آرشیف

2014-12-5

استاد غلام حیدر یگانه

براي كابل و صوفيه:

(1)
 

نشست تا به كمـر باغ در قمـر از بـرف
و شام غوطه زد اندر خم سحر از بـرف
 
ستاره ريز شد اين شهـر آسمـان عادت
و گشت مدرسه ها قند در شكر از بـرف
 
فواره هـاي تبسم چراغ بندان كــرد
طناب مرمر و سيمينة شجـر از بـرف
 
دميـد رقت نــور و فرشتـگي از خـاك
عروس نـور و حضورست تاجـور از برف
 
ز بحـر بيشـه، بجوشيد كـوه مـرواريد
به بحر پيله فـرود برد كوه سر از بـرف
 
بهار برف همه فصل كهكشان بندست
و نيست مغـرب پائيـز را گذر از بـرف
 
(2)
رسيد برف به زانو، شكر كمر را زد
ز قند برف، نيستان دل شكر را زد
 
چقدر بسط طراوت، چقدر وصـل نقد
كه در هواي كه اين نقشهاي تر را زد
 
صفا و شور و شرر را چگونه در آميخت
به شيـر صبح مگر شربت قمـر را زد
 
سپيده هاي عطوفت به شوق ذوق تو
به دار ملك سحـر رايت ظفر را زد
 
حضور تندصراحت، مهـابت ديــدار
ز فصل دلهـره ها جنگل تبـر را زد
 
(3)
به باغ بـام، سحر در سحر ستـاره نشست
ز بـرف تا كمــر بـاغ، مـاه پاره نشست
 
غبـار نـور به زانوي كـوچه بـاغ رسيـد
پـريد رنگ شب و لال در كنـاره نشست
 
به جلگه هاي تهي، خيلها چكاوك شـوق
ز گله هاي دهي و صدي هـزاره نشست
 
شگوفه زار هوس برد كوه و بيشه ز دست
پيـاده گشت زمينگير دل، سواره نشست
 
چه بـرف، شبنـم آن رازهـاي روشن تست
كه بـر صحيفـه ي اشـراق آشـكاره نشست
 
کشـود دفتـر دل آسمـان و شعـر سپيد
به رحل صبر زمين، پاره، پاره، پاره نشست
 
چه حجت دگر از نور خواست خاره ي دل
كه در قيـامت آينـه، سنگـواره نشست
 
كبـاب فاصله ي كابليـم و صوفيـه، حيف!
دميد مشعله ي صبـح در شــراره نشست
 
 صوفيه ـ 2005
***