آرشیف

2014-12-15

محمد رضا احسان

شوق ديدار

 
بلبل آمد ديدار گل
و پروانه هم ديدار شمع
و هر كه به ديدار يار خويش
و دست يار گرفتند و رفتند
چشم هايمرا آب گرفته
ثانيه برايم چون قرن طولاني شده
و از  تو هيچ خبري نيست
گويا قطرهء شده اي
و جذب بدن خشك زمين گشته اي
بيا كه بيش از اين مرا طاقت انتظار نيست
و طاقت لرزه ها بدون توقف بدنم
گويا سوز سرماي زمستان است
چشمانم را به كوره راهي كه تو مي آيي
دوخته ام تا نظاره گر اولين ذرهء  وجود تو باشم
كه از دور پديدار ميشود
و حتي ثانيه غفلت را حرام خود كرده ام
مبادا آن لحظه را از دست دهم
كه تو مي آيي و آرام آرام و خنده كنان گام بر ميداري
و چشم به من ميدوزي
 
 
محمدرضا ( احسان) باشنده اصلي و لسوالي لعل و سرجنگل فعلا هند