آرشیف

2015-1-16

سید نظام الدین وحدت

مــولانا درونـــی تـــــــر از پدیدار شناسی قرن هژدهم

 
 

 پدیدار شناسی که اصولآ با فیلسوف بزرگ آلمانی یعنی هوسرل آغاز گردیده است ،ولی امروزه همگان اذعان دارند که  طراح مبادی اصلی مساله کانت می باشد. کانت به عنوان آخرین فیلسوف عصر روشنگری با طرح و تقسیم بندی مدارج شناخت انسانی، خود را بمثابۀ یک پدیدار شناس مطرح کرده است. به این خاطر است که من مولوی را با کانت از دیدگاه پدیدار شناسی به بحث می کشم. چون مولوی در پایان قرن سیزدهم به منزلۀ آخرین فرا-فیلسوف عصر رنسانس خراسان بوده و کانت آخرین فیلسوف عصر روشنگری در پایان قرن هجدهم اروپا.
 به همین جهت است که من با توجه به اشتراکات ذهنی و تاریخی خواسته ام تا پرسشی را در این ادغام  غیر مستقیم تاریخی مطرح نمایم. کانت که در سال 1724 در آلمان تولد یافته و تا خاموشی اش یعنی 1804 یک لحظه هم از تحقیق و مطرح کردن پرسش ها امتناع نکرده است ، جا دارد تا به آن ویژه گی هایش که به بحث من ارتباط میگیرد بپردازم.
کانت فیلسوفی است که به تاسیس دستگاه فکری دست زد و در تمامی عرصه های تفکر بشری به ارایه اسلوب و نظریه های نظام مند پرداخت. مرکز توجۀ فلسفی کانت مسالۀ « انتقاد» و تسویه حساب با تاریخ فلسفه بوده است ( یعنی انتقاد از فلاسفه ماقبل از خود)، و از همینروست که کانت فلسفه اش را .Cretic phelosophy  یعنی « فلسفه انتقادی»  خوانده است.
کانت در حوزۀ معرفت شناسی، کار های بزرگ و بکری را پایه گذاری کرد که تا امروز نیز گروه هایی بنام نیوکانتیسم از آموزه های اولیه کانت تجلیل و تحلیل بعمل میاورند. البته من درین مضیقۀ زمانی نمی خواهم فلسفۀ کانت را در تمام ابعاد آن به شرح بگیرم. ولی تا آنجا که به سوژه ی پدیده رابطه می گیرد، ناگزیرم کمی به آن بپردازم.
 معرفتِ کانتی عبارت بود از صورت بندی گفتمان نوین در حوزۀ « مقوله شناسی» که شامل ارایه همان مقولات دوازده گانه است. و همچنان تقسیم معرفت به دو پله که عبارت است از آگاهی قبلی و آگاهی بعدی. آگاهی قبلی یا پیشین در نزد کانت اینگونه تعریف میشد که آگاهی قبلی یعنی  « شناخت مستقل از تجربه» . و آگاهی بعدی عبارت است از شناخت منعکس شده از تجربه یعنی ارتباط حسی ذهن و اشیا.
 استدلال کانت برای مرحله بندی معرفت این است که اساسآ اشیاء و پدیده ها از لحاظ زیستن و طرز موجودیت چنین اند که ما به چنان تفکرات وادار می گردیم. این دو نوع  نگرش به شی و پدیده یعنی چه؟
کانت می گوید که یکی شی در نفش خود و برای خود وجود دارد که انرا شیء فی نفسه می نامد. و شی دیگرآنست که به بیرون از خود تعلق میگیرد یعنی شیء بالنفسه .کانت شی فی نفسه را با استفاده از اصطلاح یونانی نومن  میخواند وشی بالنفسه را فنومن. مثلآ غنچه ای که بر تارک علف هرزه ای جلوه گری می کند، جلوه های بیرونی اش که عبارت است از رنگ و بو و ساختمانش باشد،آنرا فنومن میگوید و زیستش را برای خود که در حقیقت مخزنی از کمالات و حکمت هاست که حتا شناخت تجربی نمیتواند پرده برانداز اسرار ماهوی آنباشد، نومن است.
درین جا ست که روشن میگردد که کانت به شناخت ماورای حسی و تجربی اعتقاد محکم داشته و روابط نومن و فنومن را از همین زاویه به نگرش میگرفته است. زمانی که در چنین سطحی از شناخت برسیم که کانت رسیده بود، درک خواهیم کرد که ما به یک جریان بی پایانی از شناخت پدیده ها و ماهیت آنها روبرو هستیم و این جریان همیشه جاری خواهد بود و انسان برای کشف و درک بیشتر آن در تلاش خواهند ماند. شناخت ما همچنان دارای محدودیت است.در همین جا باید روشن تر بیان نمایم که شیوۀ برخورد و انتقاد کانت از معرفت شناسی ماقبل از خودش متافزیکی بوده نه دیالکتیکی.
گفتمان کانت در قلمرو فلسفه، اخلاق، سیاست، تاریخ و هنر ، گفتمان انتقای است. که در برخورد با تمامی حوزه های فکری، مبتنی بر بینش های منحصر به دستگاه فکری خود، باقی می ماند. معرفت فلسفی در کانت به « پدیده شناسی» خلاصه می گردد. در حالیکه کانت به هیچوجه فنومنولوژیست به مفهوم دید هوسرلی نبوده است. ولی پدیده شناسی کانت یک مکتب فلسفی مانند مکتب هوسرل نیست. بلکه کانت به اسلوب خود پدیده شناسی می کند.
در حالیکه پدیدار شناسی هوسرل کاملآ با رابطۀ نومن و فنومن کانت تفاوت دارد. چون در مکتب پدیدار شناسی مساله رابطه بین عین و ذهن، سوبژه و آبژه ، واژه و شی و چگونگی تولید معنا مطرح است نه رابطه بین ماهیت وشکل که نزد کانت بر مبنای معرفت قبلی و بعدی ، مطرح بوده است.
فراموش نکنیم که نقد اخلاق و گفتمان اخلاق نزد کانت همچنان بر محور ذهن انسانی و پدیده های اخلاقی ، نه ماهیت آن، دور می زند و خصوصیات اخلاقی مثل خوب و بد، زشت و زیبا،عدالت و شجاعت، وجدان و محبت…صفات اخلاقی در بیرون انسان به یک گونه تبارز دارد و در نهاد انسان بمثابۀ یک ساختار ماهوی به شکل دگر خود را پنهان می کند.
 و اما مولوی و تابش غیر مستقیم این نور تاریخ پیما، از مهد خورشید به سوی غروبگاه.نور میپاشد. مولوی در حوزۀ شناخت « پدیده ها» نسبت به هر متفکر همدوره و قبلی خود، قوی و گسترده و چند بعُدی عمل کرده است. مولوی نه تنها نمود اشیاء و جریانات را می کاود که بود یا نومن جریانات را نیز به بحث می کشد. و در مورد اخلاق و تاریخ ، مولوی همچنان عمیق و با پهنا به ظهور میرسد، پرده های ضخیم و تاریک را از روی صفت انسانی یکی پس از دیگری بر میدارد و هر مصراع اش گویی شیپور اخلاق را سر می کند. در مورد تاریخ و سیاست نیز مولوی پدیده شناسی می کند و با وجودی که مولوی در سراپای مثنوی و غزل به علت غایت گرایی عرفانی «کلی نکر» باقی میماند ولی در بر خورد با سیاست و تاریخ به طور اخص « جزئی نگری» میکند و پدیدۀ سیاست را در وجود حکمرانان و سپه سالاران خوب و بد، پدیدار شناسی میکند و در عرصۀ تاریخ نیز به جزئیات نگری پرداخته و از روی نمود جریانات یعنی فنومن به بود جریانات می رسد.
مولوی ذهنش در تمام حوزه های فکری به انتقاد و پدیده شناسی تمرکز می کند و کمتر بُعُدی از زندگی بشر را نمی یابیم که بوسیلۀ مولوی چیزی و یا اشاره ای در بارۀ آن نشده باشد. مولوی بمثابۀ یک شاعر، گاهی عارف است و گاهی منجم، گاهی نویسنده است و گاهی حتا فزیکدان،…. در هر چهره خود چهرۀ پدیده ها را به نمایش می گذارد و جالب اینجاست که مولانا در چند مصرع گاهی کار چندین جلد کتاب قطور را انجام می دهد و چون مولوی اعتقاد داشته که در شعر همیشه بحر را در کوزه میگنجانیده است.
شـــد مبـدل آب ایـن جـــــو چـنـد بار
 عکس مــاه و عکس اختر بر قرار
درین بیت مولوی فنومن شناسی و نومن شناسی می کند. وقتی مولوی انعکاس آفتاب و مهتاب را در آب جاری می بیند و عامۀ مردم که گمان می کنند که عکس غلطیده ی مهتاب و آفتاب ساکن اند و تنها آب است که جریان دارد. ولی مولوی پدیده های مهتاب و آفتاب و آب را در حرکت می بیند. چون اعتقاد دارد که
هیچ چیزی در جهان بر جای نیست
جمــله در سیــر تغییر سرمـــدیست
میتوان وجوه تشابه را به لحاظ پدیده شناسی در کانت و درونی تر از پدیده شناسی را در مولوی بطور اختصار اینگونه پایان بندی نماییم.
 *- کانت در پدیده شناسی نقادی میکند.
 *- مولوی در پدیده شناسی و ماهیت شناسی نقادی میکند.
 *- کانت در حوزۀ معرفت ، متافزیکی عمل میکند.
 *- مولوی در قلمرو معرفت ، دیالکتیکی می اندیشد.
عاشقم بر قهر و بـــــر لطفش به جد
بوالعجب من عاشق این هـردو ضـد
****
صلح اضداد است عمر این جهان 
 جنگ اضداد است عمر جــاودان
****
آتشی در کفر و ایمان شعله زد *     چون بگستردی تو دین بی خودی
 
 *- کانت اخلاق را به نقد پدیده شناسانه ختم می کند
 *- مولوی به اخلاق از زاویه پند و طنز به ماورای فنومن میرسد.
 *- کانت در مقوله شناسی، مقولات مربوط به آگاهی های قبلی را نیز آرایش میدهد تا پدیده شناسی کند.
*- مولوی در انگاره های مقولاتی خود، علاوه بر زیبایی کلام، رابطه بین عین و ذهن را تا سرحد و حدت الوجود هم، ترسیم می کند.
جملۀ خلق جهان در یک کس است
او بـــود از صد جهـــان بهــتـر بلی
 *- کانت اولین کسی بود که « عدالت جهانی» و « جمهوری جهانی» را مطرح کرد.
 *- مولوی نیز عاطفی تر و احساسی تر به عدالت جهانی و انسانیت جهانی می اندیشید.
چون شوی بر بامهای آسمان
سرد گردد جستجوی نردبـــان
 *- کانت به علت حضور متا فزیک در متن، همیشه مطلق گرایی میکند.
 *- ولی مولوی به علت حضور دیالکتیک در متن، همواره نسبیت منشی میکند.
 پس بد مطلق نباشد در جهــــان
بد به نسبت باشد این را هم بدان
و یا
بسا کسا که به نسبت بتو کــــه معتقدی
فرشته است و به نسبت بدیگری شیطان
 *- کانت به مثابۀ آخرین فیلسوف صاحب دستگاه فکری به حیث پدیدار شناس خود را به تاریخ مابعد فلسفه به یادگار گذاشت
 *- واما مولوی به مثابۀ آخرین فرا– فیلسوف رنسانس خراسان خود را به حیث فرا- متن  تا جلوه گاه قرن 21 میلادی در میان عصر اطلاعات جاری و جهانی ساخته است.
هزار جان مقدس هزار گوهر کـــــانی
فدای جا و جمالت که روحبخش جهانی
ودر خاتمه بزرگی کانت را که در هشتاد سالگی از بستر مریضی به احترام داکتر معالح برخاسته بود و داکترش گفته بود که از جا بر نخیز که مریضی و کانت گفته بود اگر از جا بر نخیزم انسانیت میمیرد و وصیت کرده بود که بر مرگ پر معنای من کسی نگرید. و مولوی:
مـیـا بـی دف بـه گــور مــن برادر
که در بزم خـدا غـمگـیـن نشـایــد
زخـاک من اگــر گـنــدم بـــر آیــد
از آن گـــر نان پزی مستی فزاید