آرشیف

2014-12-26

jameghor

هیچ شکی در باره اش نیست و یا قضیه یک کلاغ چهل کلاغ

 

Hans Christian Andersen

ترجمه : فریدون وهمن

 

عجب واقعهء وحشتناکی ! " مرغی که این جمله را زیر لب گفت اصلا از آن محله ای نبود که آن واقعه رخ داده بودبعد ادامه داد : " در لانهء مرغ ها چه اتفاقات غریبی می افتدمن که امشب تنها نمی توانم بخوابمچه خوب است که ما در این لانه دور هم هستیم." بعد داستانی گفت که پر بر اندام مرغ های دیگر راست شد و خروس از شنیدن آن تاجش افتاد، و هیچ شکی دربارهء آن داستان نبود.

اما ما از آغاز شروع میکنیم و این واقعه ای بود که در لانه مرغی در گوشهء دیگری از شهر رخ دادخورشید در حال غروب بود و طیور کم کم به طرف لانه هایشان راه می افتادندیکی از مرغ ها که پرهای سفید و پاهای کوتاه داشت، هر روز طبق قاعده تخم می گذاشت، و مورد احترام همه بودوقتی به طرف لانه اش می رفت با منقارش خودش را خاراند و پر کوچکی از بدنش افتاددر حالی که می رفت در لانه اش بخوابد با شادی گفت : " یک پرم افتادهرچه بیشتر خودم را بخارانم پرهایم بیشتر می ریزد و زیباتر می شو. " او از بهترین مرغ ها بود وهمانطور که گفتم همه به او احترام می گذارندبا این حرف را که گفت رفت خوابید.

هوا تاریک شد و داخل مرغدانی، مرغ ها کنار هم خوابیده بودند ولی مرغی که کنار این مرغ خوشحال نشسته بود خوابش نمی بردحرفهای آن مرغ را شنیده بود و البته نشنیده بوددرست مثل ما انسان ها که اگر بخواهیم در آرامش زندگی کنیم باید بشنویم و در عین حال نشنویم، اما نمی توانست این موضوع را به همسایهء کناری خود نگوید " می دانی چه شنیدم ؟ حالا نمی گویم از کدام مرغ ها شنیدماما یک مرغ هست که می خواهد تمام پرهای بدنش را بکند تا زیبا تر شودمن اگر خروس بودم به او اصلآ توجه نمی کردمدرست بالای سراین پرنده بابا جغد و ماما جغد و بچه جغد نشسته بودندهمهء آنها گوشهای تیزی داشتند و آنچه مرغ همسایه گفت به خوبی شنیدندچشمهایشان از تعجب گرد شد و ماما جغد پرهایش را بر هم زد و گفت : به حرف های این زن گوش ندهیداما فکر میکنم شنیدید که چه گفتمن که با گوشهای خودم شنیدم، و آدم راستی راست از این حرف ها شاخ میکشددر اینجا یک مرغی هست که بکلی مرغیت خودش را فراموش کرده، نشسته تمام پرهایش را کنده و گذاشته خروس ها هم او را ببینند. : بابا جغد به زبان لایت به زنش گفت : " جلوی بجهاین حرف ها را نزن." مادر جغد گفت:" اما من باید به جغد همسایه این موضوع را بگویماو جغد ماده محترمی است و با او می توان از این حرفها زد. " سپس پرواز کنان لانه را ترک کرد و رفت.

توهو، توهو " دو تا جغد در حالی که به صدای بلند " تو هو، تو هو " می گفتند خود را به لانهء کبوتر رساندندداخل آن شدند و گفتند " خبر تازه را شنیده اید ؟ می دانید چه اتفاقی افتاده ؟ یک مرغ تمام پرهایش را به خاطر خروس کنده و اگر تا حالا یخ نزده باشد امشب حتما از سرمایخ خواهد زدتوهو، توهو." کبوتر ها پرسیدند : " کجا این اتفاق رخ داده ؟ " در مرغدانی زارع همسایهتقریبا من به چشم خودم او را دیدمالبته نمی شود این قصه را همه جا گفت، ولی هیچ شکی دربارهء آن نیست."   کبوترها خود شان ره به مرغدانی رساندند و بغ بغوکنان گفتند: " یک مرغ – نه، بعضی ها می گویند دو تا پرهایشان را کنده اند که مثل دیگران باشند و توجه خروس ها را به خودشان جلب کنندکار بسیار غلطی است برای اینکه هر دو ممکن است سرما بخورند و از تب سرما خوردگی بمیرند، کما آنکه هردو تا حالا مرده اند."

خروس با شنیدن این حرفها از لانه بیرون آمد و با آنکه هنوز خواب در چشمانش بود روی بلندی پرید و قوقولو کنان فریاد سر داد که: " بیدار شوید، بیدار شوید سه مرغ به خاطر عشق ناکامشان به خروس مرده اندآنها تمام پرهای بدنشان را کنده اندداستان وحشتناکی استمن آن را برای خود نگاه نداشتم، بگذارید خبر پخش شود. " خفاش ها جیغ کشان گفتند: " بگذارید خبر پخش شود، بگذارید خبر پخش شود." مرغ ها قد قد کنان و خروس ها قو قولو قو خوانان گفتند: " بگذارید خبر پخش شود، پخش شود. " به این ترتیب داستان در تمام آن ناحیه از یک مرغدانی به مرغدانی دیگر رفت و سرانجام به همانجا که آغاز شده بود رسید.

اکنون داستان از این قرار بود: " پنج مرغ به عشق خروس تمام پرهایشان را کنده اند که ببینند کدام لاغر تر اند، بعد همه یکدیگر را آنقدر نوک زده اند که خون از بدنهایشان سرازیر شده و افتاده و مرده اند. هم دیگر مرغان را شرمسار و مورد خندهء دیگران قرار داده اند و هم ضرر به صاحبانشان رسانده اند." مرغی که یک پر کوچک خود را از دست داده بود طبعا داستان خودش را نشناخت و از آنجا که مرغ محترمی بود گفت: " من از این نوع مرغ ها متنفرم، اما از اینها زیادند و این خبر ها را نباید پنهان نگاه داشت و من سعی می کنم این خبر در روزنامه بیاید تاهمهء کشور از آن با خبر شوند و آن مرغ ها و خانواده شان که این بلا را سر خود آوردند حقشان است اگر خجالت بکشند."

داستان در روزنامه چاپ شد و هیچ شکی در باره آن نیستیک پر کوچک به راستی می تواند تبدیل به پنج مرغ شود.