آرشیف

2014-12-15

محمد رضا احسان

عشق سر بالا

تنم تب دارد و تنــهایم اکنون
سراسر والــــه و شیدایم اکنون

ندارم لحـظه ی لبـــخند_ بر لب
لبالب مملو از غم هــایم اکنون

چــنان زندانی یی زنـــدان دردم
که در شورم و درغوغایم اکنون

تعجب نیست اگر حالم خرابست
اسیر حسن آن زیـــبایم اکـــنون

نکردم فکر روزِ سخت خویش را
فدای عشق سر بـــالایــم اکنــون