آرشیف

2014-12-15

محمد رضا احسان

رويائي در راه

 

كنار جادهء تنهايي
با دل پر از اميد ايستاده
و گذر كند زمان را نظاره ميكنم
و در گوشه اي متروك قلبم
تخم گلي را كاشته ام
 تا باشد كه از خون دلم آب خورد
و همراه بامن نفس كشد
و از نوري كه انتظارش را دارم
وچشم دو خته ام
نور گيرد
و نمو كند
وعطر افشاند
و گوشهء دلم بهاري سازد
و رويايي در راه ام
از راه رسد