آرشیف

2014-12-15

محمد رضا احسان

سوز عشق

بين چه شوريست كه ترا واله، مرا ديوانه كند
بسته مرا با ريسمان و ترا زنجيرو زولانه كند
شور افتاد در دلم آندم كه ديدم ترا بار اول
سر بر آورده چو مار تا زهرش بدل خانه كند
دردي فرا بگرفته است دانم اين وجودم را يقين
نيست احساسي ولي پندار كه سوز صد ساله كند
گنگس و گولم چرخش سر دارم و از خود بيخود
گوييا دست انداخته كسي تا بند دل پاره كند
دست برده درون قفس سينهء من و با زور تمام
يا كه خواهد جگرم را جدا از قفس سينه كند
گو تو آخر اين چه رازيست و چرا بامن بود؟
هست يا اين سرطان عشق خواهد بدل دانه كند
نه!نه! نيست آن، صرف تب ايست خوش رنگ و پر
پر گشوده آمده نزدم تا بيشتر مرا واله كند
ميكند فسانه ام يا مرا تاج دهد بر سر نهم
يا ز (احسان) اش شايد آباد تخت شاهانه كند