آرشیف

2020-10-20

دکتور محمد انور غوری

آخند ما
سالهای طفلی ام (شصت سال قبل) در دهکده ای زندگی می کردیم ، ملای داشتیم از محلهء خود ما که در مسجد امامت می داد ٬ همه او را آخند می گفتیم. آخند، آدم خوبی بود ٬ شخص میان سال با لهجه صریح و پرهیزگار، او یک پسر داشت. اگر مشکلی از طرف کسی در روزگارش خلق می شد عصبانی می گردید بعد از شام بربام خانه اش می برآمد، خطاب به فرزندش با صدای بلند سخنا ن تحدید آمیز به حریف، طورتکراری و مترادف میگفت(به در میگویم دیوار بشنو) و دلش را خالی می کرد ، وقتی که سرو صدایش بلند می شد همه می دانستند مشکلی پیش آمده و همسایه ها با هم می گفتند که «آخند باز جلالی شده » یعنی عصبانی شده٬ او سالی یکی دوبار «جلالی» می شد و روز بعد ریش سفیدان قریه موضوع را حل می کردند.

خوب بیاد دارم که یکی از شبهای تابستان پسر آخند گوسفندانش را از چراگاه به خانه آورد ٬ با یک طفل همسایه که همسن و سالش بود دعوا کرده ٬ سرش شکسته و اندک زخم برداشته . آخند بر بام بر آمد و جلالی شد. همه از در ، داخل و بیرون خانه ها گوش می دادیم ، او خطاب به فرزند خودش می گفت:

هو بچه! آخر تورا زخمی ساختن افسوس افسوس ، تورا چه بلا زد که از خود دفاع نکدی؟ توهم دُوکی( سنگی ) بر فرق سر همو بچه می زدی٬ کله اش را دو کله می ساختی تا حکومت همه مارا می برد و بندی می کد ٬ پناه بخدا هرطوری که می شد می شد. هوبچه تو را چه بلا زد؟ ارمان ارمان او را به رود می انداختی همتو می زدی می زدی که گاو واری دم می کرد باز پناه بخدا هر دولی که می شد می شد. هو بچه با بی ننگی خون آلوده به خانه نمی آمدی ، شکم همو بچه را پاره می کدی تا روده هایش را کلاغها می خوردن باز پناه بخدا هرچه که می شد می شد. هو بچه همین قدر همت نداشتی که گوش و پوز همو بچه را می بریدی تا الخاتو واری(ببو واری) پیش دده خود(مادرخود) می رفت باز پناه بخدا هرچه که می شد می شد. هوبچه چقدر سسستی کدی و خون آلوده پیش مه آمدی ، هرچهار دست و پای همو بچه را می شکستاندی تا نحش اورا با خروخاککش، تپی گاومیش واری پیش بابه اش می آوردند باز پناه بخدا هرطوری که می شد می شد. هوبچه ای بی غیرت موشتوکی(سنگی) بر فرقش می زدی تاپوز و پکل او خلاوک واری آماس می کرد کوه واری قور(غور) می شد به خانه می رفت، باز پناه بخدا هرقسمی که میشد می شد. هو بچه حد اقل یک موشتوک به دهنش می زدی تا شغال واری شخل دندان می شد و کُلاووش می کشید، باز پناه بخدا هرطوری که می شد می شد.

لاحول ولا ، لاحول ولا ، شیطان میگه همی تفنگ برندیله بگی ، یک کارتوس به بند ارقه پدر همو بچه مصرف کن تا تمام عمر افلیج داشته با شه و باز زنجیر پیچ برو به دهمزنگ کابل ، پناه بخدا هرچی که میشه بشه . شیطان میگه برو به قبرستان ایستوغونای پوسیده بافچه او را از قبر بیرون کش تا کرگسها ببرن ، باز پناه بخدا هرچی که میشه بشه . شیطان میگه نیمه شب برو خانه مردکه را آتش بزن تا تر و خشک زندگی اش همه بسوزه و بگذار در بندیخانه پوده شوم ، باز پناه بخدا هرچی که میشه بشه . شیطان میگه برو پیش جادوگرهای شهر و همی مردکه را تعویذ کن تا همو ملنگ آوغون واری دیانه شوه ، باز پناه بخدا هرچی که میشه بشه . شیطان میگه با متار(سوته) بادامی به بند پای همی مردک بزن تا بشکنه و تمام عمر خر لنگ واری بلنگه و فورلنگه ، باز پناه بخدا هرچه که میشه بشه.

هنوز هم وقتی که مردم محل از کنار گورستان می گذرند، نزدیک قبرآخند ، دعای می کنند و بعضی می گویند « پناه بخدا هرچه که می شه بشه ».

لغات محلی :
الخاتو – مادرآل، ایستغون – استخوان، بافچه – پدرکلان ، بندارقه(بندارغه) ـ بندپشت ، خلاوک – غذای که ازخمیر کلوله ساخته می شود، دُوک – سنگ کلان ، دده ـ مادر ، قور( غور) – برآمده گی ، کُلاووش ـ زوزه، متارـ سوته، موشتوک – سنگ گرد ، دول(داول) – قسم .