آرشیف

2014-12-5

استاد غلام حیدر یگانه

روزگار مـا

برای دوستِ ارجمند، داکتر رفیع

روزگارِ ما مثل کاغذ، پاره شد
مثل بید، ارّه کردند آرامش را
و دستها، مثل کالباس، بی رمق گشت
در این یخچالزدگی
 
برفها، برّه می زاییدند، زمانی
چمن، شیهه می رویید
و راه، جویِ شیری بود تا سِینیِ معطرِ شهر
 و پاچه های تان در پارک، نم می زد از زورِ طراوت
 
گسست، ریزش ستاره تعبیر می گردد
پاره گی، افتادن از معناست
و نشستن بر سفرة مهاجرت،
همچون سقوط مگس در چایِ صبح کسی
                  – قصه ای، خیلی ناخواستنی –
 
ای عرفِ نامتعارف
ای بیحساب، سویة هستی
دلِ مخروطیِ یک پهلو را
مدوری و خورشیدی و رندی ده
و بگو که زمین، زیر و رو ندارد
اجاقِ کیهان، یکی بیش نیست
و مرگ نیز پیرهنِ دیگریست از نوروز
 
مرا، اما، ای نا متعارف
به اوسط عمرِ وطن که میراث پدری است
به «غور»، باز گردان *
به چارُقهای گُلمِیخ دار من
که از گِل محل، سنگین بودند
 

                                                                 صوفیه ـ 1388