آرشیف

2014-12-11

غلام محمد نقشبندی

به استقبال از مطلع غزل استاد خلیل الله خلیلی که فرموده اند:

مژده ای شیراز !من بوی بهار آورده ام
پیک گلزار دلم،پیغام یار آورده ام
 


 
اشــک ســرخ از آتــش جــام جـویـبـــارآورده ام
پـاره پــاره خـال دل را چــون انـــــار آورده ام
 
راح لـعـل آتـش فـشـان کـردنـد فـرودر بحـر خون
مـاهـی وار در بـحـر خـون دل بیقرار آورده ام
 
خـمـر لعـل ریـخـتند به دل آتش گرفت آتش فشان
سـیـل خـون از چـشـم خـود ابـربـهار آورده ام
 
خـمـر نـاب بـیـکـام ولـب از لـب لـعـل نوشـیده ام
آب حـیــوان یـازلال از چـشـمه سـار آورده ام
 
نوش خمراز لعل آذر چـهـره ای چـون ماه ومهر
حـور وخـلــدو سـلسـبـیـل انـدر کـنار آورده ام
 
خـون دل چون ناف آهو مشک از صحرای چین
عـطـروعنبـر بوی خوش از زلف یار آورده ام
 
شام زلف در روز عارض خاج عسی رسم کرد
شـام هـجـرانـش پـریـشـان مـشکبار آورده ام
 
نـالـه انـدر دل شـب از خـمـر و آب تـوبـه ســوز
درد دل چـــون در شــهــــوار آبـــدار آورده ام
 
زخــم دل از افـعـی زلـف نـیـشـی عقرب برجگر
تـیـر مـژگــان را بـه دل مـانـنــد خـار آورده ام
 
سـاغــر پـربـاده، چـشـمـش مـثـل آهــو درخـتــا
چـشـم مـسـت بـاده خـوار انـدر شکار آورده ام
 
مـجـنـون بـی داسـتـان ایـن نقشبند از عشق یار
دست و پا زولان به زلف از کوهسار آورده ام