آرشیف

2014-12-30

راشد انصاری

القصیده الموتوریه!!

بنده راکب بر شتر بودم و حالا یک مو تور
فرق دارد دنده های یک شتر با یک موتور

بنده از آن روز دیگر هیچ کس را بنده نیست
کی شنیدی از خدا کرده ست پروا یک مو تور ؟!

گر جماعت مثل دریا از خیابان رد شــــــــوند
می زند بی ادعا دل را به دریا یــــــــک موتور

دختری از یک خیابان گر کند قصـــــــــد عبور
پیش پایش می زند فوری بفرما یــک موتور!

این موتور یا آن موتور ؟ هریک چراغی میزند
می کند او انتخاب از بین آنها یــــــــــــک موتور

دلبری را می رساندم پیش از این تا مدرسه
پیش از این می کرد کار زانتیا را یــــــــک موتور

کس به میدان در نمی آ ید سواران را چه شد
دودها شد محو ، چیزی نیست الا یک موتور

بهترین راه ترور کردن قضاوت کن که چیست؟
با دوچرخه یا پیاده ، با شتر ، یا یک موتور ؟!

بگــذریم از بیـــــت های ظاهرا بودار و بــــــــد
من نگفتم، تجربه می گوید اما یـــــک موتور !

همچنان ، هرگز، همیشه ، بی گمان ، حتی، ولی
باز ، اما، تازه ، شاید ، گرجه ، زیرا … یک موتور !!

در کمال سادگـــــی بی شک به یوسف میرسید
گر می آ مد می خرید ازما زلیخا یــــــــــک موتور

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه من دیدم سه پشته می دهد پا یک موتور !

فاعـــلاتن ، فاعــــلاتن را رها کن بـــــــعد از این ،
دست کم در خواست کن از حق تعالی یک موتور

———————————————–

در بــــیایان خر اگر جفــــــتک پرانی می کند
در خیابان می کند امروزه غوغا یــــــک موتور!

ترک من بنشین و ترک زنـــــــــــدگانی را بکن
پیش از اینها لنگ هایی برده بالا یک موتور!

زیر پای هرکس و ناکس نشستن تا به کی ؟!
عاقبت یک روز مشتش می شود وا یک موتور!

از سر شب باهمین بوق سگی تا(بوق سگ)
حال گیری می کند تا صـــــــبح فردا یک موتور

هیـــچ کس مانند من ایجاد نا امنی نـــــــــکرد
بر می آید این مهم از دست کی ؟ ها ؟ یک موتور

با خودش می گفت یک شب زیر لب در کوچه ای
با دوتا تک چرخ تنگیدم به دنیــــا یـــــــک موتور !

گاه می خواهی بلانســبت خودت را گم کنــی
می شود مثل اجل یـــــک باره پیدا یک موتور

فی المـــثل در فاضــــــــلاب شهر جفتک میزند
می رود از گرده های شــــــــــهر بالا یک موتور

زیگزاگی می رسد از راه و از جـــــــــا می پری
می رسد با بوقهای زشت در جا یـــــــک موتور

می پری از جا نمی دانی چه حـالی می شوی
وقتی از جا خوردنت می خندد آفا ! یک مـــوتور

همچـــنان در کوچه های شهر پشــــــتک می زند
با صدایی سخت کاذب نیمه شب ها یک موتور

دیدن این صـــحنه ها در شهر تکراری شـــــــده :
– زیر چرخ کامـــــیونی کرده لا لا یک مــــــــوتور !

گر به هر عنوان زد و پنچر شـــد از چرخ عقب 
می خرد فردا برایش باز پاپا یــــــــــــک موتور!

این منـــــم ، یـــــــــک لاقبای ساده ی بی ادعا
احمقم ، کورم ، کرم ، شب گرد تنها ، یک موتور

بعد عمری بین سرها مانده این سر بی کـــــلاه
خسته شد دیگر ، ندارد بیش از این نا ، یک موتور

آنقـــــــدر ویراژ دادم بیــــن این ابــــــــیات لـــوس
آخرش این بیـــــت ها می سازد از ما یک موتور 

بنــــــده مامورم که آسایش نباشـــــــد توی شهر
( بیش از این عرضی ندارم ) باتو ، امضا یک موتور

راشدانصاری

ایران