آرشیف

2016-10-24

علاوالدین جلالی

کالین چرا از ما متنفر بود ؟ وهمیشه به عناد سخن میگفت.

شبی دیگر با کالین

یادم از داستان مردفقیر وجغد آمد ایامی در کتاب کلیله ودمنه خوانده بودم نمیدانم چی وقت بود.  این داستان به نظم است مصرع های آن بیادم نمانده امیدوارم ازکاستی موجود مرا معذور بدارید.
مطلب ازین قرار بود مردفقیری که به ده زندگی میکرد،  جفاع  روزگارویا نادانی های اهل آن سبب ویرانی قریه میگردد و اوپریشان ، مجبورن به ترک خانه وکاشانه خود میشود .
 مرد خسته ومانده به کنار دیوار شکسته یی ویران  میخواهد دمی بیاساید .
نظرش به مرغی اکثرمردم بنام هوزنگ یا بوم یاد مینمایند میفتد و باگلایه به هوزنک  میگوید آنچه دار ونداری داشتیم به سبب آواز شومت از دست دادیم .
آن نعمت را ازما گرفتی بهمین ویرانه هم مرا آرام نمی مانی؟  این عام است ومیگویند جای که بوم صدا بزند آن منطقه خراب میگردد.
 زمانی( هوزنک) به ده مرد فقیر آواز داده بود (هوزنک) به جواب مرد فقیر میگوید دومصرع آن بیادم مانده بود .
نه سه شنــبه هارا پـــــندار شوم           نه زجغد بنال نه ازهوی بوم
آنچه از اعمال خود ها دیده اید            دایم از جورفلک نالیده اید
 
شکی نیست هربدی که ما میبنیم ازقول هوزنک از اعمال وکردار خود ماست.
هرمشکل که در زندگی مواجه میگردیم عامل اصلی  نادانی ما، یا حق تلفی وتن درندادند به حقایق  ویا عدم انعطاف پذیری ما چیزی بیش نیست.
با خود فکر کردم چرا کالین  مشکل تراشی و گاهی اوقات توهین را با ما روامیدارد با خود گفتم او هرگیز بدون دلیل این کار را انجام نمیدهد حتمن کدام کوتاه ازما افغان ها دیده .
خوب این یک حقیقت است بعضی دوستان افغانی درموسسات خارجی یا به پایگاه های نظامی خارجی ها مصروف کار میباشند، صادقانه خدمت نمیکنند به مزد که عقد مینمایند قانع نیستند، همیش حرف اقتصاد وسرمایه را به زبان میرانند.
شکی نیست این فرهنگ بیگانه است
 این را نباید نادیده بگریم  چی شرقی بوده ویاغربی، تاحد توان کوشش نمودند تا فرهنگ و خواسته های خود را به این مرزبوم بقبولانند، شکی نیست تغییر افکار و اعتقادات مردم  اولین اقدامی آنها بوده باشد، هر متجاوز و اشغالگری برای رسیدن به اهداف خود انجام می دهد تا پیشاپیش موانع و چالش های که میتواند برطرف نماید.
متاسفانه افغانستان نیز از این آسیب در امان نبوده و تهاجم فرهنگی بسیار زیادی در قالب زبان های صوتی و تصویری ، خصوصی و سازمانهای فرهنگی به اخلاق مردم جامعه ما تحمیل گردیده است که شاهد آن هستیم .

غربیها طی این سالهای متمادی  توانسته اند ازتنفر مردم از طالبان استفاده نمایند ودین را از آدرس طالبان به جهانیان نشان بدهد واسلام را دین  افراط گری به نمایش بگذارند، به بهانه های نقض آزادی بیان ، نقض حقوق زن، دموکراسی بسیاری از جوانان ما را از موازین و مقدسات اسلامی دور  به اصطلاح غربزده نموده است.
غربیها موفق شده اند تا جامعه ما را به دو دسته متحجر و متجدد تقسیم نمایند و این دوگروه که با نامهای افراط گرا و روشنفکر بارها به جان یکدیگر انداختن و در بین آب گل آلود آنچه را که میخواهند از آن خود سازند، آنچه عیان است چی حاجت به بیان است.
اندیشه مردم افغانستان را مانند پاکستان در انحصاری خود بگیرند وبد بختانه  بعضی جوانان ما بیشتر ازآنچه آنها میخواستن خود را بنمایش گذاشتند .
باهر جوان که دمی سخن بگوی حرف اول وآخرآن پول وپیداوری میباشد.
 بدبختانه  فکرمیکنند که پول، تمام نیازمندی ها و خوشی های زندگی شان را برآورده میسازد ولو از هرطریق که بدست میاید.
 شنیده اند که شاعر گفته است
دلکشای قصر جان پول است پول      دلبرشرین کلام پول است پول
پول کند هرکار را نیکو پسند        چاره درد کسان پول است پول
یارمهرو عشوه بی پول کی کند          رونق بازاریان پول است پول
درست است پول اهمیت خاص در زندگی بشری دارد وپیامبر بزرگوار ما محمد مصطفی (ص) بخاطر کسب دارایی دارین دعا نمودند  .
مگر فکرکنم با این افراط  جوانان وسردم داران ما بسوی پول پیدانمودند  قمچین زدند ویا میزنند کار معقول نیست.
دراصل این فرهنگ انجام نیک و معقولانه نبوده و مشکلات زیاد را درجامعه ونسل آینده در قبال خواهد داشت که  اثرات سوه آن را گاهی اوقات در زندگی خود نیز مشاهده میکنیم.
بهرصورت هدف من پیدانمودند دلیل بد بینی کالین رید دیروز وعبدالرحمن امروز از اسلام ومسلمانان داشت پیدانمایم.
مگر سوالات زیاد در ذهنم خطور مینمود وروزبه روز علاقه مندی من بیشتر میگردید .
مگر بد بختانه  آقای کالین رید در قدم اول زیاد علاقه مند شنیدن حرف های مرا نداشت و یا  ازطرز صحبت  من خوشش نمیامد ویا کدام دلیل دیگر بود که من نمیدانستم زمانیکه از من  چیز پرسان میکرد، بعصابانیت میگفت برایم جواب بده بلی ؟ یا خیر؟
میگفت دلیل نگو،  بلکه این نه تنها همرای نبود بلکه همرای اکثریت کارمندان ازقبیل نورالله عبید ، محمد لعل پهلوی، غوث محمد ساغری ودوست خیلی صادقم آقای ذکی ودیگران نیزچنین بود.
بعد ازاینکه مسلمان شد برایم دلایل تنفر خویش را برایم بیان نمود واو حق بجانب نیز بود ، اگر ما جای او میبودیم خدامیداند چی کارهای را که انجام نمیدادیم .
 یکی از عوامل تنفر اوانگشتر سرقت شده مادرش  بود، که ما افغانها ازاوطاقش دزدیده بودیم.
کالین گفت روزی به حمام رفتم زیاد نیشه بودم انگشترم را ازدستم کشیده به اوطاقم نهادم وقتی پس آمدم دیگر او را ندیدم هرچه پرسان نمودم کسی برایم جواب مثبت نداد وصد فی صد هم مطمین بودم که ترجمانها بردند وچنان هم شده بود.
خلاصه انگشتر به دکان طلا فروشی محمد عمر قصاب پیدا شد ازگفته او آنرا به 500 دالر خریده بود مگر برایم نگفت که کی برایش فروخته است.
بمن داد من برایش 700 دالر دادم ازقرار گفته محمد عمر همان انگشتر را حاجی احمدشاه خادم به هزار دالر خریدار بود وبخاطر کالین برایش نداده بود، خداوند اجر بیشمار نصیب او گرداند.
آن انگشتراز جنس طلا و هشت نگین الماس به آن جاه بجاه شده بود آنچه کالین میگفت به   ( ده هزار دالر ) خریده شده بود.
کالین رخصتی به آسترلیا رفته بود برش زنگ زدم  انگشتر شما پیداشده وطلا فروش به مشتری خود به یک هزار قیمت نموده وشاید هم بفروشد.
کالین گفت به هرقیمت که میشود آنرا بخر من پول آنرا برایت میدهم خلاصه من به عمر که همصنفی دوره مکتبم بود موضوع را گفتم  و گفتم انگشتر پیشت باشد تا وقتی کالین بیاید از پیشت میگیرم و او قبول نمود.
من مطمین نبودم  همان انگشترکه کالین میگوید  باشد. کالین چهل روز در آسترلیا و ویتنام ماند  وهرشب ازمن چیزهای را میپرسید ومن آنچه میدانستم برایش میگفتم .
ازمن پرسید علاوالدین تو از قیمت حقیقی انگشتر باخبربودی چرا آنرا خودت نخریدی ونفروختی که فایده خوب بدست بیاور؟
 شکی نیست خداوند توفیق این عمل را برایم  نداد ورنه من از دوستانم صادق تر نبودم  یا اینکه تلاش میکردم خوده صادق نشان بدهم به هرصورت، این را خدا میداند.
گفتم دینم بمن اجازه نمیدهد  ، چون نگهداری از مال وجان شما کسانکه غیر دین هستید در افغانستان کمک میکنید برای ما مسلمان ها واجب است زیرا تو به اذن دولت افغانستان به این جاه کار میکنی ، خون ،مال وحیثیت تو همانند یک مسلمان است.
خندید گفت علاوالدین ، اگر اسلام همین باشد من مثل تو مسلمان خواهم شد.
بحث ها جریان داشت گاهی دین اسلام را تاید وگاهی هم رد مینمود تا اینکه  آمد باهم رفتیم به دکان عمر قصاب وهمسایه های او نیز جمع شدند وقتی انگشتر را گرفت بوسید وبه چشمان خود مالید زیاد خوش شد . دمی باهم قصه نمودیم او به حاجی شاه محمد وردک و محمد عمر صادق گفت من میخواهم مثل علاوالدین مسلمان شوم.
گفتم خدایا هزار بار شکر من به موقعیت رسیدم،  هستند کسانی میخواهند مرا الگوی خود قرار بدهند وبرایم غیر قابل باور بود.
منظورم از این قصه این بود،  ما مسلمان ها خصوصن جوانان باید درامور زندگی همیش از صداقت وراستی کاربگیریم خصوصن با انسان های غیر دین وخارجی ها که همرای شان کار میکنیم  صادق ، جوانمرد باشیم، زیرا ما نمایندگی از دین  ومردم خود در نزد ایشان زندگی میکنیم هر آنچه ما انجام بدهیم ما را مشت نمونه خروار مینگرند.
منظورم تنها ترجمان ها نیست بلکه روسای دوایر دولتی موسسات داخلی که تطبق کننده  پروژه های ایشان بودند بیش وبیشتر میباشد.
هر عمل ما نماینگر ظرفیت و داشته های مردم ومحیط ما را بنمایش میگذارد.
باورداشته باشید هیچ سلاح بهتر از صداقت کارگر نیست انسانهای صادق هرگیز عذاب وجدان ندارند.
کالین ما را زیاد تعقیب مینمود هر جنس که از بازار میخریدیم قیمت آنرا از دفتر هرات ، فراه و از موسسه ورالدویژن نیز پرسان مینمود .
یادش بخیر ذبح الله ذکی مسول خریداری اجناس دفتر بود وباید بگویم  صداقت را از او آموختم وهمیش برایم الگو بود.
شکی نیست خداوند در قرآن میفرماید درصورت صادق بودن شما من در امور معیشت شما جریانهای را بازمیکنم وشما هرگیز نخواهید دانست این برکت و نعمت از کجاه میاید.
اگر صداقت ، راستی، وهمدلی همکارانم نمیبود هرگیز این کار صورت نمیگرفت و کالین مسلمان نمیشد سپاس بیکران از دوستانم .