:
 
چيست در اين فتنه زار، غير ستم در بغل
يك نفس و صد هزار تيغ دو دم در بغل
 
بنابر یافته های این روشندل جامعه شناس، تهیدستی، عامل اصلی مناقشات و ناسازگاریهای اجتماعی است:
 
خلقِ جهان، جنون زدة بي بضاعتي است
از كاسة تهي است خروشِ گدا بلند
 
بیدل بر جامعه یی که ثروتمندان، عرصه را بر فقرا تنگ کرده اند، نهیب می زند و در حالی که بی چیزان را هنرمندانه به مقام پیغمبران بر می کشد، قصر نشینان بی مروت را فرعون می خواند و آنان را از درافتادن با تهیدستان، بیم می دهد:
 
ای قصر نشين، به گوشه نشينان مستيز
بختِ تو جوان است، به پيران مستيز
فرعون به آن حشم چه ديد از موسي
اي دنيـادار با فقـيران مستيز
 
جامعه، همچون دریایی است که بیدل مردم را به امواجِ آن تشبیه می کند و تاجدارانِ مغرور را، طنز آمیز، به حبابِ این دریا:
 
در حباب و موج اين دريا تفاوت بيش نيست
اندكي باد است در سر صاحبِ اورنگ را
 
دولتمداران در هر جامعه، بیشتر از دیگران پاسخگوی نارسایی های اجتماعی اند. به نظر بیدل، حرص، آفتی است که می تواند در استخوان قدرتمندانِ بی تقوا، رخنه کند و آنان را طوری تسخیر نماید که همه فضیلت ها را از یاد ببرند:
 
حرص، قانع نیست بیدل، ورنه از سازِ معاش
آنچه ما در کار داریم، اکثری در کار نیست

دورِ شکمِ اهلِ دول بین و دٌهل زن
کاین طایفه را تخمِ امل، حامله دارد
 
بیدل، سیاستمدارانِ بی آزرم را بطور خاصی مورد سرزنش قرار می دهد و حتی، فقدان حیا و اخلاق را ممیزة منصب و اقتدار می داند. وی در شعرش به جاه و جلالِ شاهان مستبد به عنوان سندِ آشکارِ عاجز کُشی آنان اشاره کرده است:
 
از اهلِ دول، حيـا مجوييد
اخلاق كجاست؟ منصب آمد

معاش جاه، بی‌عاجزکُشی صورت نمی‌بندد
براتِ رزقِ شاهان بر دهانِ مور می‌باشد
 
جناب ابوالمعانی، کوتاهی ضعیفان را نیز در مخالفت با استبداد، برملا می کند و تسلیم شدن به ظلم را ناروا و عینِ هیزم افکندن در آتشِ شرارت می داند:
 
بازارِ ظلم، گرمست از پهلويِ ضعيفان
آتش به عزم اقبال، دارد شگون ز خسها
 
وي در مثنوي «طور معرفت» در ابیاتی که به معدنِ طلای بیرات اشاره کرده است، با لحن سرزنش آمیزی، عمله یی را که تن به سختی های جانفرسا داده اند موردِ ملامت قرار می دهد:
 
چه كوري اينقد در چاهت افكند
كه بهرِ ديگران جان بايدت كند
 
حضرتِ بیدل، جامعة بی عدالت را به میدان جنگ مانند می کند و هشدار می دهد که تن دادن به  ستم، بجز نابودی، پیامد دیگری ندارد:
 
بيدل بر خلق، كسر شان ننمايي
تا تير توان شدن، كمان ننمايي
 
خاصيتِ اين معركه، عاجز كشي است
اينجـا زنهـار، ناتوان ننـمايي
 
آری؛ انسان، پاسخگوی اعمال خویش است؛ لاجرم، غافلان و کاهلان، به باورِ بیدل، کیفرِ بی پروایی خویش را خواهند دید و پایمالِ درشتی ها خواهند گشت:
 
درين ره، شود پايمالِ حوادث
چو نقشِ قدم هر که خوابيده باشد
                                    
همت و امید، مقوله هایی اند که هم در سلوکِ عرفانی و هم در محیط زندگی، جایگاه ارجمندی دارند و ابولمعانی، آگاه از گرم و سردِ زمانه، تشویق آمیز می سراید:
 
همت تو اگر كمند شود
آسمان تا كجا بلند شود؟
شبنمي گر به جهد مي تازد
اشك را آفتاب مي سازد
 
عرفا، عشق را ستونِ آفرینش می دانند؛ لذا، بیدل در بطنِ هر ذره، روشنی و گرمی اُمید را یافته است؛ اندکترین تلاش را می ستاید و آن را نشانة همتِ بلند می داند. ابولمعانی جهان را لبریزِ رحمت می بیند؛ به کسبِ دانش توصیه می کند و نومیدی را در فراز و فرود روزگار، گناه شرم آور، تلقی می نماید:
 
تا نمیری تشنه‌کامِ ناامیدی‌،‌گریه‌کن
خاکِ این وادی به قدرِ چشم تر می‌دارد آب

ننگِ خشکی خندد ازکشتِ امیدِکس چرا
شرمِ آن روی عرقناک آبیارِ رحمت است

این دشت، زیارتکدة منظرة کیست
تا ذره، همان دیدة امید به راه است
 
(پایان)