آرشیف

2015-1-25

محمد نادر علم

روبــــاه سیر و خروس پیر

 

روزی روبای سير اما آزمند بقصد خوردن خروس که در مزرعه ميچريد برامد چون سير بود در فکر آزار خروس شده و بهانه ميگرفت.

فریاد زد – او خروس تو پادشاه، پدرت پادشاه يا پدر کلانت پادشاه  که تاج پوشيدی؟

خروس- قربان نه خودم پادشاه نه پدر وپدر کلانم پادشاه هستن ای تاج یک دانه طبيعی و خدا داد اس.هیچ فکریش نکن.روبا جواب این بهانه راشنید بفکر بهانه دیگر شد وباز پرسید.

ای خروس خود خواه! – تو ملا، پدرت ملا يا پدر کلانت ملا اس که آذان ميتی؟

خروس جواب داد- نی بادار هيچ کدام ما ملا نبوده و نيستيم وختی گلويم خارش ميکنه سلفه ميکنم سلفه مه ره به آذان چی. این مریضی هم ارثی است از پدر کلانها مانده.

تير بهانه های روباه که بخاک خورده بود با عصبانيت فريا د زد:

–    مره تيز نکاح خطیته.

–     کدام نکاح خطه!؟

–     نکاح خطته همرای ای ماکيا ن که مستی داشتی.

– خروس: مه وظيفه خوده انجام ميتم، نسل اندرنسل ما نکاح نکديم و نکاح خط نداريم.

روباه:

–     پادشاه نيستی تاج داری، ملا نيستی آذان ميتی، نکاح خط نداری همرای نا محرم چکر ميزنی به جرم اين سه گناه کلان حمله…… و خروس بيچاره چشم بهم زدنی بال بال و پرپر شد.

 

این داستان به سر نوشت غوث زلمی بی ربط نیست: ریش ندارد ملائی میکند عقیده ندارد خانقاهی میکند عربی نمیداند قرآن تر جمه میکند آخر از دم این ملاها ها بکجا میری؟؟؟