آرشیف

2015-1-26

محمد دین محبت انوری

هیزم فــــــــریب

 
شخصی شهری برای سوخت زمستان از صوفی وملای دهنشین هیزم خرید وخوش بود که هیزم زیاد را به قیمت کم خریده است. دروقت آوردن هیزم پسر را فرستاد تا هیزم رابخانه بیاورد پسر به کمک چند نفراز دوستانش هیزم را بخانه آوردند شخصی شهرنشین که به منزل آمد وچشمش به خره هیزم افتاد باورنکرد هیزم همان باشد که او ازآن ملای خوش برخورد خریده بود، از پسر پرسید پسرش گفت : ای پدر خره هیزم همان است که خریده بودی. اما صوفی آدم فریب کار ماهر است اطراف هیزم را  با هیزم خوب پوشانیده بود چیزیکه نا بکاربود دربین آن جا داده بود .
پدرملول شد وگفت : نمیدانستم که نیرنگ وفریب تا مردم قریه رسیده است پس او اطراف هیزم رابالای من فروخته است نه همه هیزم را  باقی پول را ازمن به فریب گرفته است من از قبل درفکر هیزم خوب بودم. امسال هم مثل پارسال زمستان سردی را در پیش رو خواهیم داشت.
 
 
پایان
چغچران
عقرب ۱۳۸۸