آرشیف

2015-1-25

محمد نادر علم

آدرس اشتبـــاه

 

(طنز)

 
 
دو زوج جوان بعد از سپری کردن چند سال زنده گی مشترک با هم طفل دار نمیشدند.
این دو بعد از مشوره با هم بالآخره به این نتیجه رسیدند که هردو با هم به یک داکتر متخصص مراجعه کرده و مشکل خود را در میان بگذارند.
داکتر بعد از معاینات کامل تشخیص داد که مشکل از مرد است و ضمنآ پیشنهاد کرد که میشود
با پیدا کردن مرد خوب و قابل اعتماد که بتواند به جای شوهربا خانمش یک بار هم بستر شود صاحب طفل شوند.زن جوان شدیدآ مخلفت کرد اما چون شوهر خیلی علاقه داشت که یک طفل داشته باشد با اصرار زیاد زنش راراضی کرد که پیشنهاد داکتر قبول کنند.
ایشان بعد از پیدا کردن مرد موردنظر و تو افق  قرار شد هنگامی که شوهر زن جوان خانه نیست وی  آمده کارش را انجام دهد.
همان روز زن همسایه هم با عکاس وعده داشت تا عکس های نوزادش را بگیرد. عکاس شماره خانه   را اشتباه میکند و زنگ دروازه زن جوان را میزند.زن جوان که منتظر بود در را  بروی عکاس میگشاید.
زن جوان : بلی بفرمایید
عکاس : من با شما قرار داشتم که . . .
.ن جوان حرفش را قطع کرده میگوید: آ ه ه ه  بلی بلی بفرمایید و عکاس را به صالونی پذیرای هدایت میکند
عکاس : خوب کارم را ازکجا شروع کنم ؟
زن جوان : خوب بفرمایید میرویم اطاق خواب
عکاس : بلی خوب است ولی همینجا داخل صالون پذیرای هم جای مناسبی است ولی قبل ازشروع کار اجازه بدهید که چند نمونه از کار هایم را برایتان نشان بدهم.
و همانطور عکس طفلی را به زن جوان نشان داده ادامه میدهد.
این کارم را خیلی خوش دارم مادر این طفل خیلی غر غر ی بود و من هم مجبور بودم که کارم را داخل یک  پارک  بیروبار و پر ازدهام انجام بدهم ولی هر طور بود با کمک یک دوستم که آنجا بود کارم را انجام دادم.
که بعدآ حتی آن خانم بد خلق هم از کارم  راضی بود.
زن جوان که متعجب شده بود عکاس ادامه میدهد.
 این دو طفل را میبینید دو گانه هستند مادریشان خانم خیلی خوبی بود کارم را خیلی سریع ولی خوب انجام دادم. ببینید خانم وهمانطوریکه عکس را مقابل زن جوان گرفته بود میگو ید کاری خوبی است نه ؟
زن جوان با حیرت به عکس که دو طفل نوزاد کناری هم بودند میا ندا زد و  سرش را با علامت مثبت شور میدهد.
عکاس خودش را جم و جور میکند  به خانم جوان میگوید خوب بهتر است که کارم را شروع کنم و از جایش بلند میشود
خانم جوان جلو شد تا به اتفاق هم به اطاق خواب بروند ولی عکاس با مکسی گفت اه ه ه  ببخشید من باید بروم از داخل موتر اسبابم را بیارم.
زن جوان : اسبابیتان  ؟
عکاس : بلی البته یک بکس است که تمام لوازم هنگام کار ضرورتم میشه خصوصآ سه پایه ام
زن جوان با حیرت و چشمانی بهت زده میگوید سه پایه ؟ سه پایه ره چه کار میکنی ؟
عکاس به خاطری که خیلی بزرگ است نمی توانم با دستم ثابت نگهدارم میگذارمیش روی سه پایه
زن جوان خودش را جلو تر از عکاس به دروازه میرساند
و این بار عکاس حیرت زده صدا میزند
هاااای چرا فرار میکنین شما  ؟