X

آرشیف

زنی سر سفیدی بود که به جز یک مرغ تخمی در بساط زنده گیش دیگر چیزی وجود نداشت. او شب باخود فکرکرد که اگر مرغش را زیادتر دانه بدهد روزانه دو دانه تخم خواهد داد وازین طریق می تواند بسیاری احتیاجات خود را مرفوع سازد. فردای آن روز مقداری آب ودانه تهیه کرد ومرغش را از مرغانچه گرفت وهردوپایش را میان پاهایش قرار داد تا مرغ بال بالک نزند وگلونش را با دست چپش گرفت وبا دست راست به دانه دادن شروع کرد وآب نیز بدهش می انداخت تا دانه ها در حلقش فرو رود. این کار را چند مرتبه تکرار کرد. بعداً متوجه شد که مرغ حرکت نمی کند، دید که مرغ مُرده است.
آیا می توانیم پسری که چار قوک کرده نمی تواند، از او دویدن را توقع کنیم؟

 سرمولف عبدالغیاث غوری

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.