آرشیف

2014-12-15

محمد رضا احسان

بيوفايي

ديريست درين ويرانه گذرت نيست
آن جامهء عشق من بين ببرت نيست
گويند قلبت را زدند با تيري ديگر
زان زخم گويا هيچ خبرت نيست
من روز و شب از هجر تو بيدارم
زين دردهاي من گويا اثرت نيست
ماندي بمن ياد گار اين بيوفايي را
اين ياد گويادر دل ستمگرت نيست
گهي گريم گهي خندم ز دوري ات
فغان زاين دارم سويم نظرت نيست
گهي اشك و گهي خونست ميريزم
 گويا ظالم سوزي در جگرت نيست
گويند بعد هر تاريكي روشني آيد باز
ديگر نياز آن نور دور و برت نيست
(احسان) نيز شب را صبح خواهد كرد
ديگر منتظر به قلب جفاگرت نيست
 
 
  محمد رضا (احسان)
هندوستان 2012