آرشیف

2015-1-28

عبدال قادر

هیـــــــــزم کش و دهقان

بود نبود یک دهقان بود این دهقان مصروف کار  دهقانی بود واز همین راه برای خود غذایئ
تهیه میکرد ودر نزدیک او یک مرد هیزم کش بود که او تنبل بیکاره بود او هیزم نمیاورد و لقمه نانی برای خوردن نداشت دهقان آنقدر کار وزحمت میکشید که  غذا مکمل  برای خوردن خود داشت ولی هیزم کش که آدم بیکاره ومفت خوار بود همیشه از دهقان طلب کمک داشت  دهقان هم همرایش کمک میکرد دهقان به دهقانی خود سخت علاقه داشت وهمیشه مصروف دهقانی اش بود مرد دهقان برای خود وخانواده خود غذاتهیه میکرد چون مزد کار دهقان از خانواده خودش اضافه نمیشد وبه هیزم کش گفت: من بعدازین همرایت کمک کرده نمیتوانم وخودت کارکن مرد هیزم کش همیشه نادار بود غذای برای خوردن نداشت پسران هیزم کش از دست گرسنگ ضعیف وناتوان تر میشدندآهسته آهسته پسران هیزم کش  فوت کردند وذخیره دهقان هم خلاص شده بود بعداز چند سال دهقان به اثر سعی وتلاش دوباره پولدار شد وهیزم کش بسیارنادارشده بود هیزم کش هنوز هم از دهقان طلب کمک میکرد ولی دهقان برای هیزم کش میگفت:  از خاطر تومن هم ذخیره خودرا از دست دادم حالا تو از خانه من بیرون شو وقتی هیزم کش از خانه دهقان بیرون شد دهقان در خانه خود تنها زندگی میکرد وروزی از روزها هیزم کش رادید که کارمیکند وزنده گی اش خوب است دهقان پرسید  چطور شده که بکار شروع کردی  هیزم کش گفت : من به این نتیجه رسیدم که بعدازین نان مفت از دست کس نخورم واز زحمت خود بدست آورم وّآبرو مندانه زنده گی کنم دهقان هم ازین کارش خوشحال شد وهردو بدون احتیاج زنده گی میکردند.

پایان
 چغچران
عقرب٨
 ١٣٨