آرشیف

2015-1-25

عبدالواحید رفیعی

حکایتی چنـد در باب پارلمان و خصایص آن

1-حمام  

واما ناقلان شکرشکن وراویان اخبارچنین حکایت کنند که درعهد دموکراسی ، مسافری از دیاربیگانه وارد کابلستان شد ودرتفرج ودیدارخودازدیارکابلستان گذاروگذرش به منطقه ای افتادکه به آن "دارلامان" گفتندی، از آن جهت که خلق را درآن امنیت نبود از سر وجان ومال .ودرآن ساحه عمارتی دید کلان که درمقابل آن بیرق های برافراشته بود به رنگهایی گوناگون از سبزوسرخ وسفید و…به رسم تجمل ومردمانی زیاد به پاسبانی مشغول ،ازقشون فرنگ وازاردوی خودی . وموترهایی به غایت گرانبها دراطراف عمارت منتظر، هرکدام با موتروانی ومحافظینی تا دندان مسلح نشسته چرت همی زدند از شدت انتظار . مرد درحیرت فروشدازوجود این عمارت واین مایه کش وفرش .به اندشه شد که چه باشد؟ازاین جهت تاملی دردرون عمارت نمود ازاثرحس کنجکاوی  ، از درون سروصدایی می آمد به غایت جنجالی ،چونبا دقت  گوش بایستاد ، حرف هایی شنید بند تنبانی وفحش هایی شنید از نوع کوچه بازاری ، از آن نوع که بازاریان همی گویند درهنگام معاملت وبارفروشان به هنگام مجادلت ، به حیرت فروشد از این غایله وجنجالی که دردرون بود ، از دیدن عمارتی به این بزرگی وگبهایی به این رسوایی !  حس کنجکاوی براو غالب افتاد به ناچار از مردی ازا هالی کابلستان که دردروازه عمارت تشریفات  به جا می آورد پرسید : ای مرد ؛ این عمارت از برای چیست ؟ وخلق را از آن چه فایده باشد ؟ واین مردمان چرا گپهایی برزبان آورند بند تنبانی ؟ همان میدان بزکشی که گویند همین جا باشد ؟

مردبخندیدوجواب داد : مثل که تازه آمده ای ؟نه میدان بزکشی چنین نباشد ،اینجا مجلس شورای ملی است  وبه آن پارلمان نیز گویند .وسرنوشت خلق درآن به بحث گیرند وبلاهایی از آن عاید خلق گردد که آن سرش ناپیداباشد ….

رهگذرکه از تعریف پاسبان چیزی نفهمید ه بود ،بعد از درنگی زمزمه کرد : عجب !دردیارمن به این گونه جای حمام گویند ونوع عمومی آن چنین باشد .

 

2- وکیل

ازیک نفر درولایت غور پرسیدم :درانتخابات شرکت کردی رای دادی ؟

با خنده اشاره به عکسی کرد که به دیواریکی از دکان ها نصب شده بود گفت بلی راي دادم ، به همین آدم رای دادم .

گفتم: بعداز آن کدام تغییر ی آمده درقریه شما ؟ کدام وقت از شما سر زده ؟

گفت نه ، کدام تغییر برادر ؟ وبا آرامی روبه من کرده گفت : همی که همان طرفا مشغول باشه کار به کار ما نداشته باشه خوبه . وادامه داد : هی برادر ما را ازخیر اینها تیر که از شرشان راحت باشیم . و خیلی باتلخی خندید .

بی درنگ به یاد قصه ای از سعدی علیه الرحمه افتادم که چه قدر صدق می کند براین گفتگوی ما بر سرونوشت این مردم . قصه چنین است :

"یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید از عبادتها کدام فاضل تر است ؟

گفت تورا خواب نیمروزی . تا درآن یک نفس خلق رانیازاری .

ظالمی را خفته دیدم نیمروز      گفتم این خفته است خوابش برده به

وانکه خوابش بهتر از بیداری است     آن چنان بد زندگانی مرده به

به راستی که خیلی از این کسان که به پارلمان گرفتارند بهتراست . شاید گرفتاری ومشغولیت آنان درپارلمان سبب فراغت خلق از دست وتفنگ آنان باشد . آرزویی که این مرد غوری از وکیل منتخب اش داشت .

 

3- قوماندانی که وزیرشد

قوماندانی به غایت قوی ونهایت مسلح به آن صورت که تا به دندانش گویند  ، از یکی از مریدان خود که حکیمی نیز بود پرسید : بهترین کاردراین دوره نزد مردم چه باشد ؟

مرید حکیم جواب داد؛ توراچوکی وزارت . ، تا درآن دوره که وزارت کنی ، خلق را به جنگ نیازاری .

واونصیحت مرید بشنید وبه کابلستان شد و چوکی وزارت گرفت .ازآن زمان سال و اندی است که مردم را از او خبری نیست ودرنتیجه شری نیز نیست .