آرشیف

2015-1-26

محمد دین محبت انوری

طفل و عـــــــادت بـــــــــازی

 
کوچه خانه ما از دیگر کوچه ها خاک زیادتر داشت وهر روز وقتی از کوچه میگذشتم طفلی را میدیدم که دربین خاک بازی میکرد سر ورویش از گرد وخاک پوشیده بودبا آنهم در لبانش لب خند هویدا بود هرچند لاغر وناتوان به نظر میرسید اما او دربین اطفال چست وچالاک حرکت میکرد این طفل دربین گروپ از پسران بود که همیشه سر راه دیده میشدند هروقت فقط همان طفل  توجه مرا بخود جلب ميكرد اونسبت به دیگر اطفال چهره خوش وزنده داشت وهمچنان سخت علاقه وشوق به همبازی هایش داشت هر روز در کوچه میان خاک به ساعت تیری میپرداخت وتا ناوقت ها سرگرم بازی باطفلان دیگر بود اورا همه کودکان بخاطر دوست داشتند که دربازی سروقت میآمد وتا آخر به بازی هم میماند بگفته بچه ها در بازی جوره نداشت این پسر وپسران دیگر بازی های محلی مانند چشم پتکان , غوسی , دره بازی وتشله بازی را یاد داشتند وقتیکه شام به خانه برمیگشتن پدران ایشان آنها را ناسزا میگفتند واز آمدن ناوقت درخانه سرزنش میکردند آنها دربازی کردن درکوچه با همدیگر عادت گرفته بودند پسرک  نمیتوانست یکروز هم بدون بازی کردن به خانه بیآید گرچه اوبچه خوب وباتربیه بود با خانواده واطرافیان رفتار نیک وخلق خوش داشت وبکسی آزار نمیرساند اما تنها عیبش این بود که زیاد بازی را دوست داشت وغیر از بازی دیگر کاری یادنداشت وکسی هم برایش مصروفیت دیگری را نشان نداده بود وکاملا پابند این کارش بود ممكن اورا به کسب ومهارت دیگری تشویق میکردند شاید بهتر ازین انجامش میداد.
این گروپ با اتفاق از پسران قد ونیم قد سامان ومحلی مناسبی برای بازی نداشتن بهترین وسیله بازی شان خاک های نرم فراوان دم دروازه و کوچه بود مدت ها میگذشت  بازهم آن پسر دربین کوچه با رفیقان خود به بازی مشغول بود مصروفیت بهتر ازین نداشت وکسی هم اورا بخاطر این کارش ممانعت نمیکرد او دربین تمام بچه ها ممتازو سره بود وهیچ کس بازی را از وی برده نمیتوانست روز ها تا شام در کوچه ما گرد وخاک در فضای دیده میشد بچه ها آنقدر به بازی مشغول بودند که موتر وموترسیکل به نزدیک شان ميرسيد آنها هنوز خبرنبودند هر راننده بعداز چند بار هارن میتوانست از کوچه بگذرد روزی هم  پسران مصلحت کردند تا بروند نزدیک چاهی به بازی خود ادامه دهند همگی سرگرم بازی شدند وپسرک فکرش نبود یکبار از شدت جست وخیز به چاه افتاد همه دویدن بسوی خانه او وبرای پدر ومادرش اطلاع دادند که او درچاه افتیده است مادرش سراسمیه شده بسوی چاه دوید دید که پسرش درچاه است فریاد زد تا پسرش را از چاه بیرون آورند یک نفر از همسایه ها بداد او رسید وپسر را از چاه بیرون آورد وی رابردن به شفاخانه بعداز تداوی صحتش خوب شد وتا چند روز مواظبش بودند که دیگه به کوچه نرود وهمرای بچه ها بازی نکند وقتی فرصت مساعد شد دوباره بین همبازی هایش رفت و دید همه دلسرد به اونگاه  میکنند ومانند سابق علاقه چندان به بازی ندارند. او دل ما يوس شد و علت را پرسيد گفتند پدران ما مارا تهديد كرده اند تا  دوباره  باهم بازي نكنيم ممكن مانند خودت به چاه بي افتيم.
 
پایان
چغچران
اسد ١٣٨٨