آرشیف

2015-2-6

سيد جمال الدين علوي

“كــــــــــودك جنگ زده”

يكي بود يكي نبود يك كودكي در يك خانواده اي فقير زندگي مي كرد. اما برادر كلان وي در دكان سبزي فروشي كار نموده و امورات زندگي شان به همان صورت مي گذشت .
در يكي از روز هاي آفتابي كه همه سخت مشغول كارهاي فقيري خود شان بودند، طياره اي در دل هوا ديده شد كه توجه همه را به سوي خود جلب نمود. ديري نگذشت كه صدايي ترسناك و بلند انفجار از هر نقطه اي زمين بلند شد و فرياد هاي كه به گوش مي رسيد: مي گفتند: طياره بمباران مي كند طياره بم مي اندازد……
همه جا را بوي باروت و دود گرفته و خاك تا دل آسمان بلند شده بود. تعدادي از مردمان كه توانستند به گوشه هاي پناه ببرند زنده مانده و تعدادي هم جان هاي خود را در اثر اين بمباران از دست داده بودند كه از جمله تمام عضو خانواده اين پسرك فقير جزء از قرباني هاي اين بمباران بود. اجساد مردمان به خاك و خون كشيده شده بودند. آنروز بود كه او تمام كسانش را از دست داده بود.
او زندگي اش را در خانه نيمه ويرانه اش ادامه داد و با علاقه شديدي كه به مكتب داشت با مشكلات راه دور آن و مشكلات ناامني كه موجود بود به درس هايش ادامه داده و هر روز به مكتب مي رفت. او با وجوديكه شديدآ با مشكلات اقتصادي مواجه بود همانند سگ در بالايي كثافات كه همبر گر فروشان دور انداخته بود مي گشت تا چيزي براي خوردن پيدا كند و به همين شكل با مشكلات، زندگي خود را حفظ  مي كرد.
در مسير تعداد از خانه هاي ويران قرار داشت كه پسرك هرروز بايد آن مسير را عبور مي كرد تا به مكتب برود دو روز پس از بمباران زمانيكه از مكتب بر مي گشت، در يكي از سوراخ هاي كه در خانه اي خراب در اثر بمباران آن روز بوجود آمده بود سه مرغي گير كرده وكوشش مي كردند كه از آن سوراخ بيرون بيايد اما نمي توانستند. پسرك رفت تكه سنگي نوك تيزي را از زمين برداشته به كنار سوراخي كوبيد خاك ريزه ها آهسته آهسته فرو ريخت و دام كه سه مرغي خانگي در آن گير كرده بود كم كم بزرگ شد و اين سه مرغ گرسنه كه دو روزي پس از بمباران را در اين سوراخ گذرانده بود نجات يافته و به هر سوي دويد تا آب و نان بيابد. پسرك تكه ناني كه زن همسايه در جيب بكسش گذاشته بود آنرا لقمه لقمه به مرغان كه يك دانه خروس و دو دانه  آن ماكيان بود، سخاوتمندانه پيش شان مي انداخت.
پسرك بعد از آن در جستجوي صاحب اين مرغ ها شد اما ظاهرأ اين مرغان صاحبان خود را در آن روزبمباران نيز از دست داده بودند. به ناچار سه مرغ را آورده و لانه اي برايشان ساخت تا بعد از اين زندگي شان را در آن جا ادامه دهد. مرغ هاي ماكيان هر روز ي تخم مي گذاشت، پسرك آنرا جمع آوري نموده در بازار مي فروخت و براي خود و مرغان خود غذايي تهيه مي نمود و هم به تعليمات مكتب خود ادامه مي داد.
روز ها و شب ها مي گذشت و پسرك هم كلان و كلانتر مي شد تا اينكه مي توانست زندگي خود را به خوبي اداره نموده هم كار كند و هم به درس هاي خود ادامه دهد.
سالها از ماجراي آن روز گذشت شهر روز به روز آرام و آرامتر مي شد و پسرك نيز به تحصيلات خود ادامه ميداد تا يك روزي كه زمان كانديد شدن رياست جمهوري نزديك مي شد، پسرك احساس كرد كه با تحصيل كه در دانشگاه داشته و پس از سالهاي رنج عمرش و كسب تجربه كارهاي سياسي كه در انجمن هاي مختلف داشت، پيش خود فكر كرد كه اگر او يكي از كانديدان اين دوره انتخاباتي رياست جمهوري گردد امكان دارد كه بتواند رآي بياورد .
پسرك ديگر يك پسرك خورد سن نبود. همه شخصيت و عظمت او را قبول داشته و از محبوبيت و كرامت خاصي برخوردار بود. و او توانسته بود در آن مدت خدمات زيادي را براي مردم شهر و كشورش انجام دهد بنابراين از شهرت خوبي نيز برخور دار گشته بود. او زماني كه خودش را كانديد كرد تحت عنوان ( من كودك جنگ زده بودم)  و تمام مشكلاتي را كه در دوران زندگي اش كشيده بود به حالت تحرير در آورد و بعد از آن با خواندن زندگي نامه اي وي اكثريت مردم كشورش در كوچه و بازار تعريف و تمجيد وي را نموده و به اين باور بودند كه او شايستگي كانديد شدن را دارد  چرا كه در عمق مشكلات اين كشور پرورانيده شده است. اينك ما به او اعتماد داريم كه تمام مردم كشور را به نحوه درست درك نموده و مشكلات موجود را از ريشه درك مي كند اين گفتگو ها به گوش پسرك مي رسيد.
روز هاي سختي را دوباره آغاز كرد و براي مردم كشورش جلسات زيادي را گذاشت و در مورد مشكلات كشور و راهي حل آن صحبت ها نمود. اما هرچه كه مي گفت از قلبش مي گفت به گفته هايش ايمان داشت، و مي دانست كه اگر مردم او وي را حمايت كند مي تواند از ته دل در خدمت وجب، وجب خاك و سنگ و هر انساني اين سرزمينش باشد. اما رقابتش با ديگران سخت بود چراكه همه مي گفتند خدمت مي كنند اما اينكه چه كسي راست و يا دروغ مي گويد كاري نداشت مهم خود و اراده اش بود كه خودش را لياقت خدمت مردمش دانست و خودش را كانديد رياست جمهوري نمود.
بعد از نتيجه اي كه مشخص گرديد او حكومت را در دست گرفت و براي رفا مردم، عدالت، صلح و پيشرفت گام هاي بزرگي را برداشت و آن روز ها او اعتبارش را به قلب همه مردم خود بوجود آورد و همه از او به عنوان يك انسان شايسته نام مي بردند اما مردمان كه نام و زندگي نامه او را مطالعه نموده بودند با لبخند هاي نمكين اورا "كودك جنگ زده" خطاب مي كردند.
 
( نويسنده سيد جمال الدين علوي) صنف پنجم ليسه خصوصي آزادي، شهرك "جبرئيل" ولایت هرات.
 
ويرايش از: سارا – رضايي