آرشیف

2014-12-15

محمد رضا احسان

خاطرهء از يك شب سرد درهند

تاريخ23-12-2011  از پونه به طرف تاج محل حركت كرديم و سفر ICCR تاريخ  26-12-2011 شروع ميشد. تاريخ 23 ساعت چهار بجه صبح قطار ما پونه را به قصد دهلي تر ك ميكرد ما تقريبا 40 دقيقه پيش از زمان حركت به ايستگاه قطار رسيديم، شب هاي زمستان در هند بود ولي پونه آب و هواي تقريبا يكسان دارد يعني تفاوت زياد جوي بين زمستان و تابستان نيست و آن شب هم سرد نبود.  قطار به راه افتاد و داشتيم كم كم از پونه دور ميشدم تا از پونه و بالاخره از مهارشترا بر آمديم و وارد ايالات ديگر هند شديم مسير حركت ما بطرف شمال بود و هر چه كه پيش ميرفتيم هوا سرد و سرد و سردتر ميشد و تا اينكه ساعت 3 بجه به اگره  رسيديم -اگره جاي است كه تاج محل در آن قراردارد- اگره خيلي سرد بود كه حتي همه گي از سردي به لرزه افتاده بوديم. در آن شب سرد وآن دم صبح با كمال تاسف افرادي را ميديديم كه در گوشه و كنار سرك خوابيده و حتي بعضي شان لحاف ندارند تا بالاي شان بياندازد تا كه از سوز سردي در امان ماند و عدهء هم دستان خويش را حلقه به دور زانوان شان كرده و سرهاي شان را بالاي زانون شان گذاشته و دور آتش نيمه افروخته يا كم سوز نشسته اند. به خود ميگويم تو با پوشيدن اين جاكت و شلوار و جوراب و همه وهمه به لرزه افتاده اي و يك شب ترا بيتاب كرده بيا و نظري به اين انسان ها بيانداز كه همان جاكت و شلوار سالم را ندارند و هر شب بايد در جاي يا گوشه در بيرون از خانه براي گذراندن آن شب مسكن بيگيرد و هر شب سرما را، درد را، گشنگي را تحمل كنند. اينها هم انسان هستند، اينها هم سردي را حس ميكنند درد را، تشنگي وگشنگي را وهمه و همه آخر چرا دست اينها گرفته نمي شوند؟ چرا اينها هر ثانيه در جهنمي زندگي بسوزندو و بسازند؟ ياد اشعار سعدي مي افتم كه سروده است:

بني آدم اعضاي يگديگر اند
كه در آفرينش زيك گوهرند
چو عضوي بدرد آورد روزگار
ديگر عضو ها را نماند قرار

   اينها هم عضو بدن انسان ها اما ببينيم كه آيا واقعا بدن با داشتن اين چنين درد ها قرار دارد يانه؟ سرمايه داران را ببينيد، سياست مداران كه بالاي چوكي هاي نرم و چرم لم داده و در اتاق هاي گرم و تزئين شده با طلا ميخوابند و شكم ها برآمده و از تمام لذت هاي دنيوي برخوردار آيا واقعا آنان اعضاي اين بدن كه سعدي تعريف كرده؛ هستند يا نه؟ اگر هستند چرا براي از بين بردن اين حالات و براي ازبين بردن فقر و بد بختي و بيكاري تلاش نمكنند. اين انسانهاي كه در اين دور و بر سرك هستند تنها چند نمونه از انسانهاي بي خانه و منزل و بيكار و شغل هستند. برو و ببين دهلي را كه خانواده ها، مرد و زن خانواده با فرزندان شان در كنار سرك شب را  ميگذرانند و به گفته يك رانندهء ريكشا كه ما در كنار سرك به دنيا مي آييم بعد در كنار سرك بزرگ ميشويم و در كنار سرك عروسي ميكنيم  و فرزندان مان د ركنار سرك به دنيا مي آند و با لاخره زندگي ما هم در كنار سرك ختم ميشوند و از دنيا ميرويم و فرزندان ما هم در كنار سرك بزرگ ميشوند و چون ما پول حمايت از تحصيل آنها نداريم بيسواد باقي ميماند و اين فقر و بدبختي بالاخره ارث و ميراث ما به فرزندان ما باقي ميماند و بس…
    بياييد به افغانستان برويم كابل را بگو كه چه اندازه انسان هاي بي خانه و بيكار و انسان هاي كه از نبود شغل و كار كه نان بخور و نمير روزانه را بدست آ ورد در رنج هستند و ولايات دور دست افغانستان كه سرك وجود ندارد، برق وجود ندارد، خشكسالي هم كه هست و حتي صداي سلام حكومت به آنجا ها نميرسد. و آنان نيز از فقر و گرسنگي و بيكاري و گذراندن زندگي روزانه سخت به عذاب هستند. و بالاخره آنان هم چيزي جز فقر و تنگدستي چيزي ديگري نخواهند داشت تا براي فرزندان شان به ارث گذارند. و هم كاركنان دولتي و سرمايه داران و سياست مداران را ببينيد كه آيا از تمام درد هاي مردم و فقر فرهنگي و بيسوادي و هم تنگدستي پولي و گشنگي و تشنگي و بدبختي هاي جامعه چيزي را احساس ميكنند و آيا از درد عضو از اعضاي بدن خويش خبر دارد؟ اينجاست كه بايد گفت بياييد درد را در پاي خود، در شكم خود، در سرخود، در دل خود، در پوست بدن و بالاخره در استخوان خويش احساس كنيم و براي از بين بردن دردها تلاش كينم و پيش از اينكه درد فراگير شود آنرا براي علاج و تداوي براي داكتر هاي بسيار ماهر و فهميده ببريم تا عمر دراز و تن صحت مند و سالم گردد.
 
( برگرفته ازدفترچهء خاطراتم)
محمدرضا احسان