آرشیف

2020-9-22

دکتور محمد انور غوری

«ملی هنداره» تر«دوهمه سقاوی»

زمانی که صنف سوم مکتب بودم (سال۱۳۴۱)، یک کوچی مالدار دوست پدرم، شبی مهان ما بود ، در مهمانخانه، یک نقل آوغونی را، بنام «ظریف جان و مابی» به زبان فارسی گفت و بیت های پشتوی آن را به آواز بلند می خواند. قصه(نقل) بسیار جالب بود، دو نفر همسایه ما که در مجلس بودند و پشتو نمی فهمیدند ولی می گریستند. من قصه را بدون شعرهای آن، دقیق یاد گرفتم ، آرزو کردم که روزی پشتو بیاموزم و اشعار قصه را، نقطه به نقطه بنویسم و ازیاد کنم.

سال۱۳۵۰ از صنف دوازده فارغ شدم، کانکور پوهنتونها تعطیل گردید و من خواستم معلم شوم، به ولایت فراه رفتم ، به معارف درخواستی دادم ، تقاضا کردم که در یکی از مکاتب پشتو زبان، بحیث معلم مقرر شوم. مرا به مکتب شش صنفی غازی آباد ولسوال بکوا فرستادند. غازی آباد قریه ای بود درمجرای کاریزی بهمان نام، دارای دو مسجد و یک مکتب در وسط خانه های گنبدی یک دشت داغ. همان شب اول درمجلس ما که سه نفرمعلم، چند نفرمحیطی بودند، جوانی بنام عزیزالله، دو تارمینواخت و دیگری بنام یوسف آهنگ می خواند، در بین خواندن نام « آدم خان و درخانی» گرفته می شد. از کسی پرسیدم که آدم خان و در خانی کی بوده؟ گفتند، نقلی مشهوری است که دریک کتاب آمده. روز سوم شخصی ریش سفید همسایه مکتب بنام موسی جان، کتاب« ملی هنداره» را برایم آورد که دارای چند قصه بود: آدم خان او در خانی، ظریف جان او مابی، خشکیار او شاترین، شادی خان او بیبو، موسی جان او گل مکی، طالب جان او گلبشره(ملاعباس او گلبشره)، مومین خان او شیرینو، جلات خان او شمائله، قطب خان او نازو. خدای من ! از دیدن قصه«ظریف جان و مابی»که ده سال قبل شنیده بودم، به وجد آمدم. تمام این داستان ها را بار بار نقطه به نقطه خواندم، دو سال درغازی آباد بودم ، پشتو آموختم، پشتو خواندم، پشتو تدریس کردم، به فرهنگ محیطی یک جامعه عقب مانده پشتون آشنا شدم، مردمی صحرایی اکثرا کوچی، کم سواد، پاک ، بی آلایش و با تمام معنی پشتون. امروز چهل و نه سال از آن تاریخ می گذرد، شبها، غازی آباد را در خواب می بینم، در حسرت آن هستم که بار دوم روزگاری مساعد گردد تا من به آنجا بروم، کاریز آن خشکیده یا نه؟ شاگردان هفت ساله آن روزگار که پنجاو شش ساله شده اند، چه کسانی زنده هستند و اگر امکان باشد در یک عروسی اشتراک کنم ، «کله چی ورا رازی او بابولالی ویل کیژی» تجدید خاطرات نمایم و بپرسم که موی سفیدان محل: حاجی محمدحسن خان، عبدااوهاب کاکو، توره قیوم لالا، ملاعبدالرشیدآخند، جمال زی انا، زربو انا، لوی اناگی انا و … کجا شدند. من از برکت همان قصه، همان وظیفه و همان مردم، علاقمند ادبیات پشتو شدم ، از پشتو آموختم، کتب زیادی در پشتو خواندم از رحمان بابا، خوشحال ختک، حمید مهمند، عبدالرءوف بینوا، غنی خان، حمزه شینواری، بهایی جان، سلیمان لایق، عبدالحی حبیبی، گل پاچا الفت، عبدالباری جهانی، گلزرک زدران و غیره.

دربکوا یه نوعی شعری دلپذیر پشتو، بنام «با بولالی» آشنا شدم که تقریبا هیچ پشتونی در کابل، به آن آشنایی ندارد جز نام آن. ده سال قبل در پوهنتون کابل، دوست صمیمی ام، پوهاند احمدشاه زغم، آمردیپارتمنت ادبیات پشتو، به توصیه و مشوره خودم، اولین بار، مقاله ای، تحت عنوان«با بولالی» در مجله علمی پوهنتون نوشت.

هم اکنون که این سطور را مینویسم در قفسه کتابهایم ، کتاب « ملی هنداره» نوشته محمدگل نوری وجود دارد، حاوی همان داستان های دلپذیر پشتو: آدم خان او در خانی، … که قبلا یاد آور شدم. ظاهرا یک کتاب کوچک، عامیانه، محلی و دور از نظر محیط علمی، در نظر خودم کتابی است بسیار بزرگ، گنجینه ای است از فرهنگ غنی پشتو که در آن الگوهای همت بلند، صداقت، غیرت، بزرگواری، فداکاری، همدیگرپذیری، از خود گذری، سربلندی، شرف، عشق، محبت و پشتونوالی با تمام معنی موج می زند. ملی هنداره با همین ضخامت کم، بحیث یک متن کلاسیک پشتو، بدون مبالغه با کتب یوسف و زلیخا، لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد با الیاد هومریونانی و نظایرآنها، شباهت دارد ، اما متاسفانه این کتاب در محیط اکادمیک پشتو مطرح نشده ، در کتابفروشی های کشور فروخته نمی شود.

میخواهم با صراحت بگویم که در زبان پشتو بهترین شاعران، بهترین نویسندگان وجود دارند، انتشارات کتب و مجلات پشتو بسیار فعال است اما« پشتون ها کتب اصیل پشتو را کم می خوانند یا نمی خوانند » چرا؟

دوازده سال قبل، از دیپارتمنت ادبیات پشتو به ضمانت استاد جمعه گل لاورین، یک جلد کتاب غزلیات حمزه شینواری را گرفتم، گفته شد که این کتاب را استادان زیاد می خوانند، در ظرف یک هفته باید انرا مسترد نمایم، وقتی کتاب را تا صفحه چهار دهم خواندم صفحات بعدی باهم چسپیده بودند که توسط قیچی آنهارا از هم جدا کردم، یعنی از وقتی که کتاب از مطبعه بر آمده تا آن روز خوانده نشده بود.

امیرحمزه شینواری غزلسرای معروف پشتو در سال ۱۳۷۳ فوت کرده، اما یک مصاحبه سالهای قبل از آن در آرشیف (بی بی سی) وجود دارد و خودم آن را شنیده ام، او می گوید « دوستان ازننگرهار می آمدند و می گفتند استاذه ! مردم به شعرهای شما عاشق هستند، کتاب های تان در آنجا یافت نمی شود. من چندصد جلد کتاب هایم را فرستادم که در کتابفروشی های جلال آباد عرضه شد، یکسال بعد کسی را موظف کردم، برود و معلومات کند، کتابها فروخته شده یا نه؟ شخص از جلال آباد تیلفونی گفت: بیست و هفت جلد از کتابها فروخته شده او نوریی هم دغسی پراته دی. گفتم «آنها را به موسسات علمی و کتابخانه ها مفت اهدا کن، پس بیا»، گیله ای از کم خرید بودن کتب پشتو.

یازده جلد کتاب ریاضی من(انور غوری) به پشتو ترجمه شده و شش جلد آن در بازار کتب فروخته می شود. چند سال پیش از یک کتابفروشی جلال آباد، برایم تیلفون شد و گفت: استاد! همو کتابهای فارسی خودت همه فروخته شده اما از کتب پشتو فقط پنجاه جلد را خریدند. من به رئیس فاکولته ساینس پوهنتون ننگرهار زنگ زدم و گفتم: « ها وروره ! کتابونه په پشتو ترجمه کوو، ستاسی تر ژیره لاندی در لیژو، مگر تاسی خپله، فارسی کتابونه رانیسی او پشتویی نه اخلی؟».

دوازده سال قبل خواستم از کتابفروشی بیهقی یک مجله پشتو را بخرم. نام مجله را گرفتم، کتابفروش گفت اونه از همو کنج هرچی می خواهی بگیر. متوجه شدم که مجلات و اخبارپشتو در یک کنج سرهم انبار شده، گفتم چرا اینهارا د رست جابجا نمی کنی؟ گفت کسی نمی خرد و مفت توزیع می کنیم.

سخن آخر اینکه: زبان پشتو همگانی می شود، هرگاه خود پشتون اشعار و متون خوب پشتو را، نقطه به نقطه با عشق و علاقمندی بخواند و قورت کند. فراموش نشود اگر بگوئیم « پارسی بانان ، مه پریژدی چی، پوهنتون ته دانشگاه ووایی ، که نه پشتو تباه کیژی»، په خدای قسم، نه تباه کیژی.

اسماعیل یون به گفته خودش هفتاد کتاب نوشته، دوباره آنهارا در قالب چهارده کتاب هزارصفحه ای منتشر کرده، من می گویم « دوهمه سقاوی» یک نمونه ازمتن آنهاست: خشم، نفرت، حسادت، اهانت، تبعیض، تعصب و نفاق. کاشکی در عوض سیاه کردن این همه کاغذ، « ملی هنداره» را در بغل می گرفت از سربی تا سرخرود، به زیارت مومین خان و شرینو می رفت، «هر مرد شتردار،اویس قرنی نیست».

په دنیــا کــی پیـدا کیــژی عالــمــونه ××× په هغو کی د ثو تنــو تاج په سـرشی

میندی راوری دیرزامن دیر اولادونه ××× یو یا دوه یی افلاطون او اسکندر شی

بینوا