X

آرشیف

کـــــــــــلاه رئیس جمهور !

 

22/8/1387

ازمدتها بود که میخواستم یک کلاه گرم وچرمی برای خودم بخرم ، چرا که به باورخیلی ازمردم اگر آدم را ازسریخ نزند ، ازپا یخ نمیزند … برای این منظورگشته گشته تنها کلاه فروشی شهررا پیدا کردم . کلاه فروشی که درسردروازه آن انواع واقسام کلاه های  خارجی وداخلی برای فروش آویزان شده بود .  وقتی داخل شدم ، سه نفرکلاه فروش داخل مغازه نشسته بودند وبا دیدن من هرسه تا هرکدام یک کلاه ازمیخ گرفته به استقبالم به پا خواستند . هرکدام میخواستند کلاه خودش را سرمن بگذارد، ولی ازآن میان یکی که چالاک تربود ، موفق شد  پیش ازدیگران کلاهش را سرم  بگذارد . با گذاشتن کلاه بر سرم ، احساس کردم ازسرمن خیلی گشاد باشد ، چرا که تا روی گوشم را پوشانده  وحتی کمی روی چشمانم را هم گرفته بود ، طوری که فقط میشد جلوپایم را ببینم ودوردست هارا نمیشد دید ، ولی تا بخواهم کلاه را دربیاورم ویکی دیگررا که اندازه سرم باشد بگیرم ، یکی ازآن فروشنده گان گفت : به به چقدراندازه است ، مثلی که برای خود شما جورشده باشد ….

دیگری گفت : چقه مقبول ، خیلی  به شما میایه … ماشالله مثل رئیس جمهورشدین… وبا نشان دادن آیینه ادامه داد : " بفرمایین  به آینه خودت را نگاه کنین …"

به طرف آیینه که میرفتم فروشنده دیگری گفت : " این کلاه  ازهمان کلاه هایی است که رئیس جمهورا به سرمیکنن….."

 فروشنده سومی ادامه داد: " آوازه این کلاه به کل جهان رسیده …."

دیگری با تایید گفت : " بله ،  این کلاه دردنیا نام وآوازه داره ، به تمام دنیا معروف است به کلاه رئیس جمهور افغانستان ، مثل کاپشن ریئس جمهور…."

 وقتی پیش آیینه ایستاد شده خودم را دیدم ، به راستی با آنکه خیلی برسرم فراخ بود ، ولی بسیاربرازنده بود ، برای اولین دفعه  ازخودم خوشم آمد ، ناخود آگاه یاد نطق های رئیس جمهورافتادم ،  دردلم تصمیم گرفتم کلاه را ازسرم درنیاورم ، به هرقیمتی که شده آن رابخرم .  بسیار به رئیس جمهور شبیه شده بودم ، احساس خوشی به من دست داد ه بود ….

 اولی مثلی که ازدلم خبردارباشد دوباره تاکید کرد : " خیلی به شما میایه ، خصوصا که جثه  شما هم ماشالله مثل قد واندام رئیس جمهور است…"

 دومی با تایید گفت : حرکات ورفتارشه ببین ! خیلی شبیه است ، آدم تعجب میکنه ازای قدرشباهت  …

سومی گفت : ازبغل که نگاه کنی با رئیس جمهور مو نمی زنه، مثلی سیبی که ازوسط نیم کرده باشیم …..

اولی گفت : خصوصا وقتی گب میزنه ، صدایش ماشالله عین صدای خودش است … خصوصا اگه یک چپن هم داشته باشی ..

دومی گفت : نه ، با نیکتایی زیباترمیشه …

سومی گفت : چپن ونیکتایی هردویش باشه چه فرق میکنه ؟

 اولی ودمی با تایید گفتند : ها ها خیلی هم مردم پسند ترمیایه….

 کم کم احساس کردم راست میگویند ، یاد کودکی ام افتادم که پیرمردی درمحل ما به من میگفت تو آخرش یک کاری میکنی یا مارا به خاک میزنی یا به آسمان ….

یکی ازآن میان پرسید : چپن خوداری به خانه ؟

گفتم : آره یک چپن ازپدرکلانم مانده است .

دیگری که طرفدارنیکتایی بود گفت : خوب، چپن که داری یک نیکتایی هم ازهمین مغازه بغلی بخر، دیگه کارت جوره ….

دراندیشه ی چپن ونیکتایی وکلاه بودم که اولی دوباره گفت : وقتی گب میزنه صدایش هم یک رقم آدم را به یاد رئیس جمهورمیندازه ….

 دوباره به آیینه برگشتم ، درحالیکه نگاه میکردم ، باخود گفتم : "چرا نباشم ؟ چیم ازرئیس جمهورکمه ؟ …"  یک لحظه احساس کردم این سه نفرازمشاورین من هستند، بدون اینکه دیگرچیزی بفهمم ، ازجلو آیینه برگشته قیمت کلاه را دادم ،حتی مقداری بیشترازقیمت کلاه را به فروشنده انعام دادم  .

یکی ازآن سه نفرپیش آمده  گفت: شاگردانگی مرا بده رئیس صاحب . باد درگلو انداخته گفتم : " به سرِدو دیده ، اینه  بچیم بگیر! " یک هزار به او دادم . سومی هم پیش آمده گفت : رئیس صاحب شاگردانگی  مره یادت رفت … . یک هزارهم به او داده درهمان حال دستوردادم : بدو او بچه دروازه را وازکن ….

 اولی گفت : به راستی که  لیاقتشه داری رئیس جمهورشوی ….

 همان کلاه فراخ  به سرم بود که ازدکان برآمدم . وقتی وارد خیابان شدم یک لحظه دیدم تمام مردم مرا به همدیگر نشان میدهند ومیگویند : ببینین کلاه  رئیس جمهوررا سرکرده  ، به راستی مثل رئیس جمهوره ، خودشه…" بقیه گوری به من خندیدند .

یکی ازکلاه فروش ها که ازدکانش برآمده ویک نیکتایی هم به دست اش بود صدا کرد : چرا میخندین ؟ چه خیال کردین ؟ خوب خودشه ،رییس جمهوراست ، کی گفته که رئیس جمهورنیست " درحالیکه نیکتایی را به گردنم بند میکرد ادامه داد : ببینین با این کلاه ونیکتایی نمیتانه رئیس جمهور باشه ؟ …" مردم با شنیدن صدای کلاه فروش ساکت شدند ، ومن دراین حال ناخود آگاه فریاد زدم :" دموکراسی ، امنیت ، کار …مرد م من رئیس جمهور شما هستم …" چشمانم را بستم وشروع کردم به سخنرانی  .

بعد ازلحظه ای که چشمانم را بازکردم دیدم که هزاران نفرگرد من جمع شده اند ، وبه شدت برای من کف میزنند . خبرنگاران وروزنامه نگاران خارجی وداخلی ازمن فلم وتصویرمیگیرند…. وبه اینگونه بود که من به کمک سه نفرکلاه فروش رئیس جمهورکشورم شدم . پایان

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.