آرشیف

2014-12-30

محمد تقی حسین زاده

شعر طنز دانشجو و نمره

قربان دیدگانت استاد جان دل آرا
جانا محبتی کن این بنده ی خدا را

من مخلص تو هستم اصلا فدای کفشت
با نمره ای بخندان این قوم بینوا را

لطفی نما و بر ما اندک عنایتی کن
باور نما نگویم با غیر؛ این ماجرا را

استاد جان کرم کن بر ما مگیر مشکل
این نوت راکه گفتی سردرد کرد ما را

چند اسم خارجی را با چند شکل و درهم
تحویلما تو دادی آخر چه سود ما را ؟

هر وقت دیدمت من؛ جسمم به لرزه افتاد
گویی که موش بیند؛ آن گربه ای جفا را

یک سال با تو بودم رقصیده ام به سازت
فیصدی ها پایین است یک رحم کن به ماها !

بافیصدی پایین کارپیداکردن است مشکل
آن وقت مجبور میشیم که فاش بدم شمارا