آرشیف

2015-1-27

محمد دین محبت انوری

قضاوت كــــــــودكــــــانـــــه

 

بود نبود دوراني بود كه روز گارهمه را تهديد وتوهين ميكرد ،دريكي از فاميلها كودكي هوشيار وبيدارمشغول كار خودش بود.
والدين او پسركوچكتر واز او نداشتند وبدين سبب كودك هوشيار برهمه اعضاي خانواده ازايام طفلي تا رفتن به مكتب نازدانه بود هرچند او زير سن ده سال بود ولي برادران وخواهران اش شكايت ميكردند كه پدر ما اورا زياد تر ازما دوست دارد وبرايش محبت ميدهد.
دركنار دوستي پدر ومادر خواهران وبرادرانش نيز اورا يكدانه ونازدانه مي گفتند ودوستش داشتند هميشه به گونه ابراز محبت صورت اورا مي بوسيدن وتنها در اوقات بازي وسرگرمي كه با همديگر پرخاش ميكردند فكرميكردند پدرشان از پسرهوشيارش بيشترحمايت ميكند درصحبت ونصيحت ها امتياز وبرتري خاصي براي بچه كوچولو داده ميشد وهمچنان موقع خريدن كالا وخوراكه باب پدرشان همه چيزهارا مساويانه تقسيم ميكرد.
درهنگام تقسيم گوشت وميوه ولوازم واسباب مكتب وسامان بازي براي هريك از كودكان مطابق زوق شان تحفه وهديه ميداد وبراي اعضاي خانواده مي گفت: هرچند كه پسركوچك دلفريب وعشوه گر است ولي شيريني گفتارش مارا بيشتر بسوي خودميكشاند قبول ميكنم او با هنر كودكانه اش زندگي مارا شيرين ساخته است ولي دوستي ومحبت در بين ما دريك حالت وتوازن قرار داشته وخواهد داشت.
درفاميل كه پسركوچولو زنده گي مي نمود تمام اعضاي فاميل مكتب مي رفتند ومصروف شغل وكار بودند وبراي آنچه حلال بود كار ميكردند و پاكي وصداقت را پيشه خود كرده بودند.
پدر خانواده در اوقات كه با فاميل بود ميخواست محبت وصميميت بين فاميل شان بيشتر شود ودر نبود خود ازطريق تليفون هر روز از چگونگي كار وآموزش پسران ودخترانش پرسان ميكرد وآنهارا تشويق مي نمود تا تلاش نمايند وبراي شان دعا ميكرد.
واز كودكان وخانم خود نيز طلب كمك ودعا براي خير سفر وحل مشكلات مي كرد.
اولتر از همه از پسركوچولويش ميپرسيد وميگفت او بايد نداند كه مانند يك طفل است بلكه اورا مانند يك بزرگ خانه بايد دانست وبرايش احترام كرد ودربعضي مسايل از وي مشوره ميخواست وهميشه در فيصله هاي خانواده گي نظريات خودرا با تمام اطفال شريك ميساخت واز آنها تقاضاي ميكرد كه من را كمك وياري كنند تا من همواره پدر قوي وراست كار باشم درچنين فضاي بازصميميت وهمدلي هريك بنوبه خود بلند انديش وبزرگ گفتار تربيه شده بودند تمام اعضاي فاميل يار وياور همديگر بودند اين طريقه وروش زنده گي تا جاي رسيده بود كه اگر يكي از اعضاي خانواده اشتباه وخطاي مي كرد فورآ كوچكترين ها كلانتر هارا نصيحت ميكردند ودرصدد اصلاح اعمال وكردارش بودند.
اگر وقتي هم تنش وتندي بين شان به تندي وخشونت مي گراييد ويا يكي از پسران ودختران خود سري ويا از قوانين خانه سركشي ميكرد درين حالت همه به آبرو وعزت خانواده ارزش مي گذاشتند واز طريق گفت وگو به حل مشكلات مي پرداختند درصورتيكه قناعت بين شان حاصل نميشد به خاطر گرفتن هدايت وفيصله نهاي به پدر غمخوارشان مراجعه مي نمودند.
درآن اثنا همه كودكان با يقين كامل دستور پدر را برسخنان همديگر برتر ميدانستند وآنرا قبول ميكردند وهميخواستند بار ديگر اشتباهات گذشته را كسي تكرار نه نمايد وباور واطمينان اعضاي خانواده نسبت به پدر شان بخاطر صداقت وعدالت او بود.
القصه:
پسركوچولو روزي از روزها در مسير راه مكتب متوجه ميشود كه در درز ديوار يك كاغذ مشابه پول افغاني نهفته است او كاغذ را برميدارد ومي بيند ولي نميداند كه چند افغانيگي است از خوشي به نزد برادر بزرگش مي رود و از روي اعتماد كه به او داشت پول يافت شده را برايش نشان ميدهد وميگويد برايش قلم وكتابچه وموترك ولوازم ديگر بخرد اگر پولش باقي ماند واپس برايش بدهد برادر بزرگ كه ميداند پسر كوچولو مقدار ومبلغ پول را نميداند اشياه مورد ضرورت اورا خريداري كرده وبرايش ميدهد ومبلغ 50 افغاني اضافي را برايش ميدهد ومي گويد پول كه تو پيدا كرده بودي ازين بيشتر نميشود.
پسرك همان وقت خوشحال ميشود واين معامله بين دو برادر بشكل پنهاني صورت ميگرد ومانند يك راز افشاه نميشود.
بعداز يك سال كه پسر كوچولو از صنف اول به صنف دوم كاميباب ميشود به مضمون رياضي بلديت حاصل ميكند وشناخت او از نوت هاي افغاني خوبتر ميشود روزي از برادرش مي پرسد پوليكه من پارسال يافته بودم وبرايت دادم كاغذ 500 افغاني بوده وتو مرا فريب دادي وگفتي 50 افغاني است حالا بيا با هم حساب ميكنيم پسر بزرگ كه دروغ گفته بود مي گويد تو آن وقت نميدانستي همان كاغذ 50 افغاني بود وناحق دعوا نكن ولي پسركوچولو كه از فريب وجعل كاري برادرش آگاه ميشود سخت با او دعوا ميكند ومي گويد حقيقت موضوع را براي خانواده ميگويم پسر يزرگ كه پول را حيف وميل كرده وهيچ پولي در جيب ندارد بر سخنان خود اصرار مي ورزد اول موضوع را بين برادران وخواهران مطرح ميكند تا با مشوره ورهنماي آنها به قناعت دو برادر پرداخته شود. بعد از جروبحث بالاخره برادر بزرگ اعتراف ميكند كه پسر كوچولو را فريب داده است. ومي گويد شما كه مرا ملامت كرده ايد فعلا من پول ندارم چه كنم درعين حال ديگران از او بازجوي ميكنند ومي پرسند كه آنقدر پول براي يك طفل چيزي زيادي بود چگونه به مصرف رساندي؟ چرا براي پدر تسليم نكردي؟ وازين مسله كسي را خبرنكردي بنآ جرم تو زياد است وتو مجبور هستي هرطوري شده از پسركوچولو قرضدارهستي وفقط مبلغ 400 افغاني سالانه از پول عيدي ات گشتانده ميشود وما همه براي پدر مان ميگوييم كه پول عيدي ترا براي پسر كوچولو بدهد بازهم پسر بزرگ مناقشه مي نمايد وقبول نمي كند ومي گويد اين فيصله شما غيرعادلانه است.
من پول را يكسال قبل با رفقايم به مصرف رساندم حالا چطور خساره بدهم بيآيد ميرويم نزد پدر كه او چه نظردارد وقتي پدر از دعواي كودكانش باخبرميشود فيصله آنها را عادلانه مي داند اما مي گويد اين گونه اشتباهات براي شما درس است ولي بهتر است پسر كوچولو جرم برادر خودرا بخاطريكه پند بگيردعفوه كند ودوباره مرتكب چنين اشتباه نشود.

پايان
عقرب 1391