آرشیف

2015-1-25

محمد نادر علم

فلسفه دو ضرب المثل در بــــــاره زبان

 

1- فلسفه زخم زبان بد تر از زخم شمشیر است:  در روایت ها وحکایت ها آمده که در زمانه های گذشته، مرد غریب کاری به جنگل میرفت وهیزم میاورد تا آنرا بفروشد گذاره شبا روزی اش بشود. در جنگلی که او رفت وآمد داشت یک مرد بیابانی نیز زندگی میکرد که آهسته اهسته با مرد هیزم کش رفیق شد ودر جمع آوری هیزم این مرد را کمک میکرد. روزی زن مرد هیزم کش ازوی پرسید: در روز های گذشته هیزم کم میاوردی ولی چند روز است که هیزم زیاد تر میاوری علتش چه هست؟ مرد هیزم کش در جواب خانمش گفت ، در جنگل یک مرد زندهگی میکند واو بیابانی است که با من رفیق شده ودر جمع آوری هیزم با من همکاری میکند همان است اندازه هیزم زیاد میشود. زن مرد هیزم کش از همکاری مرد بیابانی خوش شد وبه شوهرش پیشنهاد کرد تا روزی مرد بیابانی را مهمان کند. وقتی هیزم کش مرد بیابانی را دعوت کرد آن بیابانی گفت: من به شهر وخانه عادت ندارم بهتر است همین جا باشم من را به آبادی نبر اما مرد هیزم کش چنان إصرار کرد تا بیابانی مجبور شد دعوتش را بپذیرد و به خانه اش بیاید.

وقتی در خانه دستار خوان را هموار کردند ومصروف صرف غذا بودند خانم مردم هیزم از پنجره به آن مرد نگاه کرد وآهسته به شوهرش گفت این دوست توعجیب آدم است! شکل وقواره هر چیز را دارد بجز انسان .مرد بیابانی این حرف هارا شنید ونهایت افسرده وغمگین شد. او به مرد هیزم کش گفت من گفته بودم من را به آبادی نبر حرف های خانمت دلم را زخمی ساخت. حال که اینطور شده شمشیرت را بگیر وبا تمام زور بر فرقم حواله کن تا عبرت بگیرم وباهر کس آشنا نشوم . مرد هیزم کش ترسید واز اجرای این کار خود داری میکرد تا اینکه مرد بیابانی گفت اگر تو نزنی من فرقت را با این شمشیر پاره خواهم کرد. تا اینکه هیزم کش مجبور شد وشمشیر را گرفت وفرق مردبیابانی را هدف گرفت وزخم کلان بر سرش پدیدار شد. مرد بیابانی با عصبانیت راهش را گرفت ورفت جنگل وبه هیزم کش گفت دیگر به آن جنگل نیائی والا بحسابت می رسم. روابط این دو خراب شد ومرد هیزم کش روز ها به پشت هیزم نمی رفت ودر یکی از روز ها یک دل را صد دل کرد وگفت اگر من را این مرد بیابانی صد پاره کند بازهم به دیدارش میروم ببینم مرده است ویا زنده. وقتی به جنگل رسید دید که مرد بیابانی صحت یاب گردید وجور است وهیزم کش بعد از سلام ازوی پرسید زخم پیشانی ات جورشده ؟ گفت بلی مگر زخم قلبم از تأثیر زبان خانمت تا هنوز جور نشده، همان است که میگویند زخم زبان بد تر از زخم شمشیر است.

فلسفه زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد:

این ضرب المثل را بخاطراحتیاط در سخن گفتن وپرهیز از سخنان نیشدار که ممکن است به قیمت جان أنسان تمام شود استفاده میکنند وفلسفه آنرا چنین نقل کرده اند.

 در حکایت آمده که شبی دزدی به هر طرف میتاخت تا اگر بتواند چیزی بدست آورد، ناگهان چشمش به ابریشم بافی افتاد که پارچه نفیسی را می بافد. انواع تکلیف در آن بکار میبرد واشکال بدیع وزیبا در آن  نقش می بندد . نزدیک بود کار آن جامه تمام شود واز کار گاه بیرون رود.دزد با خود گفت باید فرصت را از دست ندهم ویافته را مفت رها نکنم. با خود گفت بهتر است اینجا مقام گزینم تا مرد ابریشم باف از کار خلاص شود وخواب بر آن مستولی گردد ومن جامه را ازوی در ربایم.او با صد حیله ونیرنگ به داخل کار گاه رفت وبر استاد پخته کار نگاه میکرد که در اثنای کار با خود میگفت:ای زبان از تو پناه میخواهم ویاری می طلبم که دست ازسر من برداری  وسر من را در تن نگهداری!} این مرد وقتی از بافتن پارچه ابریشمی فارغ شد آنرا بسیار زیبا وآراسته در دستمال پیچید وبیرون شد.دزد که قصد ربودن پارچه را داشت، صبح وقت بر سر تپه بلند شد واین مرد صنعتکار را تعقیب میکرد ودید که دستمال ویا پارچه را گرفته وارد سرای وزیر شد تا این خلعت زیبارا به عنوان تحفه تقدیم حضورش نماید.وقتی وزیر به بارگاه آمد مرد صنعتکار دستمال گشود وپارچه را تقدیم حضور وزیر نمود که حاضرین از حسن صنعت وهنروی در حیرت افتیدند.بر نقوش زیبا وبدیع آن نهایت تحسین نموده تعجب کردند.  سپس وزیر پرسید ای انسان لایق تو که بر این جامه نهایت زحمت کشیده ای پس به چه کار اید؟

مرد در جواب گفت: فرمان دهید تا این جامه را در خانه نگهدارند چون مرگ به سراغ شما اید آنرا بالای صندوق ویا تابوت شما گذارند.وزیر ازین سخن نهایت رنجید وفرمان داد تا  جامه را بسوزانند ومردرا بزندان اندازند وزبانش را از حلقش بیرون کشند.

دزد که در آنجا حضور داشت از فرمان وزیر خنده اش آمد. وزیر وقتی اورا دید نزد خود خواست و علت خنده را ازوی پرسید.دزد گفت اگر مرا به گناه نا کرده عقوبت نکنی وبمجرد عزم قبل از عمل مآخذه ام نکنی صورت حال آن مرد را بگویم.وزیر برایش أمن داد ودزد هم جریان مناجات این مرد را باز گو کرد وزیر چون این حکایت وماجرا را شنید گفت: این بیچاره تقصیر نکرده متنها مناجات او بدرگاه زبانش قبول نشده.پس قلم عفو بر جریده اش کشید وبرایش توصیه نمود تا بعد ازین قفل بر زبان نهد وگفت: کسیکه بر زبان خود إعتماد ندارد اورا هیچ پیرایه بهتر از خاموشی نیست.والا زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد.