آرشیف

2016-5-6

دکتور محمد انور غوری

آوازه ها و باور های عوام
جای که اخبار دقیق و واقعی گزارش داده نشود ، آوازه ها اوج میگیرد و درجوامعی که  سطح آگاهی  پائین دارند ، رسوخ خرافات بلند است . در سرزمین عزیز ما نیز آوازه ها و پندار های جالب و گوناگونی مطرح می شوند:
حدود پنجاه سال قبل ، در سراسر کشور  آوازه ای شایع شد که ، قیافۀ یک نفر به علت ارتکاب گناهی، مسخ گردیده ، نیم تنۀ فوقانی اش به خر تبدیل شده ، اورا محل به محل می برند و نمایش می دهند تا مردم عبرت گیرند. همه جا پر از سرو صدا بود ، راجع به شمایل شخص مسخ شده، یکی از زبان دیگری گویا مستند معلومات می دادند. روزی گفتند  شخص مسخ شده به پل چرخی رسیده وارد کابل می گردد ، مردم صف کشیده بودند ، بالآخره گفته شد که صبح او را به جمال مینه می آورند و از جوار پوهنتون کابل می گذرانند ، محصلان ، استادان ، مامورین و مردم محل  با حیرت و دستپاچگی از صبح تا دیگر صف بستند و انتظار کشیدند ، ولی او نیامد که نیامد.
حدود ده سال پیش ، در شهر کابل آوازه ای پیچید که منابع نامعلومی به مردم زنگ می زنند و از طریق گوشی های مبایل ویروس پخش می کنند  در اثر آن گویا چندین نفر از فلان محل و فلان دکان مرده اند ، هرکس وابسته گان خود را زنگ می زد و از این خطر هوشدار می داد ، حتی پولیس و اشخاص امنیتی به بعضی مکاتب رفته ، دستور دادند تا  مبایل هارا خاموش نمایند . شام همان روز  این آوازه ها از طریق رسانه ها تکذیب گردید.
یکی دوسال قبل  گفتند که  روی شکم  دختری جوانی در یکی از ولایات ، طور غیبی کلماتی نوشته شده ، مردم عقب خانه او صف کشیده بودند، دختر روی بستر خوابیده ، شکمش را به نمایش گذاشته اند ، به نوبت وارد خانه می شوند ، کلمات نوشته شده را می بینند و تکبیر می گویند.
یکی از دوستانم که کارمند معارف بود برایم قصه کرد که در یکی از ولایات سفری داشتیم ، مجاور کوهی یک چشمۀ بزرگی را دیدیم ، بسیار جالب ، دارای آب صاف ، خنک و دلنشین . چند نفر از مردم محل آنجا بودند ، خواستیم راجع به چشمه چیزی بگویند . یک مرد ریش سفید گفت : این چشمه را که می بینید ، چشمۀ ساده ای نیست ، در هیچ جای دنیا چنین چشمه ای وجود ندارد ، چند سال قبل هیئتی از کابل آمده بود ، نمونۀ آب چشمه را با خود بردند ، در لابراتوار های معتبر آنرا تجزیه کردند ، این آب ، فقط یک فیصد از شراب کم آمد ، یعنی که آب چشمه شراب است شراب ، هرچه بخوری با خوردن یک گیلاس این آب فوری هضم می گردد.
چند سال قبل ، نویسنده این سطور ، در بین رود خانه ای از حومۀ کابل سنگ کلانی را دیدم که مردم دور آن جمع بودند ، گفته می شد که روی سنگ کلمات غیبی نوشته شده ، منی بنده به چشم خود حتی یک حرف را تشخیص کرده نتوانستم ، سنگ موصوف را در جوار یکی از  زیارت های نزدیک منتقل کردند ، بر سکوی گذاشتند ، دور آن پنجرۀ فلزی کشیدند، روزانه اشخاصی به دیدن آن می آیند ، آن را می بوسند و مناجات می کنند.
در قندهار زیارتی بنام «شیرین جان آقا» موجود است ، یکی از رادیوها گذارشی از آن داشت : ده ها نفر در این زیارت گرد می آیند و چرس می کشند، از ایشان پرسیده می شود شما کی هستید ، اینجا چه می کنید ؟ در جواب گفته می شود : « دا خو د شیرین جان آغا، زیارت ده، موژ یی مریدان یو مریدان ، د هغه خذمت کوو خذمت» ، پرسیده می شود این چلم برای چه است؟ ، کسی جواب می دهد « دا د چرسو یو زورور چلم ده ، دلته دیر زوانان او د خدای دوستان رازی ، یو یو« بلکه ملکه» کوی او کوویه ، موژ تول د آغاجان خذمت کوو خذمت.
از تلویزیون طلوع هر هفته ، برنامه ای بنام« چایخانه» پخش می گردد و در آن اشخاصی از یک محل، راجع به  باورهای محیطی و گذشته های منطقه طور عامیانه ، سخن می گویند ، این برنامه ها جالب و شنیدنی اند. در همین چای خانه ها راجع به زیارتهای کابل و حومۀ آن گفته شد که :
 در کابل بر فراز تپه ای زیارتگاه آقای « یخپوش» قرار دارد ، جناب ایشان در زمان خویش مردی صاحب حال و پیری بزرگی بوده ، همیشه بالاپوشی از یخ در تن داشته.
 در جای دیگری زیارتی بنام «پیر یخسوز» است ، ایشان نیز شخصیت بزرگی بوده اند ، روزی از روزهای سرد زمستان، در هوای آزاد مریدان به دور پیر گرد آمدند ، او دستور می دهد جغله های یخ را جمع کنند و آنگاه آنها را آتش می زند ، یخها مانند ذغال« بل بل بل بل» سوختن گرفتند و همه مردم با حیرت و اخلاص خود را گرم می کردند و می گریستند.
 باز آنطرفتر زیارت آقای «آتش نفس» است ، ایشان نیز پیری کلان و صاحب کرامات بودند. مریدانش خواهش می کنند که کرامتی از خود نشان دهد، او دستور می دهد مرغی را حلال نمایند پاک ، شسته و سالم بیاورند ، هردو ران مرغ را گرفته پوف می کند از تف داغ او ، گوشت مرغ در ظرف یک ثانیه« بغ بغ بغ بغ »کباب می شود و همه مردم از کباب می خورند و مجلس از حالت عادی خارج می شود.
در شهرکابل شخصی صاحب حالی وجود داشته بنام میرزای لوچ ، او همیشه برهنه بوده ، هرگز کالا نمی پوشیده ، در حومۀ دهمزنگ گشت و گذار داشته،  روزی از کابل مفقود می شود، گویا در عین روز ، کسانی میرزای لوچ را در مکۀ شریف  دیده بودند آنجا هم لوچ بوده.