آرشیف

2014-12-30

محمد حسین رامش

صــاعـــقـــــــــه

هوا آلوده و زنگی 
فضا سخت تیره بود آن شب
شبی تاریک و بی مهتاب..
و حتی گرگ پیری هم چو باد آواره بود آن شب

زمین از ترسِ ترسیم هجوم موج می لرزید
زمان بی تاب از فرط تحول گاهی می خندید
کسی خود را نمی فهمید

کنار بیدی پیری آن سو تر از ده

کسی خوابیده بود
و شاید مرد پیر قریه مان؛ حاجی
ز بیم و وحشت طوفان و یا از سردی یی باران
پناهش برده بود آنجا..
ولی غافل از آن جنگل که هیچ ردی ز قانون بود
و مهد دیو زرد و غول وحشی و خفاش و کرگس و خون بود
کسی خود را نمی فهمید

چه بی باکانه، جغد خاموش آنجا گاهی پر می زد
و وحشت هم، چو جغد کور به سوی قریه سر می زد
همه ساکت
و حتی ماهتاب آنشب میان ابر پنهان بود
و ابری تیره هم از سوز سردی سخت لرزان بود

شب آنگه صاعقه پیچید؛ دو ساعت بعد باران شد
باران شد، طوفان شد، و گرگ وحشی پنهان شد
عقاب از دور دست آمد، شبی نا خوانده مهمان شد
و خرگوش در پی موشی، نصیب جغد حیران شد
کسی خود را نمی فهمید
و اما 
نگاهی پیش از باران؛ به باران راه درمان است
فضای بعدِ باران مرحمی بر زخم سردِ دور طوفان است.

.

.

محمد حسین رامش __ کابل