آرشیف

2022-6-29

گل رحمان فراز

آینده مقاومت؛ حاشیه یا متن؟

 

انگیزه‌ی ایجاد صفوف مقاومت را ایستاده‌گی در برابر ظلم، استبداد، فاشیزم و حاکمیت جهل در افغانستان شکل می‌دهد. مقاومتی که برای آزادی و بیرون‌رفت از اسارت تحمیل گردیده است و در سطح ملی و بین‌المللی حاشیه فربه‌تر از متن جلوه یافته است. جنگ هیچ‌گاه راه حل مطلوب نبوده است ولی می‌تواند حداقل واپسین گزینه برای بقا باشد. مردم که امروز در برابر طالبان صف گرفته‌اند، راهی جز مقاومت و انتخاب سنگر نداشتند. یا در عمق دره ترور، سربریده و دفن می‌شدند و یا به امید بقا به قله‌های کوه سنگر می‌گرفتند. نابرابری اقلیم، کمبود امکانات و عملیات هوایی و زمینی گروه طالبان بالای مقاومت‌گران از جمله نخستین چالش‌های کلیدی پنداشته می‌شد که صبر و استقامت در مبارزه از اساسات پیروزی محسوب می‌شود که راه شان را بارز‌تر ساخته است. تحولات می‌آیند و می‌روند. آن‌چه باقیست درک مشترک مردم است. تحول که در آن منفعت همه‌گان متصور باشد، از هم‌صدایی‌های کوچک آغاز می‌شود. این هم‌صدایی از اعتراض مسلحانه سنگر‌های مبارزه در برابر ظلم طالبانی عرض اندام کرده است و دامنه‌ی این روند هر روز برجسته‌تر می‌گردد.

انحصار قدرت و تک قومی‌شدن فعالیت طالبان عوامل اصلی و انگیزه‌ی ایجاد مقاومت اند. این‌که طالبان پشتون در برابر حکومت جمهوری و شرکای آن جنگیده اند، نمی‌خواهند حلوای حکومت‌داری را به اقشار و اقوام دیگر تقسیم نمایند. محدود کردن و نظاره‌ی فعالیت افراد زنده اقوام دیگر و سرکوب آنی ایشان همه روایت از بینش محدود و دیدِ کمِ زاویه حکومت‌داری شان است. کنترول اوضاع به روش کنونی می‌تواند برای کوتاه‌ مدت مؤثر واقع گردد و مخالفان را از اعتراض هماهنگ شده و حماسه حضور دور نگه‌دارد ولی تحمل این تحمیل لبریز خواهد شد و با لب‌ریز شدن اش احتمال سرنگونی حکومت‌ ظالم حتمی است.

مقاومت فعلی در برابر طالبان از یادبود جنایات جنگی، جهل و رژیم تاریک قبلی گروه طالبان صورت گرفته است. انگار که طالبان نمی‌توانند تغییر کنند و استراتیژی حذف خوب‌ترین دستاورد این گروه محسوب می‌شود. به راستی که پیش‌بینی مقاومت در رابطه به رفتار و کردار طالبان مصداق اش را در (تقریباً) یک سال مأموریت پیدا کرده است. طالبان علاوه بر این‌که در عمل‌کرد شان تغییر نیاورده اند بلکه از عبرت گرفتن‌ها کاسته‌اند و بر عمل‌کرد افراطی شان مطابق به اوامر کشور‌های خارجی افزوده اند. فعالیت طالبان در افغانستان روایت نابود ساختن اردو و نظام، تخریب آبادی‌ها و فرار مغز‌ها را دارد که حکومت‌داری توسط ملا‌های بی‌سواد به انحراف کشانده می‌شود.

صف طالبان که بیش‌تر از چشمه‌ی شاگردان مدارس دینی پاکستان تقویه می‌شد و سراسر در صدد جذب ملا‌ها و طلبه‌های مدارس کشور بود. طالبان توانستند با تفسیر نادرست قضایا و علوم اسلامی و شبیه‌سازی راه‌های رسیدن به بهشت این گروه را به انحراف بکشانند و علیه مردم و وطن شان استفاده کنند. تبلیغ افراطیت، تنفر از کمبود‌های جمهوریت، توجیه‌ی حضور هم‌کاران بین‌المللی جمهوریت، تکذیب کردن حقوق زن و بشر بحیث یک پدیده‌ و فرهنگ غربی، ترور اعضای رسانه، انتحار افراد کلیدی دولت وقت، جنگ چریکی، تولید و قاچاق مواد مخدر برای تمویل جبهات جنگی، آغوش باز پاکستان، فساد جمهوریت، سرمایه اندوزی و معیشت رهبران سیاسی، حمایت قومی و مذاکرات دوحه از داشته‌های طالبان بود که بستر رشد و تکامل را برای شان هموار کرد و قدرت را به ایشان سپرد.

آن‌چه فعلاً از آن طالبان است، هیچ‌گاه بر اثر مبارزه سالم، هدفمند و مشروع بدست نیامده است. جنگ ایشان در برابر اردوی افغانستان و صلح شان با آمریکا توسط چندین نشست علمای اسلامی بسان جهاد ناروا پنداشته شده است. طالبان که برای پیروزی شان از انتحار کار گرفتند و برای سرکوب گروه‌های انشعابی شان فعلا کار می‌گیرند، هرگز نتوانستند بر این فعالیت شان جنبه‌ی دینی و انسانی بدهند. این همه فعالیت فقط بخاطر اخذ رضایت خاطر کشور‌های تمویل کننده‌ی تروریزم و رسیدن به قدرت صورت گرفته است.

بعد از طبقه‌ی ملا‌ها، آنانی که از اوایل صف طالبان را بارز‌تر کردند، مجرمان نظام جمهوریت اند. افراد که با انجام جرایم سنگین متهم و محکوم به مجازات حبس و توقیف می‌شدند. قرار در کنار طالبان را بر فرار از چتر جمهوریت ترجیح می‌دادند. ایشان راهی جز مبارزه و عمل مطابق هدایات نداشتند چون گزینه‌ی وجود نداشت. تا حبس طولانی را در زندان‌ها می‌کشیدند و یا به خوب و بد طالبان می‌ساختند. طبقه‌ی جنگی و مردهای فعال سنگر طالبان در واقع همین افراد بودند. خانواده ایشان نزد طالبان در پاکستان گروگان گرفته می‌شد و با عادی‌ترین خیانت شان، بزرگ‌ترین جزا را محتمل می‌شدند.

مقاومت برخواسته از دید واضح و روشن ایستادگی در برابر ظلم طالبانی است. گروهی که عمل‌کرد اش افراط و قوم‌گرایی و حذف شکل می‌دهد. سرکوب‌های سازمان‌دهی شده مردم را وا می‌دارد تا صف مقاومت را برازنده تر سازند. انشعاب جبهات بلخاب، سمنگان، بدخشان و توقیف طالبان غیر پشتون مثال‌های زنده‌ی انحصار قومی قدرت طالبان است. امروز افراد که با ایشان سال‌ها جنگیدند و تلفات بسیار را متحمل شده‌اند، به جرم غیرپشتون بودن از بدنه فعالیت و قدرت با بهانه‌های مختلف دور می‌شوند. این طرز برخورد نه تنها طالبان غیرپشتون بلکه ملت متعلق به اقوام تاجیک، ازبک و هزاره را در برابر برخورد تبعیضانه طالبان حساس می‌سازد. ابا ورزیدن اکثریت طالبان تاجیک و ازبک برای جنگ در برابر طالبان هزاره مستقر در بلخاب خود نشانه‌ی جوانه زدن چنین هماهنگی است. صف گرفتن قوی چنین هماهنگی فرصت حکومت‌داری بدون چالش را از طالبان می‌گیرد و قدرت را به کام شان زهرآگین می‌کند. مقاومت نه تنها برای جبهه مقاومت ملی یک نیاز برای گذار از حالت موجود به حالت مطلوب پنداشته می‌شود بلکه رهبران که در دوده‌ی جمهوریت بین مردم تنفذ داشته‌اند و فعلاً منتظر فراهم شدن فرصت اند، نیز هم‌گام با صف‌های مقاومت و گروه‌های انشعابی طالبان علیه سرکوب حاکمیت طالبان فعالیت خواهند کرد.

در آخر می‌توان به این نتیجه‌گیری رسید که خط مقاومت بسان یک نیاز برای حفظ ارزش‌ها و دفاع از مال و جان توسط افراد مشخص با نظریه‌های ایده‌آل رهبری مردم و حفظ میراث‌های مقاومت ترسیم شده بود که با گذشت زمان و گذر عمر حکومت‌داری طالبان، چالش‌ها برای اکثریت رعیت گروه طالبان بیش‌تر می‌گردد و افراطیت این گروه پای اکثریت را به مخالفت علیه شان می‌کشاند. در خطر بودن نظامیان باتجربه، مسلکی و آموزش دیده‌ی حکومت سابق در نظام کنونی خطر کاملاً جدی برای تقویت صفوف مقاومت شمرده می‌شود. ایشان با استفاده از آموزه‌های قبلی، بلدیت کامل با اراضی و استفاده درست و مسلکی از مهمات، وسایل و تجهیزات جنگی می‌توانند جنگ چریکی را بهتر از طالبان رهبری و مدیریت نمایند. فعالیت جبهه‌ی مقاومت ملی و جبهات فرعی مقاومت، انشعاب طالبان غیرپشتون، مخالفت رهبران سیاسی و لابی‌گری‌های سطح بین‌المللی شان، انعکاس فعالیت این صفوف از طریق فعالین رسانه‌ای «که در نتیجه‌ي واقعه فرار مغز‌ها از کشور تخلیه شدند و با رسانه‌های بین‌الملی روابط کاری دارند»، جذب نظامیان حکومت سابق از داشته‌های قوی مقاومت است که با کم‌ترین امکانات در اراضی وسیع و کوه‌های سر به فلک کشیده می‌توانند جنگ چریکی را مدیریت کنند. افروختن آتش جنگ در نقاط مختلف کشور می‌تواند تمرکز گروه طالبان برای مهار آشوب را کم‌رنگ سازد. رفتار افراطی طالبان نسبت به خواسته‌های جامعه جهانی نیز برای صفوف مقاومت استواری ایجاد می‌کنند. از آن‌جا که موقف جامعه جهانی در ارتباط به شناخت رسمی و مشروعیت طالبان محدود‌تر می‌شود، اندک فعالیت صفوف مقاومت که بتواند به سقوط ولسوالی‌ها و یا ولایتی منتهی گردد، می‌تواند توجه جامعه جهانی را برای حمایت صفوف مقاومت در مقابل طالبان در پی‌داشته باشد. حضور و فعالیت داعش نیز خطر جدی برای شکافتن قدرت طالبان است که غیر مستقیم به جامعه جهانی می‌فهماند این‌که با قدرت گرفتن یک گروه تروریستی در افغانستان، امنیت «که طالبان اخلال می‌نمودند» نه تنها تامین نشده است بلکه فرصت بروز فعالیت گروه‌های تروریستی دیگر را فراهم ساخته است و حتی احتمال می‌رود که گروه‌های تروریستی دیگر همانند القاعده در تبانی با گروه طالبان فعالیت‌هایش را از خاک افغانستان به ضرر جامعه جهانی همانند ۱۱ سپتامبر از سر گیرد. پس؛ صفوف مقاومت در آینده‌ی نه چندان دور پیروز می‌شود. این پیروزی از ایستاده‌گی اقوام دیگر برای دفع ستم قوم‌گرایی طالبان بوجود خواهد آمد و گروه طالبان همان‌طور که به آسانی قدرت را گرفتند، به سهل از قدرت کنار زده می‌شوند و آنجاست که ضرب‌المثل (بادآورده را باد می‌برد) مصداق اش را پیدا می‌کند. گرچند طالبان و قومی که از آن‌ها حمایت می‌کند نمی‌خواهند قدرت را به این ساده‌گی رها کنند ولی شکاف‌ها و درز‌های ایجاد شده هرگز قابل تداوی و ترمیم نیست و تا سرحد نابود ساختن طالبان ادامه می‌یابد. دو قطبی شدن گروه طالبان با رها کردن دست پاکستان و چنگ زدن به دامن هند خود به ایجاد روایت سراسیمه‌گی می‌پردازند. گروهی که یک‌ سال از عمر حاکمیت‌اش گذشت و چیزی از امیرالمومنین خیالی شان «جز یک عکس» در دست ندارند.

 

با مهر

گل‌رحمان فراز