آرشیف

2015-1-28

عبدال قادر

چوپــــــــــــــان و شتر

 
روز گاری بود وپسری شتر میچراند اوبایک گله از شتر های سیا ، سفید وخاکی خورد وبزرگ سروکار داشت از سر صبح تادم شام همراه اشترها درکوه وصحرا میگشت واحساس خسته گی نمیکرد. هرکدام ازین شتر هارا جداجدا میشناخت وبرای آنها نامهای علیحده گذاشته بود.
گاه گاهی که شترها نا فرمانی اورا میکردند با چوب مخصوص که داشت آنهارا میزد وگله رامنظم میکرد.
دربین شترها چند شتر قوی ویزرگ وجود داشت که بد خوی وقهر ناک بودند شتر دریک موسم سال مست میشود.   وهمان روزها شترها مست شده بودند چوپان طبق عادت دنبال شترها میرفت وهرکدام که به حرف او نمیکرد یک کوتک (چوب دست چوپان) آنهارامیزد وبه گله یکجا میکرد.
یکروز یک شتر سیاه از گله بسیار دور رفته بود جایکه خار زیاد بود چوپان برای آوردن آن دنبالش رفت وخسته شده بود ومانند گذشته چند کوتک شتر را زد. شتر که موقع مستی اش بود دیوانه تر شد وبر چوپان حمله کرد چوپان از ترس شتر فرارنمود شتر دنبال اورفت ومیخواست اورازیر سینه اش کند وبکشد چوپان که دریک دشت قرار داشت وجای برای پنهان شدن نبود میپالید وهرطرف میدوید شتر نزدیک بود اورا بگیرد. وچوپان زیاد مانده وخسته شده بود که حتی دیگر توان فرار را نداشت.
درنزدیکی خود یک تنور رادید این تنور از وقت خیل کوچی ها سالم باقیمانده است. او مجبور بود که از شر شتر خودرا نجات بدهد فورآ داخل تنور شد وشتر هم بالای تندور خوابید وسینه اش راسری تنور میمالید تا که چوپان دربین تندور ازبین برود چوپان خیلی نفس تنگ شده بود وزنده گی خودرا درخطر میدید او چیزی در دست نداشت تا از خود دفاع کند شتر با شدت غرش میزد وسینه اش را سری تندور میمالید وزور میزد تاتندور را خراب کند چوپان که از سابق یک چاقو کوچک درجیب داشت آنرا گرفته وسینه شتر را چاک کرد وقتی سینه شتر را پاره کرد دست خودرا داخل سینه او کرد دل وجگرش را بیرون آورد داخل تندور پر از خون شده بود درین وقت شتر هم جان داد وچوپان از شر شتر نجات یافت اوبعدازهمان روز از ترس کینه شتر ها چوپانی را رها کرد وبجای دیگری رفت.
پایان
میزان ١٣٨٨