آرشیف

2014-12-11

احمد شاه سلیمی

ننگ و عار

بدامان ، همان کوهی  که، سر  بر آسمان دارد
نمیدانم ، کدامین کوه و نامش چیست؟
فیروزه کوه ، یا کوه سلیمان ، یا  که اسپین غر؟
و یا هندوکش و تیر بند و یا هم کوهی بابا
به هر نامی ، بدامان  همین کوه ها
شکیبا مادری ، در گوش فرزند عزیزش  این چنین میگفت :
              –:–
تو ای ، پور سعادت خواه  مادر !
تو ای  نورس ، به باغ دل !
به شبها  تا سحر ، دایم تو بودی  شبچراغ من
و من از دیدنت ، شادان
به امیدی که  روز و روزگاری  خادم افغان ستان  باشی
کنون  وقت همان دوران  پربارتو ، ای همراز مادر – جان مادر !
غرور  رادمردان وطن ، در انتظار  توست
رسالت را ، پذیراشو ، شجاعت کن
کمربسته ، به ملک خویش  خدمت کن
               –:–
الا ، ای پور دلبندم  !
توکه  شیر مراخوردی ، به همت،  شیر میباشی
و مشتی از سیه کاران حیلت گر ، به روز معرکه،  تاب ترا هرگز  نمی آرند
 
برو ، مردانه غیرت کن
برای  ملت آواره عزت کن
               –:–
پسر !
هشیارتر بشتاب
به این راه  نیستی تنها
که این  میراث مردان وطن – میراث مردان شهیم و باوقار  ماست
هزاران  شیخ و شاب خاک ما ، مردانه  در این راه
بعزم آهنین ، جانانه رزمیدند
               –:–
الا ! ای  شهپر پرواز  مادر !
تو باورکن  به نیروی، که  از من در وجودت می تپد دایم
به میدان تو  دشمن خوار میگردد
سری  پرکین او ، برچوبه های دار میگردد
نسیم صبحدم ، اوراق بدخواه وطن را ، سرنگون و نیست میسازد
شفق  خندیده میآید ، تمام دشت و دامان وطن پرنور میگردد
نماد شب ، زبن برچیده و منفور میگردد
               –:–
پسر !
گرپاس من داری و در آغوش گرم مادری ام ، نوجوان گشتی
فقط فرزند میهن باش و از مامت حمایت کن
 
که ما  پرورده دامان  این  مهد  دلیرانیم
               –:–
پسر !
گاهی نباشی ، چون فلان و بیسمدان ، در زیر چادرها
و یا چون خیل خفاشان  بی میهن، به شبگردی
مغلطان نخل پربار وطن را زیر فرمان تبهکاران
مسوزان  خانه ای هم میهن و اوراق مکتب را  !        
مگریان ، مادری را در کنارنعش از هم پاشیده ای اولاد شیرینش !
مده تن، در طلسم خصم افسونگر
میاور غم  به این ملت  !
مده ماتم به این خانه
مخندان دشمن خود را !
که ما از خاک  افغانیم ، این ها ننگ و عار ماست