آرشیف

2015-1-27

محمد دین محبت انوری

مــــــــــرد ســـــاده

 

 روزی ازروزها مرد ساده دلی راهی بازارشد زن او برایش گفت: ازبازار یک من دومن نمک بخانه بیار.
نمک ازیاد او رفت یک من ودومن گفته روان بود، که بیک خرمن دار رسید که خرمن  گندم خودرا ور(1) میداد.
وقتیکه به او نزدیک شد یک من ودومن میگفت خرمن داربرایش گفت: یک من ودومن نگو بعدازین بیش ازهزار بگو که خرمن من زیاد شود بازمرد ساده بیش ازهزار درزبان یاد میکرد. دید که یک نفربسیاراشپش داشت گفت:دیگه بیش از هزار برکت نگو بگو که بیخ شمارا خدا بکند وریشه شمارا خداگم کند.
بازهمین طور گفته میرفت که به یک عروسی برابرشد ومردم که عروس رامیبردند برایش گفتند این گپ را نزن که بیخ شمارا خدا بکند. چهاریار بکش روز شادی است.
مرد ساده بازهمین طور چهار یارگفته میرفت که ناگهان با شکاری روبرو شد. مرد شکاری میخواست که آهورا شکارکند مرساده چهاریارصدامیزد آهو فرارکرد. شکاری بسیار عصبانی شد وبرای مرد ساده گفت: با چهاریارکشیدن آهوی مرا ازدست دادی، مرد ساده پرسید چه کنم؟ شکاری گفت: خم خم ازته لرها وجوی ها ومابین درخت ها برو. همین طور خم خم میرفت که به شهرپادشاه نزدیک شد وخزانه  پادشاه را شب گذشته دزد برده بود. مرد ساده  که خف خف میرفت نفرهای پادشاه آنرا دیدند وگفتند که همین نفربوده که خزانه پادشاه را دزدیده است. بعدآ او را دستگیرنموده ونزد پادشاه آوردند که تا پادشاه آنرا به داربزند. وزیر دربارپادشاه گفت: که اول از او پرسان کنید وبعدآ به داربزنید. وزیر ازمرد ساده پرسید که تو چی کسی هستی؟ مرد ساده قصه خودرا از سرتاآخر برایش بیان کرد.وزیر گفت که این مردساده هیچ کاری نکرده  وبیگناه است اورا یله(2) کنید.
 
یاد داشت: این قصه را قبلا دوست گرامی رمضان جان باشنده قریه شهیدان ولسوالی دولینه ولایت غور که آن وقت او دانش آموز لیسه سلطان علاوالدین غوری بود وفعلا محصل زبان وادبیات پوهنتون هرات است  برام بیان کرده بود که درفرصت پیش آمده دردست کاغذ وقلم سپردم.
 

  1. وردادن: بالازدن وبالا انداختن وقتی خرمن ها باد کشیده میشود مردم همین اصطلاع را بکار میبرند.

  2. یله: رها کردن را گویند.

 

 
پایان
چغچران
ح