آرشیف

2017-6-4

گل رحمان فراز

بخشش نامه!

مادر، حلالم دار!
 

مادر، حلالم دار!

مادر، تو اولین بخشنده ای. بخشش و آمرزش خداوند بستگی به رضایت تو دارد. پس، لطفا! پسر ات را بار دیگر ببخش. از اینکه به سخن ات گوش ندادم تا در کنار ات بمانم و حتی لحظه ی هم از تو دور نباشم. ببخش، برای اینکه نان در کنارت همانند آرامش روحی و قلبی بدست نمی آید. خوشم داشتم سرم را بالای زانویت گذاشته، ناز های کودکانه کنم و تو هم با مهر لبریز از احساس و عطوفت موهایم را با دستان پر مهر ات نوازش دهی ولی نتوانستم ناله خواهر نازم که بخاطر شکم گرسنه اش نان می طلبید و برادر کوچکم که برای دوری راه مکتب اش و انتقال کتاب هایش بایسکل و بیک مکتب می خواست را نادیده بگیرم و فقط در کنار تو تنها آرامش خودم را بخواهم.
راستش از صبح وقت (بعد از سحری و خواندن نماز صبح) بر سر فلکه برای پیدا کردن کار رفتم، نخواستم بطور معمول از شما اجازه بگیرم، چون شما در نماز ایستاده بودید و من هم عجله داشتم اما برای تان عاجزانه و خاموشانه گفتم: مادر جان، رفتم به کار و برای افطار بیگاه چیزی خواهم آورد. در آن وقت نتوانستم حرف دل تان را بخاطر رفتنم بشنوم اینکه راضی بودید یا خیر؟! شاید راضی بودید برای اینکه شما هر روز خدا را شکرگذاری می کردید بابت نان آور فامیل شدن من بعد از شهادت پدرم
صبح وقت آمدم و تا ساعت ده بجه روی جاده نشسته بودم که هیچ کاری پیدا نشد، آنجا بخود آمدم و با خود گفت اینکه کی و چرا فرصت زنده ماندن را هم از ما می گیرد؟! از دوستم هم چنین سوال را پرسیدم و او عامل این بدبختی و بحران را نا کارایی و کندکاری سران حکومت دانست! منم بخود آمدم و حرفش را تایید کرده، گفتم: آفرین، تو راست می گویی. واقعا از دست اینها لقمه نان از دهن ما گرفته می شود و از دست آنها در به در هستیم.
روی همین موضوع سخن می گفتیم که صدای شعار های ضد سران حکومت شنیده می شد و ما هم بی صبرانه به آن گوش می دادیم. دیدیم که شعار ها از دل شان می برآید، حکایت گر رنج بی شمار شان است و بر دل مان می نشیند چون درد مان مشترک است و همه این رنج را متحمل می شویم. من و دوستم هم به کاروان راهپیمایی مسالمت آمیز بخاطر محکوم کردن حمله روز قبل و عملکرد سران حکومت شریک شدیم و تا محل حادثه شعار داده رفتیم تا حد اقل بیدار شان کنیم که چه حالی را سپری می کنیم و چه رنجی را بر دل می کشیم؟!
اینجا بود که درک مان نتوانستند و با دل سخت شان همت سنگ مان را آب کردند. دیگر امید برای سیر کردن شکم گرسنه خواهرکم و نوید برای خریدن بایسکل و بیک برای مکتب برادرکم نیست، مادر! دیگر من در امور اداره خانواده همانند پدرم به گور رفتم و بیشتر از این از من تقاضای نان آوردن به فامیل را نکن! دیگر پسر تان زنده نیست، کوردلان زندگی تان را از شما گرفت و برای همیشه شما را به زیر بار رنج قرار داده است. و آه، راستی بابت وعده (آوردن نان برای افطار شام) متاسفم! نمی توانم به رنج های که بعد از من بر سر خواهرک و برادرکم می آید بیاندیشم، سخت است لحظه ی را بیاد آورم که تو به امید کلان شدن من، لباس های خانه ها را می شستی، به دفاتر خانه سامانی می کردی و دستت را پر از آبله می ساختی تا پسرت راحتی همه رنج ها را در آینده بدهد. ولی من نه تنها نتواستم آن زحمات ات را جبران کنم بلکه ترا بار دیگر در غم و اندوه نشاندم. ببخش، بار دیگر ببخش! هرچه کوشش کردم برای شما پسر خوب باشم، نتوانستم
تو از بزرگوار ات حلالم دار آنچه از جانب تو دریافتم! بی رضایت تو بهشت رویا است و رضایت خدا خاطره!

نوشته: گل رحمان فراز