آرشیف

2015-1-28

عبدال قادر

مردی کــــــــــه دنبال علم میرفت

 

بود نبود آدمی مسکین وبیکاری بود که هر طرف بخاطر پیداکردن علم میگشت وشوق آموختن علم به سرش زده بود از یک شخص  با ادب پرسید که شما چگونه علم را پیدا کردید؟
شخص با ادب گفت: من از کودکی  به مکتب رفتم درس خواندم که حالا با ادب شدم مردیکه دنبال علم میگشت پرسید: من علم ندارم چطور میتوانم علم وادب را یاد بگیرم؟
اوبرایش گفت : تو میتوانی به نزد کسی درس بخوانی وآدم خوب شوی اوبا شنیدن این گپ به عجله برای پیداکردن علم  از خانه بیرون شده به نزد یک ملا رفت وگفت : برای من علم یاد بدهید ملا گفت : چرا به مکتب نمیروید وی گفت : سن من کلان است ومرا به مکتب شامل نمیکنند ملا قبول کرد وگفت : شما سرازامروز نزدمن بیاییدمن هرروز شمارا درس میدهم از آنروز به بعد مردی که دنبال علم میگشت به نزد ملا میرفت وبا شوق وعلاقه سبق میخواند وروزی شد که او خواندن ونوشتن را یادگرفته بود وبرای پیداکردن وظیفه پیش  یک نفر کارمند دولت رفته وبرایش گفت من میخواهم در اداره شما کارکنم اوبرایش گفت : شما تحصیل دارید او گفت بلی واسناد خودرا آورد از او امتحان گرفتند ودر امتحان کامیاب شد چند روز بعد شامل کار درهمان اداره شد از آن وقت به بعد خوشحال کارمیکرد و بدون سختی ومشکل پول میگرفت وبرای خود و اولادهایش مصرف میکرد شخصیکه دنبال علم میگشت به هرکس میگفت علم از هرچیز بهتر است ومردم بی سواد را به یادگرفتن سواد دعوت می کرد.   
 
پایان
چغچران
جوزا 1388