آرشیف

2021-12-10

رفعت حسینی

چرا پژوهش های {عقلانی} ادبی نداریم

 

چون عقلانی و بنابر معاییر نقد یا پژوهش ادبی نمی اندیشیم وبنابران نه می نویسیم.

نمونه از هزاران تا

منوچهری دامغانی قصیده یی معروف دارد در مدح نمودن (کاملأ همسان بوت پاکی ، مایه مالی، چاپلوسی سجده گونه، غین لیسانه). این شعر دروصف وستودن ورنگمالی کردن باصطلاح صفت های [[ نه داشتهء ]] یک مرد زورمند وپولداری می باشد بنام علی‌بن محمد.

والبته درشعراز الف تا ی ممکن نیست چاپلوسی لاینقطع باشد.

منوچهری از چیزهای دیگری کاملن متفاوت با مایه مالی وگدایی برای بخشش هم گپ می زندکه شعر را مطول تر یعنی دراز تر بسازد.

مثل

شبی گیسو فروهشته به دامن

پلاسین معجر و قیرینه گرزن

بکردار زنی زنگی که هرشب

بزاید کودکی بلغاری آن زن

کنون شویش بمرد و گشت فرتوت

از آن فرزند زادن شد سترون

شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک

چو بیژن در میان چاه او من

ثریا چون منیژه بر سر چاه

دو چشم من بدو چون چشم بیژن

ودرشماره امروزی 2021-12-9وبسایت جام غور

https://jameghor.com/article/%d8%aa%d8%b5%d9%88%db%8c%d8%b1-%d8%b4%d8%a8%d8%af%d8%b1-%d8%b4%d8%b9%d8%b1-%d8%b4%d8%a7%d8%b9%d8%b1%d9%90-%d8%b7%d8%a8%db%8c%d8%b9%d8%aa-%d9%85%d9%86%d9%88%da%86%d9%87%d8%b1%db%8c-%d8%af%d8%a7/

 مقالتی هست بنام [تصویر “شب”در شعر شاعرِ طبیعت: (منوچهری دامغانی)

از

عبدالقیوم ملکزاد.

مگرسوگمندانه هیچ وهیچ و هیچ تذکری نیست درمقاله ملکزاد ازینکه :

این شعربرای مدح یک ستمگر زوروالا وپیسه دار برای بخششی گرفتن از وی نبشته شده است.وبنابران چاپلوسی های فراوان و مداحی سرشارازدروغ وریا وتزویردران فروانست ودرهنراجتماعی یعنی شعر چنین ناخردمندانه میباشد.

منوچهری

رسیدم من به درگاهی که دولت

ازو خیزد، چو رمانی ز معدن

به درگاه سپهسالار مشرق

سوار نیزه‌باز خنجر اوژن

علی‌بن محمد میر فاضل

رفیع‌البینات صادق‌الظن

جمال ملکت ایران و توران

مبارک سایهٔ ذوالطول والمن

خجسته ذوفنونی رهنمونی

که درهر فن بود چون مرد یکفن

تا آخر مقاله]

عبدالقیوم ملکزاد درسرتاسرمقاله اش درباره شب و منیژه وبیژن وموضوعاتی ازینگونه   {پف وقلقله } می نماید.

وخواننده فکرمیکند که منوچهری شاعر آگاه ورسالت مندی بوده وشعررا برای نره لیسی یک زورمند ننوشته بلکه اندیشه اش درتلاش دادگری های اجتماعیست نه غین لیسی علی‌بن محمد(و احمدشاه مسعود وکرزی وغنی وربانی).

 تذکرگونه ازنبشته عبدالقیوم ملکزاد

[

.

.

.

.

 ثریا چون منیژه بر سر چاه

دو چشم من بدو چون چشم بیژن

چنان که بیشتر اشاره کردیم: شبی که منوچهری از آن سخن می‌گوید، تنگ است و تاریک چون چاه بیژن که سنگ گرانی بر سر آن نهاده شده تا ذرۀ نوری از آن به درون نتابد! در این شب ستارۀ پروین به سان منیژه ( دلدادۀ بیژن) بر سر چاه ایستاده است و چشم او چون چشم آن جوان در بند دوخته بر دهان چاه است!

در اینجا ستاره ثريا به سفيدي ودرخشندگي صورت منيژه مانند شده اسـت (تـشبيه آسـماني بـه زميني)

شاعر طبیعت در بیت دیگر خود می‌گوید:

همی‌برگشت گرد قطب جدی

چو گرد بابزن مرغ مسمن

” جدی” به ضم جیم، اسم ستاره‌ای است نزدیک قطب! ( جُدی مصغرجَدی به معنای بزغالۀ کوچک است. ستارۀ جدی از این جهت بدان نام می‌خوانند تا بین آن و برج دهم سال هجری خورشیدی، که به همین نام است، فرقی باشد. در اینجا به ضرورت شعری جدی خوانده می شود. ( زهره نوروزی صحنه)

“بابزن” سیخ کباب، “مسمن” چاق.

“منوچهری این ستارۀ درشت و نزدیک به محور قطب را، که با رنگ زردش بسیار آرام به دور قطب می‌گردد، به مرغی چاق مانند کرده که با رنگ سرخ شده، آهسته آهسته حول محور سیخ در حال گردش است.” (همان)

بیت بعدی:

بنات‌النعش گرد او همی‌گشت

چو اندر دست مرد چپ فلاخن

لغت‌نامۀ دهخدا در باره “بنات‌النعش” اینگونه وضاحت می‌دهد:

“بنات‌النعش، [ ب َ تُن ْ ن َ ] (اِخ ) هفتورنگ. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) ستاره ٔمعروف به هفت ستارگان در شمال و جنوب ، چهار از وی را نعش و سه را بنات گویند. و آن دو اند: بنات النعش‌الکبری و بنات‌النعش الصغری . (شرفنامه ٔمنیری‌):

“جمعی دیدم چون بنات النعش از یکدیگر دورافتاده و رنجور و مهجور گردآمده.” (مقامات حمیدی ).

همیشه تا ز پراکندگی بنات‌النعش

 بود چو روزی اهل هنر درین ایام .

ظهیر (از شرفنامه ).

پیشگاه حضرتش را پیشکار

 از بنات النعش و جوزا دیده ام (خاقانی)

کعبه قطب است و بنی آدم بنات‌النعش وار

 گرد قطب آسیمه سر شیدا و حیران آمده (خاقانی)

در بارۀ پروین در یک مقالۀ تحقیقی این نیز نگاشته آمده:

پروين/ ثريا: پروين يا ثريا نام صورتي فلكي است كه شش ستاره داشته و آن را به صورت خوشه، قطره اشك يا باران، گردنبند و تسبيح و امثال آن تصویر كرده اند. پروين نماد جمعيت ـ در مقابل نبات‌النعش كه نماد پراكندگي بود ـ و در نزد اعراب نشانه آمدن باران است. ( بازتاب توصیفات نجومی در شعر منوچهری)

حضرت سنایی پروین یا بنات‌النعش را اینگونه به تصویر کشیده است:

آن قــوم كــه بودنــد پراكنــده تــر از نعــش

گشــتند فــراهم ز ســخاي تــو چــو پــروين

منوچهری در بیت دیگر قصیده مورد بحث، می‌گوید:

سراز البرز برزد قرص خورشيد

چون خون آلوده دزدي سر زمكمن

همان‌گونه که استادان: عبدالمجید محققی و هاشم عربی، نگاشته اند: “در نظم و نثر فارسي به بسياري از تصورات و اعتقادات انسان در ارتباط با خورشيد سخن رفته، – به خصوص در نظم شاعران از جمله منوچهری، مظهر قدرت، عظمت، زيبايي، درخـشندگي، بلنـدي، قهـر، سرعت و …دانسته شده است. تعبيرات، – تركيبات، استعارات، تشبيهات، كنايات و… زيبـا و متعـددي درباره اين سياره به تصوير در آمده است. تصوير خورشيد و قرمزي پرتو آن با استفاده از آرايـه اسـتعاره – مكنيـه – بـه دزد خـون آلودي كه از كمينگاه بيرون مي‌آيد، تشبيه شـده اسـت.”

از آنجایی که سخن بر سر کاربرد توصیفات نجومی در شعر شاعر مورد بحث است، ناگزیریم یک بیت دیگر را نیز به این جستار علاوه داریم. شاعر در بیت دیگری چنین می‌گوید:

یکی پیلستگین منبر مجره

زده گردش نقط از آب روین

منوچهري يك جا كهكشان ّه(‌مجر) را به منبري ساخته از عاج فيل هماننـد نمـوده، و در خشندگي ستارگان اطرافش را به نقطه هايي زرد تشبيه كرده است.]

خوب دیدید.

حالا بخوانید که چگونه منوچهری قدم بقدم خودرا به ک…. ممدوحش می رساند و آنرا برای حق الزحمه چگونه ماهرانه وموثر می چوشد.

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات »

شمارهٔ ۵۱ – در مدح علی‌بن محمد

شبی گیسو فروهشته به دامن

پلاسین معجر و قیرینه گرزن

بکردار زنی زنگی که هرشب

بزاید کودکی بلغاری آن زن

کنون شویش بمرد و گشت فرتوت

از آن فرزند زادن شد سترون

شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک

چو بیژن در میان چاه او من

ثریا چون منیژه بر سر چاه

دو چشم من بدو چون چشم بیژن

همی‌برگشت گرد قطب جدی

چو گرد بابزن مرغ مسمن

بنات النعش گرد او همی‌گشت

چو اندر دست مرد چپ فلاخن

دم عقرب بتابید از سر کوه

چنانچون چشم شاهین از نشیمن

یکی پیلستگین منبر مجره

زده گردش نقط از آب روین

نعایم پیش او چون چار خاطب

به پیش چار خاطب چار مؤذن

مرا در زیر ران اندر کمیتی

کشنده نی و سرکش نی و توسن

عنان بر گردن سرخش فکنده

چو دو مار سیه بر شاخ چندن

دمش چون تافته بند بریشم

سمش چون ز آهن پولاد هاون

همی‌راندم فرس را من به تقریب

چو انگشتان مرد ارغنون زن

سر از البرز برزد قرص خورشید

چو خون‌آلوده دزدی سر ز مکمن

به کردار چراغ نیم مرده

که هر ساعت فزون گرددش روغن

برآمد بادی از اقصای بابل

هبوبش خاره در و باره افکن

تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی

فرود آرد همی احجار صد من

ز روی بادیه برخاست گردی

که گیتی کرد همچون خز ادکن

چنان کز روی دریا بامدادان

بخار آب خیزد ماه بهمن

برآمد زاغ رنگ و ماغ پیکر

یکی میغ از ستیغ کوه قارن

چنانچون صدهزاران خرمن تر

که عمدا در زنی آتش به خرمن

بجستی هر زمان زان میغ برقی

که کردی گیتی تاریک روشن

چنان آهنگری کز کورهٔ تنگ

به شب بیرون کشد تفسیده آهن

خروشی برکشیدی تند تندر

که موی مردمان کردی چو سوزن

تو گفتی نای رویین هر زمانی

به گوش اندر دمیدی یک دمیدن

بلرزیدی زمین لرزیدنی سخت

که کوه اندر فتادی زو به گردن

تو گفتی هر زمانی ژنده پیلی

بلرزاند ز رنج پشگان تن

فرو بارید بارانی ز گردون

چنانچون برگ گل بارد به گلشن

و یا اندر تموزی مه ببارد

جراد منتشر بر بام و برزن

ز صحرا سیلها برخاست هر سو

دراز آهنگ و پیچان و زمین کن

چو هنگام عزایم زی معزم

به تک خیزند ثعبانان ریمن

نماز شامگاهی گشت صافی

ز روی آسمان ابر معکن

چو بردارد ز پیش روی اوثان

حجاب ماردی دست برهمن

پدید آمد هلال از جانب کوه

بسان زعفران آلوده محجن

چنانچون دو سر از هم باز کرده

ز زر مغربی دستاورنجن

و یا پیراهن نیلی که دارد

ز شعر زرد نیمی زه به دامن

رسیدم من به درگاهی که دولت

ازو خیزد، چو رمانی ز معدن

به درگاه سپهسالار مشرق

سوار نیزه‌باز خنجر اوژن

علی‌بن محمد میر فاضل

رفیع‌البینات صادق‌الظن

جمال ملکت ایران و توران

مبارک سایهٔ ذوالطول والمن

خجسته ذوفنونی رهنمونی

که درهر فن بود چون مرد یکفن

سیاست کردنش بهتر سیاست

زلیفن بستنش بهتر زلیفن

یگانه گشته از اهل زمانه

به الفاظ متین و رای متقن

تهمتن کارزاری کو به نیزه

کند سوراخ در گوش تهمتن

فروزان تیغ او هنگام هیجا

چنان دیبای بوقلمون ملون

به طول و عرض و رنگ و گوهر و حد

چو خورشیدی که در تابد ز روزن

که گر زین سو بدو در بنگرد مرد

بدانسو در زمین بشمارد ارزن

اگر بر جوشن دشمن زند تیغ

به یک زخمش کند دو نیمه جوشن

چوپرگاری که از هم باز دری

ز هم باز اوفتد اندام دشمن

الا یا آفتاب جاودان تاب

هنرور یارجوی حاسد افکن

شنیدم من که برپای ایستاده

رسیدی تا به زانو دست بهمن

رسد دست تو از مشرق به مغرب

ز اقصای مداین تا به مدین

زنان دشمنان از پیش ضربت

بیاموزند الحانهای شیون

چنانچون کودکان از پیش الحمد

بیاموزند ابجد را و کلمن

نسب داری حسب داری فراوان

ازیرا نسبتت پاکست و مسکن

الا تا مؤمنان گیرند روزه

الا تا هندوان گیرند لکهن

به دریابار، باشد عنبر تر

به کوه اندر، بود کان خماهن

نریزد از درخت ارس کافور

نخیزد از میان لاد لادن

زیادی خرم و خرم زیادی

میان مجلس شمشاد و سوسن

انوشه خور، طرب کن، جاودان زی

درم ده، دوست خوان دشمن پراکن

به چشم بخت روی ملک بنگر

به دست سعد پای نحس بشکن

به دولت چهرهٔ نعمت بیارای

به نعمت خانهٔ همت بیاکن

همه ساله به دلبر دل همی‌ده

همه ماهه به گرد دن همی‌دن

همه روزه دو چشمت سوی معشوق

همه وقته دو گوشت سوی ارغن