آرشیف

2015-1-27

محمد دین محبت انوری

كـــــودك خــــــــر سوار

 

خاطره سفر ما اينبار از همسفر بودن با كودك خرسوار وسيكل سواران سرچشمه گرفته است.
چشمديد ما ازين سفر هانست كه با طفل خرسوار ومردان سيكل سوار روبرو ميشويم.
سه مرد موتر سيكل سوار جوره با خانم هاي جوان شان يا شايد هم نزديكان شان بوده باشد دريك مسير با چادري هاي يكرنگ وبدون اطفال عقب مردان محرم خود به سفر بودند گاهي به عقب وگاهي پيش روي ما در حركت خويش ادامه ميدادند.
همسفربودن اين مردان سيكل سوار باما به نظرم چيزتازه نبوده ولي سه مرد سيكل دار و جوره بودن شان يك چيز نو بود واحتمالا آنها همديگر را ازخطر احتمالي حمايه ميكردند وبدين ترتيب دل پري واطمينان ما هم بيشتر ميشد وآنها نيز به آرامي رفتار نموده وطور اوسط سرعت را در رفتارمرعات ميكردند.
دريور ماهم كه جوان فارغ التحصيل صنف دوازده بود و متباقي تحصيلش را بخاطر گرفتن زن دوم ترك گفته بود چون زني اول را پدرش برايش گرفته بود و او ازين زن راضي نبود به همان خاطر براي ازدواج دوم تلاش نموده وتازه عروسي دوم خودرا بشكل ديگري كرده بود ومسوليت سخت تري را بدوش داشت وحالا فكر رفع مشكلات اقتصادي ناشي از عروسي دوم را درسرداشت وهمچنان درصدد پرداخت قرضهاي عروسي اش بود وچنين معلوم ميشد كه ديگر تازنده است از انتخاب ازدواج اش راضي بوده وچشم خودرا به دختر ديگري ندوزد.
سفر وگشت وگذارهايكه با مصرف پول شخصي نباشد تفاوت وتازگي هاي نا خود آگاه دارد ومزايا وضررهاي اين سفر غيرقابل پيشبيني و دور ازانتظار بوده وبيشتر ازسفرهاي شخصي متفاوت بوده ومسوليت و سنگيني آن نسبت به هروقت ديگرآدم را بخود ميكشاند وهردم متوجه اوضاع واحوال ميسازد.
درگذشته ها از رويدادها ودرشتي هاي سفر وبازيد ها چيزهاي گوناگوني گفته بودم ولي ابنبار احساس ما در اوايل واواخر ان بازيد شگفت انگيز ودل سوزانه بود وهم وغم ما در لابلاي شگفتي ها وسختي ها در چالش اين وآن خطر وحادثه فرورفته بود.
خلاصه قصه:
بوت كفش پلاستيكي سرخ رنگ به پاي زن همراه پاچه هاي فيته دار رخت هاي سفيد وپيراهن سرخ وسبز زير چادري فولادي مايل به آبي زيب وزينت مردان سيكل سوار را ديدني كرده بود.
مردها درجلو نشسته با احتياط راننده گي سيكل هارا بدوش داشتند زنان جوان كه از تازه گي ونو بودن لباس وآرايش سر وصورت ومرتب بودن موها ورخسار شان فهيمده ميشد كه ممكن به قصد اشتراك در محفل خوشي سفر كرده باشند عقب مردان سواربودند وچنين معلوم ميشد كه خوشحال وسرحال هستند.
درفاصله هرچند كيلومتري مردان با دلسوزي واطاعت از زنان شان سيكل هاي خودرا كه همه اش جديد معلوم ميشد توقف داده وسروزير واطراف سيكل هارا ديده وبعد حركت مي نمودند مردان سيكل سوار تقريبآ نظم ومسافه معين را بين شان مرعات كرده ودوباره به حركت خود ادامه ميدادند سرك نيمه هموار وتپه زار زيرپاي مسافران ودرفاصله هاي دور ونزديك قريه جات سرك با گرد وخاك يكسان شده بود، سرك خامه درين منطقه همجوار ودركنار قريه جات واقع شده بود همانروز عبور ومرور درمسير سرك خامه روستاها بيشتر وسايط نقليه را موتر سيكل هاي بود كه ازيكسو بسوي ديگر دروضيعت دو پشته ويك پشته با باركوله واجناس وسامان درقنجوقه ها ديده ميشد وعموم عابرين اين شاهراه به وسيله سيكل رفت وآمد داشتند راننده هاي سيكل ها را اكثرآ جوانان ومردان مسن تشكيل ميداد. سرعت زياد وتيزراني مورد علاقه جوانان بوده وبا تيزي وچالاكي وبعضآ با بي باكي وبي احتياطي سرك را عبور ميكردند و همچنان راه در زير تيرهاي سيكل ها خاك آلود وگردآلود مي گرديد كه گوي مسابقه سيكل راني است.
سواري سيكل ها براي تمام آنهايكه عادت وضرورت واستفاده ازسيكلت را دارند يك تفريح ويك سهلوت خوب پنداشته شده طولاني بودن راه ايشان را چالاك وپراظطراب وبي حوصله ساخته بود تحمل گرفتن دوشاخه سيكل واداره وگيرتبديل كردن آن درتپه زارها وكوه پايه ها وراندن درخم وپيچ راه هاي باريك وبز رو گذشتن از جويبارها وزمين هاي نرم وسنگ لاخ ها كار سخت ومشكلي بوده كه مهارت بيشترميخواست وهمچنان تنفس گرد،خاك وغبار موترها و وسايط سرعت وزيدن باد وتابيدن نور آفتاب بر رخستارهاي آنها دستان وصورتهاي راهروان را پخته وسياه كرده بود.
استفاده ازموتر سيكل در روستاها ودهكده ها درسالهاي اخير روا ج بي مثل يافته و تقريبآ ازهرده فاميل يك فاميل مالك يك عراده سيكلت بوده وكسانيكه تاهنوز نتوانسته اند سيكل بخرند در آينده تصميم اولي شان به اين ضرورت اوليه معطوف ميباشد كه بدين ترتيب بتوانند از سواري اولاغ واسب ها براي هميش به دور باشند ، ليكن هنوز هم دربين افراد واهالي قريه جات كه اكثرآ فاميلهاي فقير ورنج ديده زند گي ميكنند كساني هستند كه به سفر ذريعه اولاغ واسب وبعضآ پياده دل خوش ميكنند.
همانروز طور عيني در طول مسير راه برعلاوه سيكل سواران موتره هاي باربري وعده اي محدودي اولاغ سواران را نيز ديديم كه با قناعت ومتانت بالاي اولاغ ها به شيوه ورسم قديم سوار بودن وخوشحال وسرحال وبدون تبعيض با ديگران به سفرشان ادامه ميدادند.
علت واحساس اصلي نوشته ام وقتي به من دست داد كه ديدم پسري با كلا سفيد وكالاي محلي وبوت هاي پلاستيكي سياه وجمپر ليلامي سياه رنگ سوار برخرسياه رنگ ازبرابر ما ميگذشت كه درين حالت گردن طفل به سمت راست كج شده بود وقتي دقيق سويش نظر انداختم قهميدم كه پسرك سوار خر به خواب خوشي رفته وتعادل وجودش نيز برهم نخورده واستوار در خواب برخرش حاكم بوده وخرنيز دل به صاحبش سوختانده ورفتارش رابگونه نرم وبدون تكان ساخته كه حتي خواب پسرك برهم نخورده وآرامش اورا حفظ كرده است، رحم ومهرباني خر بي زبان بيشتر از تحمل وبرد باري در بار بردنش بود سازش حيوان با انسان ها زنده گي آنهارا بدون مشكلات ساخته وادم ها را مجبور ومعمور كرده تا از آنها وارسي وغمخواري كنند وزنده گي فقيرانه وبي پيرايه آدمهاي بي بضاعت و اولاغ هاي صبور باهم گره خورده وگمان ميرود اگر وقتي برسد كه زنده گي مردم عصري وبي نياز از اولاغ ها شود آنگاه سرنوشت بعدي اولاغهاي وفادار چه خواهد شد؟
اين خرهاي بيچاره كه گوشت شان حلال نبوده وغيراز باربري ديگر هنري ندارند ممكن بدرد آدمهاي روستاها نه آمده ،در آينده آن وقت جدائي بين مردمان دهكده ها وخرها دايمي خواهد بود كه شايد اين جدائي ودوري عواقب ناخوش آيند براي اولاغ هاي زحمت كش داشته باشد.
پايان
عقرب 1391