آرشیف

2015-1-28

عبدال قادر

پسری بـــــــی عقل

 

بود نبود یک پسر ک بی عقل بود که هر چیز را از روی زمین می برداشت هر روز برای ادامه این کاری خود یک از جیب مردی یک هزار افغانی را برداشت در یک دکان یک موترک را دیدو آنرا خرید ویک هزار پول را داد آن پسر که نمیدانست که یک هزار بسیار پول است مردی دوکاندار بسیار خوشحال شد وگفت : برو  برای چه ایستاده هستی پسر حرکت کرد ودر خانه خود رسید وهمرا ی موترک بازی میکرد ویک روز دیگر که درپیش بچه ها رفت وتوپ بازی کرد وموترک را گم کرد او دنبال مو ترک رفت مردی که فهمیده بود که این پسر بی عقل است موترک که بشکل بم بود دریک چقور انداخت پسر بی عقل درآن جا رسید ودید که موترک اش روی زمین افتاده است و اورا برداشت وبه نزد بچه ها آمده بازمردیکه بم را جابجا کرده بود  ریموت آنرا فشار داده وبم انفجار کرد همه اطفال بی گناه را کشت.
شخصیکه این عمل بد را انجام داده بود پولیس آمد و ارا دستگیر کرد. ودر بندی خانه برد   
 مردی قاتل با خود گفت کاشکی این کار را نمیکردم. وحالادربندی خانه نمیبودم.
 
پایان
چغچران
ثور 1388
عبدالقادرمتعلم صنف پنجم لیسه سلطان علاوالدین غوری