آرشیف

2015-1-26

محمد دین محبت انوری

گنج شــــــــــاه پریـهــا

 
در ایام قدیم یک  شکارچی ما هــر در یک دهکده دور از شهـر زنده گی میـکـرد و عمر خودرا به شکار وکوه گردی گذشتانده بود و او همیشه از طرف روز به شکار حیوانات مشغول گشت وگذاربه کوهای فلکسـا ودره های مخوف وهولناک بود وگویا همه کوه و کمر مناطق دور و نزدیک برایش معـلوم بود واز هر دره وکوه دشت خاطره ها داشت و زمانیکه از سر نوشتش با مردم صحبت میکرد انسا نها را به تحیـر می ندا خت . زیرا او خا طرات شکا رها یش را چون شهکا ر ها ی شهنامه بسیار به جوش وخروش بیان میکرد ومرد م هـم در آنوقت از همه سر گرمیهای زمانه چون رادیو وتلویزیون و ما هواره فلم ویدو کست وغیره  وغیره محروم بودند بسیار به علاقمندی گوش میدادند…
از قضای روزگارنا گهان روزی به دروازه غاری که بر فراز کوهسار بلندموقعیت داشت برابر شد  و خواست تا قدری پیش برود تا ببیند که طول و عر ض غار تا کجا هست  وقتی قدر ی را ه  را پیمـود  دید غار بسیار تا ریک وطولانی هست . او با ابزار  که در دست  داشت ؛ آتش را روشن کرد و در روشنی این آتش تا درون غار پیش رفت تا اینکه  نا گهان صدای ساز وآواز بگوشـش رسید . اوهمچنان با کمال دلاوری به این سفر ادامه داد که به روشنی رسید ودید که در داخل غار یک گروه از پری ها مشغول مراسم خوشی هستند  و ما نند
روزهای جشن وعروسی مصروف سا ز وسرود ورقص وپای کوبی  میباشند وقتی شکاری را دیدند  نزد او آمدند واورا نزد پاشاه خود بردند پادشاه آن را با مهربانی تما م  درپهلویش نشاند وغذاها ومیوه های رنگا رنگ برایش آوردند ودید که اینجا کا ملا مانند یک شهر  است  ودریک گوشهُ ازغار اشیا ُ قیمتی ،ظـروف ،لباسها ،طلا وجواهـرات فراوان موجود هست . شکاری فکر کرد که باید به هر نحویکه میشود  اوازین اجناس گران بها را همراه خود به خانه اش ببرد. وقتی محفل به پا یان رسید او یکمقـدار از جواهـرات ،طلاوغیره را با خود گرفت و در حا لیکه توسط افراد در باری شاه پریها بدرقه میشد تادروازه ُ غـار با خود آورد ولی از طرف نگهبانان دروازهُ غار همه اجناس از نزدش گرفته شد . ولی او باز هم بر گشت ودوباره به محفل آمد واین بار خواست از یکمقدار سکه ها ی طلا واجناس قیمت بهای که انتقال آنها در جیب ها و بغل هایش آسان بود با خود گـرفت و میـخواست که خا رج شود که باز هـم از طرف نگهبانان دقیقـآ تلاشی شد باز هـم  سکه های طلا را از نزدش گرفتند . بار دیگـر به داخل غـا ر رفت و بازهـم با خود چیزی را از سکه ها گرفت تا بیرون ببرد ولی این بار نگهبا نان کا ملآ اورا تلاشی وتمام اجناس را از نزدش گرفتند و اورا به خشـم از غا ر بیرون کردند و بدین ترتیب شکا ر چی نتوانست  هیـج چیزی را ازین غارو مال ومنا ل وثروت سرشار شاه پریان با خود به خا نه اش ببرد.در نوبت های بعدی که   برای پیدا کردن غار بکوه رفت هرچه کوشید نتوانست دروازه آن غا ر را دوباره  پیداکند این گنج دست نخورده  شاه پریـهــا  همچـنان دست نخورده با قی مـا نـد که مــا نـد.
 
پایان
میزان ١٣٨٨