X

آرشیف

قـصــــة عجیب

( گزارش از داستانهای فولکلور مردم غور )

بود نبود در دهکده ای قوم کوچکی زنده گی می کرد. این قوم بسیار با اتفاق بودند؛
بعد از بسیار سالهای طولانی در بین آن قوم مرگ و میر پیدا شد. هرگاه پسر و یا دختری جوان مریض می شد، ولوکه هر قدر عادی هم می بود می مرد؛ یک شب که دختر جوان یک پیر مرد مریض بود، پیر مرد تفنگ خود را گرفت و از چوله (روزنه)خانه به بیرون نگاهی کرد و دید که از دور یک گرگ سیاه می آید. وقتی گرگ نزدیک خانه رسید، غلت خورد و تبدیل به آدم شد. پیر مرد در یک گوشه نشست. آن مرد داخل خانه شد و بالای سر دخترِ مریض نشست. دست را در جیب خود داخل کرد، یک سوزن را کشید و تا خواست بر سر آن دختر بخلاند، پیر مرد با تفنگش او را هدف گرفت و زد. آن مرد فهمید که جانش در خطر است. خیز زد به طرف بیرون و فرار کرد تا  پیر مرد از خانه بیرون شد هیچ کس نبود. صبح، پیر مرد همه مردم را جمع کرد و آنچه در شب دیده بود برای مردم تعریف کرد و برای مردم گفت بیایید تا رد پای او را بگیریم، برویم و او را پیداکنیم. مردم حرف پیر مرد را قبول کردند و رفتند، رفتندتا رسیدند به غار کوهی که از قریه دور بود. وقتی داخل آن غارشدند دیدند که در بین غار مردی نشسته و ناله می کند، مردم به او گفتند:
پس تو اولاد های مارا از بین میبری ؟
آن مرد گفت: بلی من همیشه به روغن وجود انسانها ضرورت دارم.
مردم گفتند :
ما ترا میکشیم.
آن مرد گفت:
و قتی مرا کشتید در همین غار قبرم کنید. بازچند روز بعد چند اسپ سواری می آید و از شما می پرسد که آیا آن شخص را دیده اید، شما بگویید نه.
همینطور مردم او را کشتند و در همان غار قبر کردند؛ چند روز بعد همان اسپ سوار ها آمدند و از این مردم پرسیدند:
 آیا این طور شخصی را ندیده اید؟
مردم گفتند:
نه. ماندیده ایم.
 آن اسپ سوار ها به قریة دیگر رفتند و چند روز بعد در آن قریه مرگ و میر شروع شد.
 
( پایان )
 
سوسن متعلمة صنف هفتم لیسه سلطان رضیه غوری، سنبله 1387
 

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد
کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.