آرشیف

2014-12-31

استاد غلام حیدر یگانه

عشقنامة سیامک و سرزمین جمیله

«سرزمین جمیله»، اقلیم برینی است، گسترده در دیروز، امروز و فردای غـور که سیامک هروی، با شیفتگی و شهامت در آن توسن رانده و در تکاپویی مردافکنش، طی چهارصدو شانزدة رویة سهمگین، عشقنامة حماسی خود را به پای این خطة دور دست و کمترشناخته، گریسته است.
قلم تیزتک سیامک، رخنة بدیعی در حصار های ممنوع العبور غور یافته و به «سرزمین جمیله» که در آن همه زمانه ها در «حال»، می گنجند به سمت زیبایی و دانایی راه برده است تا بر خیره سری جهل و تن پرستی جمعی فرصت طلب و زورگو، نهیب بزند و بر پندار و کردارشان، خط بطلان بکشد.
وی، طبیعت این سرزمین را مشتاقانه، می ستاید و هم با اندوه، گواهی می دهد که در این بهشت زمین، آزادگی، زیبایی و دانایی، بوسیلة نودولتان بدمست، تاراج می گردد و تاریخ و هنر و فرهنگ بومی در برابر ناچیز ترین انعام بیگانگان، مثله و تبعید می شود و نفی عزت نفس، نقض نامردانة حریم خانواده و جفای نادیده بر زنان و کودکان از کرده های هرروزة گروه راهگیر و لاابالی در این سرزمین آسمانی است.
سیامک، صریحاً بر ساختار های مشخص و رسمی انگشت می گذارد و همسویی سران ادارة منحط محل را با تفنگداران و چپاولگران مافیایی افشا می کند تا تنهایی و مظلومیت انسان در «سرزمین جمیله»، مفهوم گردد و غول تراژدی با تمام قامت، نمایانده شود.
با وجود ابعاد عظیم بیداد؛ هیاهوی تفنگ و فساد و تلاطم های خانه برانداز دیگر، آدمیت در «سرزمین جمیله»، بی رمق نیست. جوانمردی، رأفت، امید و دلبستگی به ارزش های ابدی انسانی در لایه های زیرین این چکامه، هنوز هم بگونة طبیعی نفس می کشند. آری. هویت برازنده و غالب ساکنان این سرزمین را سیامک با پایداری مدنیت بلندآوازة شان، باز می شناسد و به مناعت طبع، شجاعت و نجابت آنان که همچون تجسمی از جغرافیای سرکش این دیار رفیع، نمایان است، دل می بندد. لذا در آن سوی گرد و غبار فاجعه، به سوارانی اصیل، دل بسته است که با تحمل همه زجر ها، میدان را خالی نگذاشته اند و در دل ها و ذهن های بیدار، هنوز هم حکم می رانند. 
در «سرزمین جمیله»، سیطرة خشونت، هرزگی،… و شرارت بر جوانمردی، خرد … و آزادگی فاجعه می آفریند که راوی، این دو سویة متباین و ناشمرده را در ژرفای اشارات و تمهیداتش، نهایتاً به دو صفِ شناخته، یعنی «زشتی» و «زیبایی» فرو کاسته است. 
اما، وی در این بن بست مهیب، درنمی ماند و در پاسداری از شأن انسانی در برابر هوس ها و تقلاهای طماعان، حصار بدیعی از «زیبایی» در اوج رأسیات جبال عالم، پی می افکند. او بی رجزخوانی و شعار پراکنی معمول، آماده می شود تا در نزدیکترین فرداها در پای این بارة درخشان، از پوسیدن تیغ ها و یاوه شدن تیر های کوته پرواز گمراهان، به رهروان نستوه امید، اطمینان دهد و حقا که هیچ عقل و قلب منصف را نیز با این باور نادر، اما متقن و برحق وی، یارای چون و چرا نخواهد بود.
پیش از بستن این رومان ارجمند، به گوشه یی از مناظر بدیع آن، چشم بدوزیم:

 

«سپیده، دمید»
«خیل سار از شاخه ی سپیدار پرید»
«و»
«خورشید» 
            سلام داد». 
                    
 (سرزمین جمیله، ص 284)

 

لندن ـ جوزای 1393